جادوی تخیل: کودک و عروسک

صبح داشتم با قطار به محل کار می رفتم. کنار خانواده ای نشستم که مادر بود با چهار دختر ریز و درشت. غرق اندیشه های خودم بودم. بی مرکزی و دموکراسی و پلورالیسم و تخیل و همین بحث های اخیر. چشمم لغزید روی دست دختر کوچکتر. عروسکی به دست داشت. بی جان. بی مو. جای خودکار روی کله عروسک چند جا هویدا بود. با خود فکر کردم من آن را بی جان می بینم اما دختر آن را جاندار می بیند. فکرم تمام روز مشغول کودک و عروسک شد.

کودکان نمونه های عالی تخیل اند. ما هم هستیم. کودکان ایم. از بابی و جهاتی. همیشه هم از جهاتی کودک می مانیم. یا باید بمانیم. اما کودک هم که مانده باشیم معمولا از بابت چیزهای دیگر است! از گوهر کودکی از ارزش بی مثال تخیل دور می شویم. از جادوی تخیل. همین ما را زمین گیر می کند.

تخیل کودک عروسک بی جان را جان می بخشد. من گوهر تخیل را همین جا می بینم: مرده را جان بخشیدن. تخیل مسیح است. مسیح که مرده را زنده می کرد.

شب به کسی نیاز دارم که کمی به کودکان نزدیک تر باشد. یک زن. در گفتگو با یار در خانه چیزی تازه می آموزم: همیشه گفته اند در آغاز کلمه بود. اما پیش از کلمه چه بود؟ حتما پیش از کلمه ایده بود که هنوز کلمه نشده بود. همیشه پیش از کلمه ایده است. این همان خیال فعال است. پس در آغاز خیال بود. حتی پیش از آنکه کلمه باشد.

به مسیح باز می گردم. و این سخن ابن عربی و عارفان پیش از او که مسیح نه بلکه همه پیامبران از جمله محمد از آغاز خلقت بوده اند و فیض هستی بوده اند. بوده اند. حالا می فهمم چرا. چرا که آنها در ایده پیش از کلمه بوده اند. پیش از آن که کلمه جهان را و تاریخ را و هستی را بیاغازد.

به کودکی به نام ابن عربی بازمی گردم. راست است. کودک عروسک را جان می بخشد. خداوند جهان را جان می بخشد. خداوند کودک است. بازی بودن جهان از همین جاست. خیام هم همین را می گوید. وقتی که می گوید ما لعبتکان ایم و فلک لعبت باز. لعبت نام دیگر عروسک است.

خداوند از عدم هستی می آفریند. مثل کودک که از بی جان جاندار می سازد. هستی از کودکی آغاز می شود.  و تخیل آمدن از عدم است به هستی. تخیل آغاز جهان است. آغاز زندگی. آغاز علم. آموختن اسما آموختن تخیل است به انسان. انسان بی تخیل انسان بی کلمه است. ناتوان از خلق و آفرینش. بازگشت به کلمه حتی اگر این کلمه رسول باشد کافی نیست. باید به رسول ایده و تخیل بازگشت. بی آن کلمه پوچ است.  صاحب خیال خداوند است. انسان بدون خیال نمونه زمینی خداوند نمی تواند بود. 
 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن