در میدان سوربن

دو سه روزی پاریس بودم. دیدار دوستان جوان روزنامه نگار که چندنفری شان تازه به اروپا آمده اند مغتنم بود. دیدار دوستان قدیم نیز لطف دیگری داشت. امروز مهدی خلجی هم از آمریکا آمد و من داشتم بر می گشتم. سه چهارساعتی با وجود خستگی و بیخوابی پرواز اقیانوسی نشست و در پیاده روی کافه ای در میدان سوربن و در میان صدای آب دهها فواره کوتاه و جوشان و همهمه مردان و زنان پاریسی و کافه نشینان چند ملیتی گپ زدیم. سخن از هر لونی رفت. از  امکان بازگشت ما جماعت به ایران و از پژوهشهای او در باره بیهقی که فصل مفصلی شده و نانوشته مانده. از مرگ فرد هلیدی سخن رفت و از مقاله شادی صدر و انتخاب مدیر شبکه فارسی یورونیوز و از آینده پرخطر ایران و فعالیتهای عربستان و از رابطه پدر و پسری و نکات دیگر. اما مساله اصلی زمان بود.
مهدی گفت که بی بی سی در ایام نوروز از گروهی مثل آشوری و اتابکی و جهانبگلو و دیگران خواسته بوده که سه شخصیت مهم ایرانی را انتخاب کنند. من گفتم این مرا به یاد داستانی در دوره رضاشاه می اندازد که نخبگان مملکت بحث می کرده اند که بزرگترین شاعر ایران کیست و به نتیجه نمی رسیده اند. چرا که سوال نادرست بوده است. حالا بعد از پنجاه سال باز مشابه همان سوال. صحبت شد که چرا ما نیاز داریم به یکی که از همه برتر است برسیم و چرا حق هر کسی را نمی گزاریم تا دهها و صدها چهره شاخص داشته باشیم. بحثی در تاریخ کردیم و دید تاریخی ایرانی ها را وارسی کردیم. باز هم مساله زمان بود. 
گفتم اگر می شد از بین ده روشنفکر و اندیشور و سیاست شناس معاصر و حتی داورانی که طرف رجوع بی بی سی بوده اند یکی را انتخاب کرد و باقی را فروگذاشت از بین شاعران و نویسندگان و چهره های تاریخی هم می شود یکی یا سه تا انتخاب کرد و باقی را فروتر نهاد. گفت که داوران بی بی سی فروغ را مثلا انتخاب نکرده اند! چون سوال کرده اند که آیا فروغ برتر است یا فردوسی. – پیدا ست که سوال و قیاس سخت اشتباه است.
بحث های تاریخی ما را به نکته دیگری کشاند. این علاقه مهارنشدنی ایرانیان به سازگاری. مهدی مثال درخشانی زد. گفت تمام تاریخ معاصر ما در پی این بوده است که آیا دین و علم با هم سازگارند؟ آیا سنت با تجدد سازگار است؟ آیا اسلام با دموکراسی سازگار است؟ و از این شمار چندین و چند مقوله و مفهوم اساسی و محوری شکل گرفته و تفکر معاصر ما را شکل داده است. به نظر مهدی ما نمی توانسته ایم تکلیف خودمان را با چیزی یکسره کنیم. روشن بگوییم این با آن جمع شدنی نیست تا از بن بستهامان درآییم یا به بیقوارگی سازگاری هامان خاتمه دهیم.

من گفتم این ماجرای سازگاری را از این زاویه باید دید که رمز بقای ایرانیان بوده است. گفتم که استاد بزرگ مهرداد بهار در تاریخ باستانی ما مثلا در بحث از اشکانیان بخوبی نشان داده است که عصر ایشان عصر تلفیق بوده است. این را در همان ادب پهلوانی هم آورده ام و در مباحث خود گسترش داده ام. اگر خصلتی در فرهنگ ما اینقدر قدیم است به معنای آن است که کارکردهای مهمی داشته و به قوام و دوام قوم کمک می کرده است. منتها آنچه ما از تلفیق های عصر خود می گوییم و ناسازوارگی هایی که در آن افتاده از آن  نیست که تلفیق روش فرهنگی نادرستی است. از آن است که اصولا در دوره بیماری های فرهنگی و در حاشیه ماندن قدرت سیاسی متکی به آن هنرهای فرهنگ هم عیب دیده می شود. چون بدنه فرهنگ تمام و کمال کارآمد نیست و زواید بسیار پیدا کرده است و منطقه های شوره زار. و یا چون قدرتی که آن را نمایندگی می کند جذابیتی ندارد. اما تلفیق راه بزرگ نجات ایران بوده و هست.

مساله مهم ما اینجا هم زمان است. ما گرفتاری مان این است که عناصری در کنار هم می نشینند که همزمان نیستند. میان مولفه هایی که می خواهیم سازگار کنیم فاصله ها هست که گاه ندیده ایم. و همین کار را مشکل می کند. روش درست است. اما زمانهای ناهمزمان مشکل ساز شده است. گفتم نمونه بزرگ مشکل ناهمزمانی وضعیت خود مهاجران ایرانی است. آنها دچار دو-زمانی می شوند. بین خود و جامعه خود. بین خود و فرزندان خود. این فاصله ها را آسان نمی توان پل زد یا دستاوردها را ترکیب کرد. گفتم مشکل اصلی در توقف یک سری از کارهای بزرگ ما همین است. یا طولانی شدن بیش از اندازه رسیدن کارها به هدف. مساله اصلی در زمان است. زمانهای ما و جهانهای ما. بنابرین یک نیاز مهم فردی ما این است که زمان خود را بسنجیم. زمانهای خود را بسنجیم. برای بعضی کارها زمان نداریم. بعضی زمان اش کندتر از آن است که ما فکر می کنیم. و برای کارهایی که عقب می اندازیم زمان سر می رسد. عمر کوتاه است. باید بدانیم چه کاری را می خواهیم به چشم سر و در عمر خود ببینیم و چه کارهایی را می خواهیم مقدمه چینی کنیم و رسیدن اش را برای نسل بعدی هموار کنیم. مشکل ما سرگردانی در تلفظ درها و دروازه ها ست. برای کدام کار باید شتاب کنیم. و برای کدام شتاب کردن بی نتیجه است. قصه همه اش همین است.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن