Search
Close this search box.

جواز خشونت برای حفظ قدرت از دید طلبه ولایتی

این بخش چهارم از رفت و برگشت یادداشت ها و نقدها و پاسخها بین من و طلبه ولایتی سید مجبتی قمی است. او نخست به ایراد من در باره اینکه ایمان و حریت با هم جمع می شود پاسخ می دهد و بعد وارد بحث مورد علاقه خود یعنی یافتن توجیه تاریخی از سیره برای اعمال خشونت با مردم می شود: 

سلام،

عرض کردم ارزش مطلق بندگی خداست، نگفتم حقیقت مطلق، بندگی خداست. این ارزش ملاک حسن و قبح افعال ماست. اینکه خداوند رحمان و رحیم و عالم و قادر است ملاک ارزش گذاری رفتار ما نیست. اما اینکه خداوند الله است، به معنای موجود لایق پرستش، تعیین کننده است. دربرابر این رای گروهی قائل به حسن و قبح ذاتی افعال هستند که شاید معظم علمای شیعه بر این باور باشند، اما من هنوز نتوانسته ام معنای روشنی برای حسن و قبح ذاتی افعال بیابم. اگر هم قائل به حسن و قبح باشیم، باز هم گفته‌اند شکر منعم از مصادیق حسن و عدم اطاعت از منعم مصداق ظلم و قبیح است. این بحث چندان زود به ثمر نمی‌رسد.

درباره سیره علوی، فقط خواستم بگویم صرف خشونت و جنگ و مخالفت با رای اکثریت دلیل بر عدم صلاحیت نیست. همین را می‌پذیرید؟ به این پرسش با دقت پاسخ دهید لطفا.

این که فقیه به صرف آنکه فقیه است حق اعمال خشونت ندارد، من هم می‌پذیرم. ملاک هم باید قوی باشد و قیاس هم نباید رهزن ما باشد. اما تمام نکته در همین جاست که شما خودتان را برای شناختن موضوع و حکم آن شایسته تر از کسی می‌دانید که منابع اخبارش به مراتب گسترده تر از شماست و در سیره سیاسی ائمه(ع) از شاخص‌ترین افراد به شمار می‌رود. حتی اگر هم شما این دو مقدمه را نپذیرید، طبق امارات ظاهری و بر اساس فرآیند قانونی وی صاحب صلاحیت برای این مهم شمرده شده است و این دو موجب انقداح این احتمال خواهد بود. من در پی آن بودم که یقین و اطمینان شما درباره نامشروع بودن رفتار حاکمیت را با القاء احتمال مخالف برطرف سازم. چون برای انسان قاطع هیچ دلیلی نمی‌توان اقامه کرد. اگر شما قطع داشته باشید که الان روز است با هزار دلیل و برهان هم از این عقیده منصرف نمی‌شوید ابتدا باید در این قطع خودتان شک کنید، تا راه برای اثبات عقیده مخالف فراهم آید
.

 
می‌خواهم به نحو موجبه جزییه اثبات کنم که حکومت می‌تواند با رفتارهای خشونت باری مثل جنگ حتی با وجود جمعیت معترض فراوان از بقای خود صیانت کند. این رویه حتی تا سرحد از دست رفتن پایگاه اجتماعی آن حکومت هم می‌تواند ادامه یابد. تمامی این ادعا به نحو موجبه جزییه است. اگر این ادعا را پذیرفته‌اید می‌توانیم مورد پس از اننتخابات را بیشتر مورد بررسی قرار دهیم. این گزاره هیچ ربطی به شبیه سازی ندارد و بسیاری از اشکالات شما به آن وارد نیست. اگر نپذیرفته اید در آن مناقشه فرمایید تا در صورتی که توانستم پاسخ بدهم.

برخی از مسایل در بحث نظری روشن نمی‌شود، مثل صحت یا تقلب در انتخابات و نباید بر اساس آن حکم صادر کنیم چون جدلی الطرفین است. به نظر شما مسئله انتخابات ساده است و با دروغ گویی حاکمیت شروع شده است، خوب اگر حکومت هم بگوید مسئله ساده است و با انکار صحت انتخابات به دنبال اجرای الگوی انقلاب رنگی بودند، نتیجه همین می‌شود که شما از آن بیزارید. پس با ساده سازی موضوع نباید حکم صادر کنیم. به نظر من مسئله انتخابات اصلا ساده نیست. افراد مختلف با انگیزه های گوناگون رفتارهای مکملی را برای برهم زدن امنیت و وحدت ملی انجام داده‌اند. به نظر من قضیه به آن سادگی که شما گفته‌اید نیست
.

