قدیمی ترین تصویری که از خودکشی در ذهن من نقش بسته است راهبی بودایی است که با آرامش در آتش می سوزد. عکسی سیاه و سفید روی کاغذ زردرنگ مجله ای که شاید خواندنیها بود یا دانشمند یا یکی از آن مجله هایی که پدرم در سالهای کودکی من به خانه می اورد. آن تصویر هرگز از ذهن من پاک نشده است. تازه ترین تصویر در ذهن ام از بمبگذاران انتحاری زاهدان است. دو نوجوان که به خود بسته های انفجاری بسته اند و می خندند. گویی با مرگ شوخی می کنند. از خودکشی علیرضا پهلوی تصویری ندارم. فکر می کنم کسی که به خودش شلیک می کند حتما مغزش را متلاشی می کند. اما ترجیح می دهم تصویری که از او در ذهن نگه می دارم همین تصویرهایی باشد که او را در کنار مادر و برادر و پدر و خانواده نشان می دهد. میان او و راهب بودایی آتش پل زده است. راهب در آتش می سوخت و علیرضا خواسته است تا در آتش سوزانده شود.
خود را به قربانگاه بردن
در نگاه اول خودکشی خود را فدا کردن است برای چیزی که ارزش مردن دارد. خودکشی با آیین های قربانی ربط می یابد. اما در اینجا کسی تو را به قربانگاه نبرده است. خود به پای خود رفته ای. کسی که خودکشی می کند دیگر چیزی از جهان نمی خواهد. این مقام کوچکی نیست. آن راهب با تمام وجود از جهان دل کنده و به آن چیزی دل داده است که دارد برایش فدا می شود، می سوزد. علیرضا پهلوی نیز دیگر از هیچ دردی شکایت نمی کند. جزع و فزع نمی کند. کسی را صدا نمی زند. همدلی کسی را نمی خواهد. او به استقبال مرگ می رود یا که مرگ را دعوت می کند یا بهتر است بگوییم از مرگ پیشی می گیرد. به این نکته باز می گردم.
انتخاب مرگ کاری قهرمانانه است. همیشه بوده است. تقدیس کردن شهیدان از همینجاست. شهید در یک معنا کسی است که خود را فدا می کند. آگاهانه و آرزومندانه. در دوره جوانی من چریکها جایگاه انسان برتر داشتند. آنها کسانی بودند که مرگ را انتخاب می کردند. برای هدفی والا جان می دادند. نسل من به یک معنا تقدیسگر فدائیان بود. نه در ایران که در بسیاری سرزمین های دیگر هم که تب انقلاب داشتند. انتخاب مرگ قهرمان می ساخت.
جهانی که من و نسلهای قدیمی تر قرن بیستم تجربه کرده ایم جهانی رمانتیک هم بود. مرگ طنینی شاعرانه داشت. هیچ مرگی شاعرانه تر از مرگ فروغ فرخزاد نبود. و هیچ مرگی نامدارتر از مرگ صادق هدایت. به نظرم هدایت الگوی تمام عیار روشنفکری دوره خود تا یک دوره قبل از نسل من بود. درباره مرگ او صدها مقاله نوشتند و کتابها در باره خودکشی او نوشته شد. انقدر که می ارزید کسی تمام آنها را شناسایی کند و مثل محمد گلبن کتابشناسی صادق هدایت بنویسد (تهران، ۱۳۵۴).
مرگ خواهی رمانتیک
من طی مطالعه ادب معاصر بارها به میل خودکشی نزد آدمهای سرشناس مختلف برخورده ام. شماری از آنها مثل رضا کمال شهرزاد قبل از هدایت خود را کشته بودند (۱۳۱۶)*. پیش از او تقی رفعت هم سال آخر قرن ۱۳ را با خودکشی به پایان برد (۱۲۹۹)*. حتی دهخدا هم نوشته است که به خودکشی فکر کرده بود. هدایت به یک معنا نقطه اوج یک تمایل عمومی و رمانتیک به مرگ خواهی بود. او کسی بود که رمانتیسم را تا نهایت آن زیست. چیزی که بعد به روحیه انقلابیگری گره خورد و چریک بازی از آن پیدا شد؛ خودکشی سیاسی. و البته زیر نگین فکر دوره ای که همه چیز در آن سیاسی شده بود. یا سیاسی ـ رمانتیک. شاید هم برای همین شاملو مظهر آن دوره بود.
این مقاله را برای تهران ریویو نوشته ام و می توانید دنباله آن را از اینجا بخوانید