سلام مجدد آقای جامی،
پاسخ من به سوال سر راست شما مثبت است. اما گمان میکنم درباره مفاهیم واژه ها با یکدیگر هم نظر نباشیم، لذا معلوم نیست تلقی شما مطابق با منظور واقعی بنده باشد. اگر هم نحوه بیان من به نظر شما طفره رفتن آمده از شما پوزش میطلبم. اما به واقع در پی آن بودم که حدود نظر خودم را بیان کرده باشم.
خود شما نیزدرباره سوال ساده من جواب مفصل و مبهم دادهاید و مدعی شدهاید که به ریزش پایگاه اجتماعی نظام ولایی اذعان کرده ام. من درباره یک رخداد خارجی در صدر اسلام صحبت کردم و خواستم ببینم شما قبول دارید در آن زمان رفتار حکومت علوی توام با خشونت، نامقبول از سوی اکثریت جامعه اسلامی و منتهی به ریزش پایگاه اجتماعی بوده است؟ جواب این سوال هم خیلی سرراست است.
اینکه شما مدعی شدید امیرالمومنین پس از پیگیری دیگر مسیرها دست به مقابله خشن زد، با شما موافق نیستم. امیرالمومنین مهمترین خواسته ظاهری مخالفین را که محاکمه قاتلین خلیفه بود بیپاسخ گذاشت. اگر ایشان تن به این خواسته میداد و بعد اقدام به قتال مینمود شاید میتوانستم ادعای شما را بپذیرم. نتیجه تن ندادن امام(ع) به درخواست به ظاهر حق طلبانه اصحاب جمل ریخته شدن خون بیش از ده هزار نفر از مسلمین بود. توجیه شما برای این رفتار چیست؟
نکته کلیدی آن است که اگر شما مرجعیت مطلق رفتار معصومین در تمامی عرصهها اعم از عبادی و سیاسی را بپذیرید به این سادگی نمیتوانید درباره عدالت و فاسق بودن رهبر ایران حکم کنید. این مقدمه شما را در مسیری وارد میکند که بررسیهای گسترده و دقیق در سیره معصومین(ع) را لازم میسازد. نتیجه این بررسیها البته میتواند تایید همین نظریه اول شما باشد، اما مقدمات و مبادی آن بالمره متفاوت خواهد بود.
من نمیدانم شما برای چه انقلاب کردید، اما پدر مرحوم بنده که از همرزمان نواب صفوی بودند و پس از آن در سال ۴۳ به جرم نصب اطلاعیه امام در دانشگاه تهران بازداشت و زندانی شدند، میگفت امام توانست آرمانی فراتر از همه انتظارات را مطرح و محقق سازد. پس درباره اینکه برای چه انقلاب کردیم یک جانبه سخن نگویید.
نمیدانم تلقی شما از ولایت مطلقه چیست، اما در اصطلاح فقهی این معنا در برابر ولایت مقیده مطرح میشود. برخی ولایت فقیه را تنها در امور خاصی که از آن به حسبه تعبیر میشود معتبر میدانند، ولی نظر امام خمینی چیز دیگری بود. نامه ایشان به آقای خامنهای گویای ابعاد این ولایت مطلقه است و هیچ ربطی هم به استبداد ندارد. ایشان ولایت فقیه را مافوق تمامی احکام اولیه اسلام میدانستند.
فکر میکنم قضاوتهایی که درباره مصداقهای عینی هستند کمی موجب انحراف مسیر بحثهای نظری میشود. اینکه تحقق ولایت مطلقه فقیه نیازمند کودتا بود و امثال این ادعاهای خودخوانده – بر این الفاظ گزنده اصرار دارم – نمیتواند نشانگر قوت مدعای نظری شما باشد.
برای اینکه خلاصه نظرم را بیان کرده باشم فهرست وار مطالبم را ارائه میکنم:
1- رفتار سیاسی ائمه (ع) معیار اصلی شناسایی حلال و حرام افعال سیاسی همه ماست.
2- امیر المومنین پس از تصدی حکومت در مقابله با پیمان شکنانی که امنیت جامعه را تهدید میکردند با خشونت رفتار کردند و در این مسیر ملاحظه جمعیت ایشان را نکردند. این رفتار منجر به فرسایش اراده حامیان ایشان شد و پس از ۵ سال در تجهیز مجدد سپاه برای دفع تهدید معاویه به مشکل رسیدند و این وضعیت را برای امام مجتبی(ع) به میراث گذاشتند.
3- بنابر این خشونت در برابر اکثریت و ریزش پایگاه اجتماعی دلیل عدم حقانیت فعل حاکم اسلامی نیست.
