فیسبوک مرا یاد معرکههای قدیم میاندازد. یاد تصویرهایی که در ادب و تاریخ خواندهایم از شاعرانی که بر سر گذر شعر خود را میخوانند. با صدای بلند.
گودر قهوهخانهای است نزدیک همان معرکه. میشود نشست و چای خورد و روزنامه خواند و گپی با دوستان زد. گاهی هم سر کرد بیرون و معرکه را از دور تماشا کرد.
توییتر یک پیادهرو است. پر از آدمهایی که با صدای بلند اما در گزارههای کوتاه حرف میزنند. آدمهایی که دانههای دلشان پیداست.
وبلاگ، اتاق من است در خانه پدری. فضای آزاد و آزادی من است. افکارم را در آن بیان و منظم میکنم. خاطراتی است که در زمان زنده بودنام منتشر میشود. به انتظار مهمان مینشینم. گاهی دوستی را هم با خود به اتاقام میبرم. گاهی نامهای را که رسیده در اتاقام باز میکنم و میخوانم. کتاب میخوانم. موسیقی گوش میکنم. چیز یاد میگیرم. چیز مینویسم. اتاقم را رنگ میزنم. از پنجرهام به بیرون نگاه میکنم. در اتاق خانه روبرو دختر همسایه میرقصد. اتاقهای ما هر کدام رنگی دارند. فضایی که رنگاش به کسی بستگی دارد که در آن زندگی میکند. اگر کسی به تیپوگرافی وبلاگها بپردازد از غنای محتوایی و تنوع آنها متحیر خواهد شد.
تاریخ قدیم رسانههای جدید
رسانهها متحول میشوند؛ اما بر اساس خطی و رسمی و حجمی که در تاریخ نشان دارد. از زمانی دور شروع شده است. میشود رسالهای نوشت با عنوان باستانشناسی همه رسانههای خرد قرن بیست و یکم. نشان داد که حافظ و خیام و باباطاهر و عینالقضات چگونه وبلاگ مینوشتند. در فیسبوکشان از چه حرف میزدند و دوست داشتند چه چیزهایی را در گودرشان همخوان کنند. گاهی خاطرهای مینوشتند یا پیامی بیتی مصرعی به دوستی میفرستادند یا نکتهای تاملی جستاری قلمی میکردند. گاهی هم به اقتفای پیام دوست و شاعر دیگری حاشیه و کامنتی مینوشتند و یا آن را در پیام خود وارد میکردند. گاهی هم از بس که شعر عذب و نغزی میدیدند آن را رونویس میکردند تا نسخهای داشته باشند یا برای همخوانی به دیگری دهند.
امکان ندارد که رسانهای جدید بر پایهای کاملا نو و بدون بستگی به عادتهای ذهنی و رفتاری و ارتباطی آدمیزاد شکل بگیرد و گسترش یابد. آدم ارتباط است و ارتباط تاریخ دارد. بر همین اساس امکان ندارد که رسانهای جای رسانهای دیگر را بگیرد که همزمان فعلیت و حیات دارد. شیوه تحول و پیر شدن و احیای رسانهها دیگر است.
سوالهای باستانی
همانطور که رسانهها سنتهای قدیم دارند ولو اصولا تازه اختراع شده باشند، همانطور بعضی سوالات در باره رسانهها هم قدیمی است. اختراع امروز نیست. من در طول عمر خودم چندبار این سوالها را که امروز درباره وبلاگ و فیسبوک و گودر میشود، شنیدهام. یعنی مدل باستانشناختی اینها یکی است. گرچه به دورانهای مختلف تاریخی تعلق دارند. وقتی تلویزیون آمد، همه از تعطیل سینما میگفتند. وقتی هم ویدئو آمد همه بیمناک تلویزیون شدند. مثل این اواخر که وقتی اینترنت آمد از مضایقی که بر کتاب و تلویزیون بار میشود سخنها رفت. زمانی میگفتند فلان رسانه، کتاب را تعطیل میکند. بعد میگفتند فلان رسانه روزنامه را تعطیل میکند. یا اصلا نشر کاغذی بیمعنا میشود. و همینطور نمونههای بسیار. تازه این در عمر یک نفر است. به ماقبل تاریخ این یک نفر که بروید چیزهای دیگر مییابید.
ادامه این یادداشت را در تهران ریویو بخوانید