سالهاست که می بینم تصویر خدا یا مفهوم خدا و به هرحال تاثیر خدا در ذهن و زبان و زندگی ما ایرانی های انقلاب دیده در حال تغییر است. این موضوع فوق العاده مهمی است. رابطه ای که ما با خدا داریم یا نداریم در همه ابعاد زندگی انسانی ما تاثیر می گذارد. این اتفاق در ایران بسیار چیرها را تغییر خواهد داد و تا همینجا هم تغییر داده است. به نظر می رسد جمهوری دینی موفق شده است خداوند را به تعطیلات بفرستد. نوشته یاسر از این نگاه بسیار خواندنی است. مرکز حرف او ارزش تامل بسیار دارد: خداوند فاعل کنشگر است. غیبت او معنادار است. – سیب
————————
الهیات عصر غیبت خدا
مدتی بود که میخواستم مطلبی را که چندی است در ذهنام خلجان میکند بنویسم و باز مدام منصرف میشدم تا اینکه مقالهای با عنوان «شب تاریک روح» به ترجمهی دکتر آرش نراقی عزیز خواندم و احساس کردم که آن مطلب در حال زاده شدن طبیعی است.
اخیرا کتابی منتشر شده است با عنوان «مادر ترزا! بیا و روشنای من باش» که جنبهی پنهانی از زندگی مادر ترزا را آشکار میکند. این کتاب حاوی
نامههای خصوصی ترزا در طول چند دههی آخر عمر او به چند کشیش برجسته است که در آنها ترزا از تاریکی روح خود سخن گفته است. او در این نامهها گفته است که خدا را در درون خود احساس نمیکند و روحاش تاریک و در خلاء است. چنانکه گاهی در وجود خدا نیز شک میکند (این مطلب را دربخش فارسی مقالات سایت دکتر نراقی ببینید). این کتاب واکنشهای مختلفی را برانگیخته است. چنانکه برای بسیاری تعجب برانگیز بوده است که چگونه قدیس برجستهای همچون ترزا میتواند همچون ملحدان در وجود خدا شک داشته باشد و چندین دهه مدام دلی خالی از حضور خدا را حس کند.
این ترم، در موسسهای به دانشجویان چند رشتهی کامپیوتر، مکانیک و مانند آن، اندیشهی اسلامی میگویم. به آنها گفتهام کتابی را که متن معیار این درس است (و نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاهها چاپ کرده است) نخرند که حقیقتا کتاب ضعیفی است و خودم دارم برایشان از روی منابع مختلف فارسی و انگلیسی عملا فلسفهی دین میگویم. کلاس جالبی است. ماتریالیستهای دو آتشهای در کلاس یافت میشوند که البته برداشت ابتدایی پوزیتیویستی قرن هجدهمی از علم دارند و از سوی دیگر متدینان با حدت و شدتی یافت میشوند که بعضا تاب تلاشهای کسانی را که میکوشند به شیوهای فیزیکالیستی و ناتورالیستی همه چیز را تبیین کنند، ندارند. برخی اوقات میان این دو گروه در کلاس نزاع و اختلاف رخ میدهد و همدیگر را تحمل نمیکنند.
من برای اینکه راهی برای برقراری مدارا میان این دو گروه بیابم با آنها اصلی الهیاتی-عرفانی را در میان گذاشتم که خود به آن باور دارم. این اصل را از بیتی از مولوی الهام گرفتهام. به آنها گفتم خیلی به کفر و ایمان کسی گیر ندهید و بند نکنید. چرا؟ زیرا خداوند همچون ابژهای ثابت نیست که مورد شناساییِ فاعل شناسایی قرار بگیرد بلکه فاعلی گریزگر و کنشگر است. بنا بر این، اصلا شاید خداوند نخواسته است به کسی جلوه کند. شاید فردی تمام جد و جهد خود را بورزد اما خداوند نخواسته باشد خود را بر او آشکار کند. در این صورت اگر فرد مومن نباشد، شاید معذور باشد زیرا خداوند از درون او خود را بیرون کشیده است و شب تاریک روح او را رقم زده است. آن بیت مولوی که الهامبخش من بود این است:
چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کفرم/ چو تو پیدا شوی بر من مسلمانام به جان تو
بنا بر این بیت تامل بر انگیز، اولا کافری و مومنی اصلا بر اساس استدلال نیست بلکه بر اساس مواجید قلبی و ذوقی و به تعبیری دیگر، داستان، داستان
پیدایی و پنهانی است. ثانیا متغیر است زیرا اگر خدا پنهان شد، غروب روح آدمی آغاز میگردد و اگر طلوع کرد، مسلمانام به جان تو. این اصل را با هم در کلاس روان کردهایم و نتیجهای آن این شده است که نامومنان کلاس هیچ گاه خیال نمیکردهاند بر سر کلاس معارف بتوانند چنین آسوده خاطر و بی محابا به تصریح خودشان آرای خود را مطرح کنند و به بحث و گفتگو بنشینند.
اکنون پس از خواندن مقالهی شب تاریک روح (خدا دکتر آرش نراقی را حفظ کند که همیشه مطالبی در خورد فراهم میآورد) با خود گفتم شاهد از غیب
رسید. خود را گفتم: جایی که عقاب پر بریزد/از پشّهی لاغری چه خیزد. جایی که قدیسی همچون مادر ترزا اکثر عمر خود را در غیاب خداوند سر کند، وضع کسانی همچون ما روشن است. گر چه معتقد نیستم کسی که خدا را در قلب خود احساس نمیکند ضرورتا در کافر بودن/ شدن معذور و موجه ند اما معتقدم ما در عصر غیبت (به معنای الهیاتی کلمه) به سر میبریم. غیبوبه خداوند، البته الهیاتی خاص خود را اقتضا میکند که نام آنرا میتوان الهیات غیبت نام نهاد. مساله این است: در غیاب خداوند، آیا و چگونه میتوان دلایل موجهی یافت بر اینکه خدایی هست و مومن شد/ماند؟ خضور خداوند چگونه حالتی است و چگونه میتوان آنرا از توهم حضور خداوند تمیز و تشخیص داد؟
برگرفته از: حباب