درباره ولایت فقیه هم با ورود لفظ مطلقه، قرائتی که شما می‌پسندید کنار گذاشته شده و قرائت گسترده آن تثبیت شده است. اگر هم آن را نمی‌پسندید فعلا از ارکان قانون اساسی کشور ماست. البته من چندان به اینکه شما از سر دلسوزی برای نظام اسلامی نگران رفتارهای حاکمیت باشید، باورمند نیستم. لذا جملات آخر شما تصنعی به نظرم آمد
.
موفق باشید.

 پاسخ من به این دوست طلبه که فکر می کند حکومت ولو با از دست رفتن پایگاه اجتماعی حق دارد و می تواند که بایستد:

دوست عزیز،

سوال من در باره خداوند سرراست تر از این حرفها ست: آیا بین حریت نفس و فکر و بیان و بندگی خدا می توان جمع بست؟ جواب شما به نظرم نوعی طفره رفتن آمد.

در باره سیره علوی و سوال شما باید بگویم سیاست یک امر انضمامی است. پس باید ظرف واقعه را ملاحظه کرد. علی امام است و در ظرف زمانی خود ناچار به نبرد با دشمنان اش شده است. این راهی برای فیصله مسائل فیمابین او و مخالفان اش بوده است بر اساس تمام امکانات و ممکنات روز خود. اما امروز ممکن است راههای دیگر هم وجود داشته باشد. تا راههای موجود و ممکن طی نشده باشد نمی توان به طرح جنگ پرداخت. جنگ راه حل اخر است نه اول. صلاحیت یا عدم صلاحیت هم با جنگ و صلح نیست البته. اما در ظرف زمانی و جهانی ما امروزه اگر رهبری برخلاف اکثریت به جنگ رفت بزودی باید در پای کمیسیون های مختلف تحقیق و به طور علنی پاسخگو باشد. در عین حال هر رهبری باید وزن تصمیم خود را بسنجد. در ساختارهای مستقر سیاسی شما ممکن است بوش باشید و خطا کنید و کشور را با بحران بزرگ مالی هم روبرو سازید اما نظام فرونپاشد. در ساختارهای نامستقر و کم ثبات تر ممکن است حتی تصمیم بی ضررتر عواقب هولناک تری داشته باشد. مثل تقلب در یک انتخابات چه رسد به راه انداختن جنگ با مخالفان.

در باره جنگ و صلح یک نکته دیگر هم گفتنی است و آن نظام مبتنی بر وحشت است. اگر جنگ کردن حق باشد و علی از آن پشتیبانی کرده باشد تاسیس و اداره نظام وحشت بی گمان کار علوی نیست. اما در قرائت حاکم، ما به اصطلاح هم از توبره می خوریم هم از آخور. هم برای جنگیدن با مخالفان سراغ سیره علی می رویم و هم برای اداره کشور بر اساس ارعاب سراغ نیروهای ضدعلوی و ضداسلامی در روسیه و چین و ژرمانی. حال اسرائیل اش را کنار می گذارم. نمی توان آیین سرکوب را از این و آن نامسلمان گرفت و برای توجیه سرکوب به علی استناد کرد. چیزی این میانه نامیزان است. شما از جنگ دفاع کنید. از نظام مبتنی بر ارعاب هم می توانید دفاع کنید؟

و اما در باره شاخص بودن آقای خامنه ای در تشخیص مسایل دیگری هست. به نظرم مشکل اصلی نوع نگاه شما این است که رهبر را چون امام می بینید و تنها. این فردمحوری خود سرچشمه بسیاری از مشکلات است. ما انقلاب نکرده ایم که سرنوشت مان را به دست یک نفر بسپاریم. این نوع نظامات سیاسی را خود انقلاب اسلامی برانداخته پس چطور می توان از بازتولید آن دفاع کرد؟ من مشکلی نمی بینم که ارزشهای فردی و تخصصی آقای خامنه ای را تایید کنم اما هرگز او به تنهایی و هیچکس دیگر به تنهایی قادر به اداره مملکت بر اساس رای شخصی نیست. باشد هم قانون اساسی این را از او نخواسته است. اینکه آقای خامنه ای دولتی در کنار دولت و در عرض آن ایجاد کرده و دولت را فی الواقع کارگزار خود کرده اصلا منشا قانونی ندارد. اینکه او به هیچ جا و هیچکس پاسخگو نیست اصلا مبنای حقوقی و فقهی ندارد. اینکه او همیشه یکطرفه حرف می زند اصلا به عهد و زمانه ما مربوط نمی شود. و اینکه رئیس دولت او هم مثل او می خواهد با فراغ بال مجلس را دور بزند و به کسی پاسخ ندهد و من عندی رفتار کند و برنامه چهارم را زیر پا بگذارد و سند چشم انداز را نادیده بگیرد هم الگوی بسیار خطرناکی برای دولتداری از هر نوع است چه رسد به دولتداری ارزشمدار اسلامی و علوی.

من از شما می پذیرم که ولایت فقیه در قانون اساسی تجدیدنظر شده با قید مطلقه تصویب شده است. اما فکر می کنید در ذهن و بیان آقای خمینی یا حتی تصویب کنندگان، این مطلقه به معنای استبداد رای بوده است؟ به معنای سلطنت مطلقه بوده است؟ اگر نبوده که نبوده این شما هستید که باید روشن کنید مرز ولایت مطلقه با سلطنت مطلقه و استبدادی کجاست و چگونه در نظام مستقر فعلی رعایت می شود؟ چرا شما نگران استبداد نیستید؟

در باره انتخابات هم من سوال خود را مجدد تکرار می کنم: چرا یک انتخاب مجدد برای دستگاه سیاسی اینقدر سنگین است که کشور را برای ماهها به بحران بکشاند؟ چرا رئیس جمهوری که به رای ۲۵ میلیونی مفتخر است باید از رفع شبهه نگران باشد؟ توجه دارید که اگر آقای احمدی نژاد با رای مجدد ۲۵ میلیونی و بالاتر – که فرضا از ریزش هواداران موسوی به ادعای امثال کیهان حاصل می شود- انتخاب شود چه اتوریته سیاسی پیدا خواهد کرد؟ چرا نباید نظام به این انتخاب مجدد تن دهد تا زبان اعتراض را ببندد؟ چرا حاضر است جان مردم را بگیرد اما رای مردم را مجدد نگیرد؟ من یکبار بعد از تظاهرات «دهها میلیونی» 9 دی گفتم که ما مردم را در خیابان نمی شماریم. رای شان را در صندوق ها می شماریم. این کم هزینه ترین راه است.

واقعیت این است که شما هم اذعان کرده اید: گروه حاکم می خواهد ولو به قیمت از دست رفتن پایگاه اجتماعی اش رفتار غیراصولی خود را ادامه دهد. ولی به نظر من چون این پایگاه پیشاپیش از دست رفته و در همان دوره انتخابات دیگر وجود نداشته، نمی خواهد تن به انتخاباتی مجدد بدهد

 در واقع ولایت فقیه برای مطلقه شدن نیاز داشته است علیه انتخابات کودتا کند. انتخابات مطلقه شدن فقیه حاکم را مانع می شده است. برای همین باید درش را گل می گرفتند که گرفتند تا دیگر کسی هوس نکند از اردوی مخالفان به میدان بیاید. و دیگر مردمی که امثال خاتمی را می توانستد به صحنه بیاورند بروند بمیرند. برای همین است که اینهمه نخبگان سیاسی طرفدار آقا برای اولین بار در عمر انقلاب با وحدت مخالفت کرده اند و می کنند. برای آنها مخالفت با ولی فقیه مهم است نه با ولایت فقیه. آنها ولی فقیه را به مرحله امام معصوم رسانده اند. گیر ماجرا همین جا ست.

 در باره طعن تان به اینکه من دلسوز هستم یا نیستم چیزی نمی گویم. کار از دلسوزی ظاهرا گذشته باشد. نظام که شخص آقا باشد و انصار ایشان با این درونمایه از روش و منش راهی جز رفتن ندارد. این سخن من که دلسوز نیستم نیست. سخن کسانی مانند آیت الله منتظری است و شاگردان شاخص او. در دلسوزی آنها که شک نمی توانید کرد. اما من باب نصیحت گفته اند و می گویم. مگر هنوز امیدکی باشد. با اینکه سخت نا امیدم از شنیده شدن. بعضی دریافت ها فقط با تجربه ممکن است. تجربه ای که فرعون در نیل داشت. و پناه بر خدا از عاقبت سوء.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن