بی آنکه بخواهم، این سه یادداشت امروز از یک جنس درآمدند. روزنامه شرق مطلبی دارد با عنوان پیامبر شادی ها سهم تاجیک ها که بن مایه اش اعتراض به بی توجهی به زرتشت در میان ایرانی ها یا در سیاست های رسمی فرهنگی ایران است. اما آنچه برای من اسباب شگفتی است دو نکته است. اول اینکه نویسنده سواد چندانی در باره موضوع خود ندارد و مثلا خوارزم را به عنوان زادگاه زرتشت در تاجیکستان می داند که نیست و در ازبکستان است (ناصرخسرو را هم ایرانی می داند که بر اساس معیار های او نباید ایرانی باشد چون زاده قبادیان تاجیکستان است!) اما تاسف انگیزتر از آن اینکه بین تاجیکان و ایرانیان به مرزکشی فرهنگی می پردازد که بوی خاک پرستی دارد و باز هم محدود بودن سواد فرهنگی و تاریخی او را نشان می دهد چرا که تاریخ مشترک ایرانیان و تاجیکان را نادیده می گیرد یا نمی شناسد (حتی در شمال چین امروزی هم تاجیکان اند که زبان فارسی را حفظ کرده اند).
این که بگوییم در ایرانی بودن زرتشت تردیدی نیست و آن را پایه طعن در تاجیکان کنیم که چرا او را از خود می دانند و به بزرگداشت زرتشت پرداخته و می پردازند نشان از برهمآمیختگی های متعدد دارد. من نمی خواهم به تاریخ زرتشت بپردازم و بگویم چون او در خوارزم زاده شد و در بلخ دین عرضه کرد و دریاچه هامون را بستر آینده دین قرار داد به تمام معنا پیامبری متعلق به همه فارسی زبانان دیروز و امروز منطقه است.
من می خواهم بگویم که این مرزکشی ها نشان می دهد که تا کجاها ما گرفتار فرهنگ تقلیل و یکسونگری هستیم و چشم جهان بین خود را نابینا ساخته ایم. ایرانی بودن از کی تنها به چارچوب سیاسی ایران امروز محدود شده است و اصلا از کی مرز فرهنگ های بزرگ و باسابقه با مرزهای متغیر سیاسی شناخته می شود؟ رفتارهای فرهنگی ما و قضاوت های فرهنگیان ما گاه تنها اسباب شرمساری است ( من در برابر دوست زرتشتی تاجیک و ایراندوست ام که امروز با در دست داشتن این مقاله از من معترضانه می پرسید چرا؟ هیچ نداشتم که بگویم). من از نویسنده که نمی شناسمش آنقدر تعجب نمی کنم که از روزنامه شرق. تنها روزنامه چاپ تهران که فکر می کنم به هر روز ورق زدن می ارزد.