Day: دی ۸, ۱۳۸۳

جادوی تخیل: کودک و عروسک

صبح داشتم با قطار به محل کار می رفتم. کنار خانواده ای نشستم که مادر بود با چهار دختر ریز و درشت. غرق اندیشه های خودم بودم. بی مرکزی و دموکراسی و پلورالیسم و تخیل و همین بحث های اخیر. چشمم لغزید روی دست دختر کوچکتر. عروسکی به دست داشت. بی جان. بی مو. جای خودکار روی کله عروسک چند جا

قلمدون

بازگشت خوابگرد با این عکس بسیار با معنا به نام “زندگی”. برایش نوشتم که راست است: اگر بتوان بی پا نشاط بازی داشت چرا نتوان با دست و پا و تن سالم زندگی کرد و از آن در وبلاگ نوشت. بازگشت سید دل من را نیز شاد کرد. در ستایش اعتدال: یادداشت علی اصغر سیدآبادی در باره استاد کاظم معتمد