سلام،
اول بگویم ارزش مطلق من که هیچ قیدی ندارد، بندگی خداست.
شاید این نقطه افتراق بنیادین ما باشد. اما باز هم قبول دارم از جمله وظایف اصلی حاکمیت که در نظام ما مستقیما متوجه رهبری است، حفظ وحدت ملی است. رفتار رهبر نباید منجر به تبعیض و تفرقه شود. اگر رفتارهای رهبری به تشدید تنشها و افتراق جامعه بیانجامد در خوش بینانه ترین حالت ناشی از سوء مدیریت وی خواهد بود. این مبنا را عقل و وحی هر دو تایید میکنند. لذا به نظر بنده اگر تضادی که در سطح عمومی جامعه پدیدار شده ناشی از تصمیم و تدبیر رهبری باشد، باید از این سمت برکنار شود.
اما برای من تجربه روشن تاریخی وجود دارد که امیر المومنین(ع) پس از ۲۵ سال که جامعه اسلامی شاهد هیچ درگیری داخلی نبود، طی ۵ سال حکومت اقدام به سه جنگ داخلی کرد و نتیج آن تا سالها گریبانگیر جامعه اسلامی شد. امیرالمومنی کسی بود که در زمان رحلت نبی اکرم(ص) از حق الهی خودش محروم شده بود اما به جهت رعایت وحدت جامعه اسلامی از پی گیری حق خودش صرف نظر کرد. اما همین فرد پس از آنکه از مسیر بدون خشونت به حق خود رسید برای حفظ آن خشونت مشروع را به کار بست. در دو جنگ بزرگ آن حضرت (جمل و صفین) جماعت معترض که همگی مسلمان بودند حداقل سه برابر یارانش بودند، اما این اکثریت ایشان را مجاب به کناره گیری از حکومت نکرد. ایشان تا آنجا که امکان حفظ حکومت بود ادامه داد و در انتها در شرایط به شهادت رسید که مردم دیگر حاضر به یاری فرزندش در برابر معاویه نبودند. این الگوی سیاست ورزی است که رهبر جامعه ایران ملزم به رعایت آن است. اگر شما رفتار سیاسی امیرالمونین را ضد بشری میدانید، راهی برای مفاهمه نمیماند. اما اگر مرجعیت ایشان را بپذیرید بحث ها میتواند ادامه پیدا کند.
به هر حال پذیرش سیره به عنوان یکی از منابع شناخت حق و باطل تاثیرات عمیقی برجای میگذارد. شاید بگویید حرفهای من متناقض است و من به استناد سیره علوی در پی توجیه سوء مدیریت رهبری هستم. اما گفتم که از جمله وظائف حاکمیت حفظ وحدت ملی است، اما این تنها وظیفه حاکمیت نیست. اگر حفظ این وحدت در گرو باج دادن به قشر توانمند و تاثیرگذار باشد، خلاف عدالت است. از نظر بنده رفتارهای پس از انتخابات مانند باج گیری بر سر گردنه بود. مقاومت نظام اگر چه پرهزینه بود، اما ناگزیر مینماید. این بحث کمی تحلیل و تا حدودی تابع اطلاعات فردی است. شما لزوما نباید تحلیل مرا بپذیرید، اما اگر تصویر محتمل و موجهی برای رفتارهای حاکمیت وجود داشته باشد باید درکنار حکم مبنی بردم صلاحیت آقای خامنهای برای رهبری احتمال صلاحیت ایشان را منتفی ندانید.
ولی مسئله بنیادی تر که زیربنای اندیشه من و تعارض آن با دیدگاه سیاسی شماست، اصل ولایت فقیه است.
در پناه حق
این چند استناد و گزاره ای که مجبتی در متن خود آورده (و من آنها را برجسته کرده ام) بخوبی نشان از تفکری می دهد که پشتوانه برخورد با اکثریت است. من در پاسخ این دوست طلبه نوشتم:
ممنون از روشنگری از موضع خود.
اول اینکه من فردی خداباور هستم اما بین حریت و تمام اسماء حسنی و خداوند که تمام اسماء از او ست هیچ تنافری نمی بینم. به نظرم هر کس بگوید که به یکی از اسماء باور دارد مانند آن است که به خدا باور دارد. اینما تولو فثم وجه الله.
اما اینکه شما در مقابل قول من بر اعتقاد به حریت بگویید که شما به بندگی اعتقاد دارید مشکلی پدید می آورد که باید از آن به عنوان یک خداباور پرهیز کنید. شما طوری استدلال می کنید که مفهوم حریت نفس در مقابل بندگی خدا ست اگر اینطور باشد باید توضیح داد که چگونه خدا با حریت قابل جمع نیست.
در واقع مشکل دید شما این است که فورا مرزبندی می کند و در حصاری می رود که آن را بندگی خدا می پندارد. اما من فکر می کنم راه خدا علی الاصول راه جامع است و ناگزیر جامع نگر و فراگیر و باز است. مگر اینکه فکر کنیم من و شما از دو خدا صحبت می کنیم.
بنابرین من می پذیرم که ملاک سیره نبوی و علوی و امامان معتبر است اما در تطبیق آن با شرایط جاری ایران هزار مشکل می بینم.
نکته اساسی دیگر این است که صرف وجود جنگ در سیره مشروعیت بخش هر نوع جنگی نیست و حمایت کننده جنگ طلبی هم نیست. حاکمیت باید تمام تلاش خود را بکند تا از برخورد فیزیکی و جنگ پرهیز کند. کسی از جنگ نمی ترسد. اما نباید به استقبال اش رفت یا منطق سیاسی را به وعده جنگ کوتاه کرد. وانگهی چطور می شود که در دادن یک فتوای ساده فقیه جامع الشرایط هزار جور احتیاط می کند اما در مساله ای به بزرگی و ویرانگری جنگ داخلی که با دماء مسلمین سر و کار دارد باید بی هر نوع احتیاطی زبانها و قلمها را رها کرد و راه عملی شدن آن را پیمود؟
پیمانی که ما بسته ایم به اکثریت مشروعیت می دهد. بنابرین نمی توان بعد از این پیمان ناگهان زیر میز زد و گفت چون علی به اکثریت گردن ننهاد من هم گردن نمی گذارم. حتی اگر تفسیر و تعبیر تاریخ و سیره علوی مبنی بر رد اکثریت درست باشد که در آن تردید هست نافی پیمان امروز با رهبران نمی شود.
من رفتار علوی را ضدبشری نمی دانم. این حرف من نیست. اما نمی توان رفتاری ضدبشری پیشه کرد یا رفتاری که بخش بزرگی از جامعه آن را ضدبشری می دانند و آن را به علی منتسب کرد و از علی برای آن مشروعیت گرفت. این نگاه بسیار ابزاری است.
بنابرین من مرجعیت سیره را نفی نمی کنم اما شما را ارجاع می دهم به این حقیقت ساده که تاریخ همیشه در تفسیر ما ست که وجود دارد. بنابرین خطر رها کردن وضع امروز و نیازها و خواستهای امروز به دلیل یک شاهد تاریخی عین سقوط به وضع عدم مرجعیت و بی ملاکی است. یک نگاه گذرا به شیوه خوانش ما از تاریخ در سالهای منتهی به انقلاب نشان می دهد که چطور یک خوانش معین می تواند ظرف دو سه دهه اوراق شود و نامعتبر یا دست کم دگرگون شود. شما که می گویید باید احتمال هر دو سویه داد این احتمال را هم بدهید که ممکن است روش بحث تاریخی شما مصاب نباشد. بعلاوه حضور قرائتهای گوناگون از صدر اسلام حتی در میان شیعه و حتی در همان حوزه قم – از مدرسی و حکیمی تا حائری یزدی – باید دست کم ما را در دست و دلبازی در مراجعه به تاریخ محتاط کند. ما تا ملاک امروزین نداشته باشیم درکی از تاریخ هم نخواهیم داشت. شبیه سازی وضع امروز به دوره خاصی از تاریخ خطری مهلک است برای هر نوع سیاست ورزی خردورانه و خداپسندانه.
برای خواندن بخش های قبلی:
بخش دوم: من چندان طلبه متحجری نیستم
بخش اول: گفتگو با یک طلبه طرفدار حکومت اسلامی