شطرنج نیویورک

خیابانهای منهتن را بزودی و آسانی یاد می گیری. هر خیابان اصلی با یک شماره شناخته می شود. کافی است بدانی در خیابان ۴۲ چهارراه هشتم هستی. آنوقت اگر آدرس جایی را بخواهی که در خیابان ۵۱ است می دانی که به کجا و کدام سمت بروی. فقط باید در جهت درست حرکت کنی. بالا یا پایین. از هر خیابان تا دیگری هم راهی نیست. یا در واقع چنانکه خودشان می گویند از یک بلوک به بلوک دیگر. در واقع نیویورک با همین خیابانهایی که مثل تار و پود شهر را منظم بریده و پیوسته اند بلوک بندی شده است. به نقشه هم که نگاه کنی شهر را مثل خانه های شطرنج می یابی. خانه هایی که میان آنها راه کشیده شده باشد.
شهر نقشه طبیعی ندارد. با نقشه پیش سنجیده ساخته شده. یاد فیلم کویانیس کاتسی گادفری رجیو می افتم. با آن نماهای درخشان از نیویورک و چهارراه هایش و ماشین هایی که پشت چراغ قرمز منتظر می ایستند تا با سبز شدن چراغ جاری شوند.
سینما آمریکا را جهانی کرده است. هیچکس در شهری که سینما آن را برگزیده باشد خود را بیگانه نمی بیند. همواره می تواند تصویرهای آشنا را به یاد آورد. سینما خاطره کسانی است که آمریکا را ندیده اند.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن