مطلب بی بی سی در باره انتشار فیلمهای خصوصی افراد مطلبی پریشان و غیرمسئولانه است. به درد یک مجله زرد در تهران می خورد اما به درد رسانه ای با اعتبار بی بی سی نه. اصولا یک مشکل استفاده از خبرنگاران داخل ایران همین است که با وجود اطلاع دست اولی که از مسائل دارند ممکن است فاقد دید رسانه ای روشنی باشند که به کار یک رسانه اروپایی فارسی زبان می آید.
نوشتن در باره این دست چیزها اگر فقط برای جلب مشتری نباشد که گاه به نظر می رسد هست (در رادیو فردا هم دیدم مطلبی در باره منع بیکینی پوشیدن خانمهای ایرانی در ترکیه چاپ شده که نه سر داشت و نه ته و پربیننده ترین مطلب سایت هم طی روز گذشته بود!) باید با دید رسانه ای و اجتماعی همراه باشد. منظورم این است که یک مرحله بالاتر از صرف خبر دادن و تحریک خواننده برای کلیک کردن باشد. اگر مشکلی هست آن مشکل درست دیده و وزن شود و راه حل مناسب هم ارائه شود و دست کم به خواننده کمک شود دید درستی به قضیه پیدا کند. فرق یک مطلب زرد با مطلبی که – برای جلب توجه خواننده میانه حال- بسته بندی زرد دارد ولی حرفه ای و مسئولانه است همین است.
در مطلب بی بی سی گزارشگر فقط می گوید چه خبرهایی هست و همه آنها را بدون داشتن دید روزنامه نگارانه کنار هم می چیند و بنابرین تلویحا یا تصریحا به حرفهایی که نقل می کند اعتبار می دهد. حوصله آنالیز کل مقاله و کشف دید پنهان پشت آن را ندارم اما مثلا راه حلهایش شنیدنی اند و مشت نمونه خروار:
این، راه حلی است که بیژن تجویز می کند: "مشکل را می شود خیلی راحت حل کرد. این همه پرسنل در نیروهای انتظامی وجود دارد. بسیج شوند و بریزند در جاهایی که آگهی داده اند که کار میکس و مونتاژ را انجام می دهند؛ ببینند در دفتر کار و کامپیوترشان چه خبر است؟ آخه چطور می شود در سطح شهر، پر باشد از سی دی های عروسی و تولد مردم."
توجه دارید که این راه حل همان چیزی را توصیه می کند که معمولا به خاطر آن از پلیس ایران انتقاد می شود که چرا می ریزند و می گیرند. راه حل دهنده که با هیچ چالشی از جانب روزنامه نگار ما روبرو نمی شود پیشنهادش این است که همه مجرم اند یا به همه باید سوء ظن باید داشت. بسادگی چیزی را از زبان گزارشگر بی بی سی توصیه می کند که خلاف حقوق بشر هم هست. پلیس باید با ادله و شواهد کار کند نه اینکه بریزد بیند چه خبر است!
اما صادق راه حل بلند مدت تری را پیشنهاد می دهد: "ما باید یک مرکزی داشته باشیم که به حرفه ای های این کار مجوز بدهد. مثل عکاس ها و … که مجوز دارند. به این ترتیب، اگر کسی سراغ فردی رفت که مجوز ندارد، پیه اش را به تنش مالیده که اتفاقی برایش بیافتد".
خب این راه حل هم بهتر از اولی نیست. در آن یکی به طور کلی همه مجرم بودند و در این یکی ما باید مرکز داشته باشیم. این ما کی هست؟ دولت است؟ ملت است؟ راه حل در این زمینه بر عهده کدام یک است؟ یا سهم هر کدام چقدر است؟ و در جامعه افسار گسیخته ای که از دولت و هر چه می خواهد می گریزد این ما چقدر اتوریته دارد؟ و بعد هم در وضعی که تکنولوژی ایجاد کرده که همه به آن دسترسی می توانند داشت چطور می شود برای استفاده از آن مجوز داد؟
راه حل بعدی خنده دار است و آن اینکه اگر قانون کپی رایت رعایت شود مشکل کاهش می یابد چون نرم افزارها آنقدر گران می شود که…
در تمام این مقاله هیچ نوع دید اجتماعی – مگر از نوع خاله زنکی اش- وجود ندارد و اصولا مثل همین بحثهای محفلهای دوستانه و خانوادگی ایرانی است. اما موضوع از مسائل مهم اجتماعی است و باید به دست گزارشگری ورزیده نوشته شود که بتواند دید روشن بدهد. اما این مقاله فراتر از دید یک مشاهده گر معمولی نیست. بدتر از همه اصلا بر فکت بنیاد نشده است. مثلا یک نقل قول از پلیس در آن نیست که آیا واقعا در اتاقهای پرو تجاوزی صورت می گیرد؟ آینه ای دوطرفه کشف شده است؟ اصلا فیلمی از اتاقهای پرو در بازارسیاه این بیزنس جدید ایرانی هست؟ (من که شخصا فکر می کنم در غیاب شواهد باید مساله را به سوء ظن دایمی ایرانی به اتاق پرو مربوط دانست که قدیمتر از سن انقلاب هم هست و به برخورد سنت های مذهبی و مدرنیته بر می گردد) بنابرین اصل بر همان شایعات رایج در جامعه ایرانی است که کسی برای حرفی که می شنود نه شاهد و دلیل می خواهد و نه اگر ادعایی کرد شاهد و دلیلی می آورد. حس من وقتی انتهای مقاله را خواندم همین بود که مقاله بدون اینکه تحقیقی کرده باشد دارد به شایعات دامن می زند و بیهوده و بی سند و مدرک نگرانی ایجاد می کند:
رامین می گوید :"کسی به هشدارهای پلیس توجه نمی کند؛ یعنی کاری هم نمی تواند بکند. مگر وقتی کسی داخل اتاق پرو می رود، به دور و برش نگاه می کند که ببیند درزی چیزی هست یا نه، و تازه اگر هم نگاه کند، مگر چیزی می فهمد؟"رامین می گوید :"کسی به هشدارهای پلیس توجه نمی کند؛ یعنی کاری هم نمی تواند بکند. مگر وقتی کسی داخل اتاق پرو می رود، به دور و برش نگاه می کند که ببیند درزی چیزی هست یا نه، و تازه اگر هم نگاه کند، مگر چیزی می فهمد؟"
حس می کنم رسانه ها دارند از هول حلیم توی دیگ می افتند. رطب و یابس به هم بافتن صرفا به این خاطر که مشتری دارد کار مسئولانه نیست و از اصول کار بی بی سی آنچنان که من می شناسم فرسنگها فاصله دارد. کار مشتری پسند مسئولانه انجام دادن هم اصلا دشوار نیست. فقط باید دنباله رو زردهای پرفروش نشویم. از ما گفتن.
پی نوشت: امیدجان فراستی یادداشتی نوشته در وبلاگ بی بی سی در پاسخ به نقد من. توصیه می کنم بخوانید و همانجا نظر بدهید. نوشته یک رسانه در چارچوب مسئولیت رسانه معنی می شود و هر چه امید بگوید که بی بی سی راه حل نمی دهد از فحوای کلام این راه حلها گیرم ساده انگارانه می تراود. اگر کسی گفت برای تربیت بچه باید او را کتک زد و ما بدون اظهارنظر آن را رها کردیم معنایش تایید ضمنی نیست؟ حالا مقاله بی بی سی می گوید پلیس باید بریزد و امنیت شغلی یک صنفی را به هم بریزد چون نمی داند کی دارد این سی دی ها را منتشر می کند. به هر حال نمی شود منکر شد که زرد شدن در دستور کار رسانه ها قرار گرفته است. چون جنس خواننده ها عوض شده است (اینترنت نقش مهمی داشته این وسط و گروههای تازه ای را وارد بازار رسانه کرده است) من با این مشکلی ندارم. با سهل انگاری زرد مشکل دارم. دوستان بی بی سی کار خوب زیاد دارند (مثلا همین صفحات تازه شان در باره زیر هیجده ساله ها) اما باید مراقب جریان زرد باشند. این ایدئولوژی تازه رسانه ای جذابیت دارد اما خطرناک هم هست! با همان معیارهای دیروزی نمی شود این جریان را پذیرفت و مدیریت کرد. اگر قرار است زرد بشویم بهتر است زرد سهل انگار نباشیم.