مشکل ما در منازعات اجتماعی عمدتا یا به ابهام در مفاهیم بر می گردد و یا به تصلب در مفاهیم. مفهوم ساده زیستی از آن دست مفاهیم است که سی سالی است جامعه ایرانی با آن دست و پنجه نرم می کند و نمی تواند به نتیجه روشنی برسد. از کنار همین ابهام ها و تصلب ها ست که مدعیانی مانند احمدی نژاد پیدا می شوند. کسانی مانند او اصلا میراث خوار مسائل حل ناشده جامعه اند. آنها نیامده اند که راه حلی ارائه کنند زیرا که قادر به ارائه راه حل هم نیستند اما می توانند شلوغ بازی در آورند و جامعه را به دلیل ابهاماتی که در خود تولید کرده است به گروگان بگیرند. خوشبختانه جامعه ایرانی در کلیت خود آنقدر اهل خرد و منطق دارد که این شلوغ بازی ها به فاجعه ختم نشود. این فرق بزرگ ما با همسایه شرقی مان پاکستان است که به گروگان طالبان رفته است. به زبان دیگر در پاکستان توانایی برای طرح گفتمان های تازه در کنار گفتمان متصلب طالبان و توانایی نقد و چالش با آن ضعیف است. همین اسباب قدرت آنها شده است. در ایران اما این ظرفیت وجود دارد و حضور صدها اندیشور و دانشگاهی و روزنامه نگار و روشنفکر و متاله و فقیه دگراندیش باعث می شود که گفتمان متکی بر ابهام لرزان باشد و نتواند بر گرده مردم سوار شود.
جنجالی که بر سر ساده زیستی به وجود آمده است راه حلی ساده دارد که در منطق سیاه و سفید نمی گنجد. در منطق سیاه و سفیدی ساده زیستی یا خوب است یا بد و چون خوب است پس هر چه مقابل آن است بد شمارده می شود. اما مساله از این طریق غامض تر و بحران خیز تر می شود. زیرا در عمل می بینیم که ثروت ها به وجود می آید و انباشت هم می شود. بر اساس منطق طرد ساده زیستی ما خود را ناچار به مقابله با ثروتمندان می بینیم. اما به این ترتیب هم جامعه خود را از ثروتمندان و تاثیرات مثبت آنها در کارآفرینی فعال محروم می کنیم و هم ریاکاری و پنهانکاری را رواج می دهیم. جامعه ایرانی در حال حاضر یکی از غیرشفاف ترین نظام ها را در مورد ثروت دارد. گفتگو از ثروت شخصی مذموم است در حالی که آرمان همگانی دستیابی به ثروت است! ثروت دارای حساب و کتاب درست و روشن نیست. طبیعی هم هست چون وقتی ثروت را باید پنهان کرد و صدها راه برای پنهان کردن اش به وجود آمده و باز هم طراحی می شود چگونه می توان بر ثروت ها نظارت کرد و به دست آمدن ثروت را به قاعده درآورد و آن را برای رشد جامعه به خدمت گرفت؟
به نظر من وقت آن است که با خود صادق باشیم و ریاکارانه از ذم ثروت و مدح ساده زیستی دم نزنیم. دست از مقابله با غریزه انباشت برداریم و واقعیت را بپذیریم. اگر جامعه بدون مالکیت خصوصی فاقد روح انسانی می شود و همه خود را برده دولت می بینند و تولید و خلاقیت فاقد انگیزه می شود و نشاط از زندگی رخت بر می بندد، بدون ثروت و انباشت سرمایه هم به رفاه و رشد اقتصادی و حل مسائل کثیر موفق نمی شود. به همین سادگی و صراحت. اینکه بعد از سی سال هنوز ما نمی توانیم بسادگی بگوییم ثروت و سرمایه نیاز حقیقی جامعه ما برای رفع مشکلات بسیار آن است خود نشان می دهد که مشکل گفتمانی بزرگی در ذهن داریم که بر رفتارمان هم سایه افکنده و زبان مان را در مقابل احمدی نژادها کوتاه کرده است.
