من گفتم این ماجرای سازگاری را از این زاویه باید دید که رمز بقای ایرانیان بوده است. گفتم که استاد بزرگ مهرداد بهار در تاریخ باستانی ما مثلا در بحث از اشکانیان بخوبی نشان داده است که عصر ایشان عصر تلفیق بوده است. این را در همان ادب پهلوانی هم آورده ام و در مباحث خود گسترش داده ام. اگر خصلتی در فرهنگ ما اینقدر قدیم است به معنای آن است که کارکردهای مهمی داشته و به قوام و دوام قوم کمک می کرده است. منتها آنچه ما از تلفیق های عصر خود می گوییم و ناسازوارگی هایی که در آن افتاده از آن نیست که تلفیق روش فرهنگی نادرستی است. از آن است که اصولا در دوره بیماری های فرهنگی و در حاشیه ماندن قدرت سیاسی متکی به آن هنرهای فرهنگ هم عیب دیده می شود. چون بدنه فرهنگ تمام و کمال کارآمد نیست و زواید بسیار پیدا کرده است و منطقه های شوره زار. و یا چون قدرتی که آن را نمایندگی می کند جذابیتی ندارد. اما تلفیق راه بزرگ نجات ایران بوده و هست.
مساله مهم ما اینجا هم زمان است. ما گرفتاری مان این است که عناصری در کنار هم می نشینند که همزمان نیستند. میان مولفه هایی که می خواهیم سازگار کنیم فاصله ها هست که گاه ندیده ایم. و همین کار را مشکل می کند. روش درست است. اما زمانهای ناهمزمان مشکل ساز شده است. گفتم نمونه بزرگ مشکل ناهمزمانی وضعیت خود مهاجران ایرانی است. آنها دچار دو-زمانی می شوند. بین خود و جامعه خود. بین خود و فرزندان خود. این فاصله ها را آسان نمی توان پل زد یا دستاوردها را ترکیب کرد. گفتم مشکل اصلی در توقف یک سری از کارهای بزرگ ما همین است. یا طولانی شدن بیش از اندازه رسیدن کارها به هدف. مساله اصلی در زمان است. زمانهای ما و جهانهای ما. بنابرین یک نیاز مهم فردی ما این است که زمان خود را بسنجیم. زمانهای خود را بسنجیم. برای بعضی کارها زمان نداریم. بعضی زمان اش کندتر از آن است که ما فکر می کنیم. و برای کارهایی که عقب می اندازیم زمان سر می رسد. عمر کوتاه است. باید بدانیم چه کاری را می خواهیم به چشم سر و در عمر خود ببینیم و چه کارهایی را می خواهیم مقدمه چینی کنیم و رسیدن اش را برای نسل بعدی هموار کنیم. مشکل ما سرگردانی در تلفظ درها و دروازه ها ست. برای کدام کار باید شتاب کنیم. و برای کدام شتاب کردن بی نتیجه است. قصه همه اش همین است.