۴- درباره وحشت نیز معتقدم وحشت اگر فضای عمومی حاکم بر آحاد جامعه باشد خلاف رفتار و مشی سیاسی ائمه(ع) است. اما چنانچه این وحشت متوجه پیمان شکنان و هوادارنشان باشد مطمئن نیستم که دلیلی برای حرمت آن در دست باشد. بلکه شاید بتوان دلایلی بر خلاف آن اقامه کرد. نمونه این دلایل آیه ای است که منافقین ، بیمار دلان و شایعه پردازان را تهدید میکند: «لو لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینه لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک الا قلیلا ملعونین اینما ثقفوا و قتلوا تقتیلا…»
درباره تجربه هم موافقم که برخی امور جز با تجربه شخصی حاصل نمیشود، خداوند همه ما را از آنکه با تجربه عذاب الهی از غفلت بیدار شویم مصون دارد.
با تشکر
****
سید مجتبای عزیز
در باره رفتار امام هم چنین است. نخست باید دید چه راههایی در مقابل امام بوده است و او چرا جنگ را انتخاب کرده است. اگر شما به من بگویید امام تنها گزینه اش جنگ بود که دیگر انتخاب و عدم انتخاب او و بحث رعایت و عدم رعایت اکثریت لغو است بر فرض اعتبار این مفهوم در آن زمان. اما اگر انتخاب های امام متعدد بوده است معنای اش همین می شود که من عرض کردم. مگر اینکه شما مدعی شوید در مقابل امام هر راهی که بود به خشونت منتهی می شد. این را باید فکت بیاورید.
من نمی گویم که معصوم مرجع مطلق هست یا نیست. این بحث را بعد از انعقاد پیمان سیاسی و اجتماعی به شکل جمهوری چنانکه حاکم شده بحثی انحرافی می دانم. به عبارت دیگر، مساله این است که اگر امروز همه مردم بیایند پشت ایده شما می توان رفراندوم تازه ای برگزار کرد و گفت از این پس مرجع مطلق ما معصوم است و این هم حکومت اسلامی و آن هم امیرالمومنین اش. اما مادامی که ما بر سر پیمان ۳۱ سال پیش هستیم سخن شما فقط یک پیشنهاد است و نمی تواند مفسر ساختار سیاسی متفاوتی باشد که اکنون داریم. آنچه شما می گویید در بن خود درخواست ساختار سیاسی تازه ای است. من با نفس این درخواست مخالف نیستم اما تغییر محیلانه نظام جمهوری را به شیوه ای که دیگر جمهوریتی در آن نمانده باشد سخت از گوهر دین و دینداری و اخلاق سیاسی و تقوا دور می بینم. یعنی به نحوی پارادوکسیکال ادعای مرجعیت مطلق معصوم در ساختار سیاسی موجود به مطلق خروج از مرجعیت او می انجامد. این اندیشه اگر شفاف نباشد و خود را در قالب جمهوری خواهی عرضه کند به نوعی فرقه سری و فراماسونیگری اسلامی می انجامد. سر راست اش به نوعی تفکر دخمه ای.
در آنچه من خدمات می شمارم خدمتی به نام نواب صفوی نوشته نیست. او را جوانی کم سواد می بینم که در مقابل تحولات جامعه خود تنها راهی که به نظرش می رسید ترور بود و حذف فیزیکی. او حتی حرمت مرجعی مانند آیت الله بروجردی را هم نداشت. نواب از کسانی است که نه تربیت دینی درستی داشتند و نه تربیت اجتماعی درستی. او تخم هایی را کاشته که امروز شازده هایی مثل شجونی و بادامچیان و دست اندر کاران فارس و کیهان آن را به مطامع سیاسی خود درو می کنند و ذخیره می کنند. اما بزرگانی مانند سیدکاظم بجنوردی راه درست را اندریافتند که از آن افراطیگری که ایشان را سالها به زندان نشاند به پایه ریزی فرهنگ در سازمان با عظمت دایره المعارف اسلامی رسیدند. جامعه امروز و آینده ایران نافی هر نوع نواب بازی است.
در باره وحشت هم از اینکه با ایده حکومت وحشت موافق نیستید خوشحال ام. اما آن میزان از وحشتی که از آیه بر می آید و مورد تایید شما ست به کار استقرار وحشت بر اساس الگوهای روسی و انقلاب فرهنگی چینی نمی اید و نمی تواند ارعاب میلیونها مردم را در طول یک دوره دراز سی ساله توجیه کند.
مهدی