ساده زیستی خوب است و فضیلت است اما ضرورت نیست. برای سالهای سال بعد از این همچنان شماری از پارساترین مردم ما ترجیح خواهند داد راه ساده زیستی را بروند. اما واقعیت هرروزه و همه جایی این است که جامعه باید مسابقه ثروت داشته باشد و هر کسی فراخور حال خود سرمایه ای فراهم کند. طبعا شماری هم به بیشترین ثروت دست خواهند یافت. این به خودی خود هیچ بدی ندارد. اگر ثروتمند شدن را به عنوان یک اصل ممدوح و معقول پذیرفتیم آنگاه قوانین بهتری برای آن خواهیم نوشت تا مراقبت کنیم انحصار ایجاد نشود و راه ثروت و خلق ثروت بر همگان باز بماند و فساد و رشوه خواری هم برچیده شود و اقتصاد نفتی به جای اینکه بلا باشد رحمت شود. طبعا بزودی یک جامعه آرمانی نخواهیم داشت اما دست کم با پذیرش واقعیت و مسلط داشتن قانون مسیر سالم تری برای رشد و آتیه جامعه مان طراحی کرده ایم. جامعه فقرزده و دولت فقرگرا هیچ مشکلی را حل نتواند کرد. ما باید بیاموزیم که جامعه ای موفق است و نشاط و زندگی دارد که به تولید ثروت اقدام کند.
نه تنها راه حل فقر در ایران تولید ثروت است و این را باید پذیرفت و مشروع دانست و ستود بلکه باید این را هم پذیرفت که وارد حکومت شدن معنایی جز تولید قدرت و ثروت ندارد. به بیان دیگر اگر پذیرفتیم که تولید ثروت و انباشت سرمایه ممدوح است نمی توانیم وظیفه دولت را چیزی جداگانه تعریف کنیم زیرا دولت هم باید به تولید ثروت کمک کند. دولت نماینده ما ست. و در مقام نمایندگی برای مشی تولید ثروت طبعا باید خود نیز به تولید ثروت اهتمام داشته باشد. بنابرین ثروتمند بودن و ثروتمند شدن رهبران امری عجایب نیست. من در هیچ دولتی از دولتهای جهان رهبر فقیر و وزیر فقیر و وکیل فقیر نمی شناسم. همین باید نشان دهد که ادعای ساده زیستی و تبدیل آن به یک ضرورت حتمی خلاف مشی دولت و مدیریت است. فاصله بین مردم و دولتمداران به معنای نفی دولتمداران نیست. دولتمداران را باید با این معیار ارزیابی کرد که این فاصله را با مشی تولید ثروت مدام کمتر کنند. اما نمی توان از آنها خواست فقیرانه زندگی کنند یا آنها را به سبب ثروتی که از راه مشروع اندوخته باشند ملامت کرد.
این مردمگرایی بی مرام و کلی و عامیانه که ما داریم تنها راه را برای احمدی نژادها صاف می کند. مردمگرایی اگر ملازم فقرزدایی باشد باز هم تنها با تولید ثروت ممکن می شود نه با توزیع صدقه. حکومت وظیفه اش نصیحت یا تهدید ثروتمندان نیست و شکایت بردن از ایشان به فقرا یا برانگیحتن فقرا به آشوب و انقلاب و مصادره اموال آنها. دولت که نمی تواند علیه خود اقدام کند. مگر کودتاگر باشد. کار دولت قانون به مجلس بردن و اداره امور کردن از مجاری شفاف و شفاف ساز است با رعایت همه مصالح جامعه. دولت محل جمع شدن نخبگان هر جامعه است. آنها که توانایی دارند بر قدرت و ثروت جامعه بیفرایند. تعارف نباید کرد. خدمت هم که می گویند فقط از این طریق ممکن است. جامعه بی ثروت و بی قدرت به چه دردی می خورد و چگونه می تواند به شهروندان خود عزت ببخشد و برای ایشان نشاط و سربلندی آورد؟ طبعا آنها که می توانند قدرت سازی و ثروت سازی کنند خود نیز از آن برخوردار خواهند شد.
بجز این آنچه در جامعه ما روشن نیست رابطه ثروت و فرهنگ است. اگر مالیات اجبار دولت است حمایت فرهنگ اختیار اهل ثروت است و اسباب تعادل روانی برای جامعه و هم روشنگر جایگاه خود ایشان. استاد نجیب مایل هروی زمانی به من می فرمود فرهنگ ما یعنی فرهنگ ایران را اشراف ما نگه داشته اند. در یک جامعه خردگرا و نه خردگریز ثروتمندان حامیان بزرگ فرهنگ اند و به آنها به چشم احترام و بزرگی نگریسته می شود. آنها که به اسم فقرا با ثروتمندان می جنگند ما را به نان سر سفره مان یا سیب زمینی و پیازمان تقلیل می دهند. به قول مسیح علی نژاد به همان دلفین های گرسنه. اما ثروت گره خورده با تولید و فرهنگ همان آرمانی است که باید احیا کرد و حامی آن بود. طبعا آنها که با رشوه و رانت و بازی های گمرکی و زد و بند و قاچاق و سهمیه ثروتمند شده اند از فرهنگ چیزی نمی دانند. نه دین شان ارزشی دارد و نه دلسوزی شان برای فقرا.