از نثر زیبایش لذت می برید یا از نوستالژی خواستنی اش خود دانید: از خستگی و کار زیاد اصلا نتوانستم از این روز قشنگ لذتی ببرم. آسمان را تنها در دو نظر دیدم.
دوسه روز آینده را هم سخت سرگرم دفع جهل و کسب علم خواهم بود. چند روز است که نتوانسته ام فیلمی تماشاکنم. در عوض آنقدر روزنامه های مهم دهگانه ی این جزیره ی خضرا را که هشتصد روزنامه دارد ورق زده ام که دیگر معنی کلمات را نمی فهمم. دنبال چیزی می گردم مثل یک کاشی کوچک، مثل یک تکه آینه ی شکسته، مثل یک تکه کاغذ لای دیوار، مثل پیچ در رفته ی دسته ی یک عینک که حالا باید آن را با نخ بست، مثل یک دندان شیری افتاده، یادگار هفت سالگی یک آدم.
دست کم دو روزی ابری و بارانی خواهد بود. ابر و باران را دوست دارم. اما دلم می گیرد وقتی یادم می آید که آسمان را تنها در دونظر دیدم. به اندازه ی تماشای رد یک شهاب بر زمینه ی فیروزه ای که به تیرگی می زند. یک تیرگی آبی شفاف، آنطور که در فیلمهای ایستمن کالر می دیدیم.
امشب در تلویزیون برنامه ای بود که از خستگی نتوانستم به آن دل بدهم. گزارشی زنده از مراسمی که در آن مردم بهترین مجریان و هنرمندان تلویزیون را انتخاب می کنند. موقع اهدای جایزه ی ویژه ی مجری گری، چند صحنه از مراسم مشابه سالهای قبل را پخش کرد. در یک صحنه آقای تره ور مکدانلد گوینده سیاهپوست خبر را نشان داد که آقای تونی بلر داوطلبانه برای ادای احترام به او و اعطای جایزه اش به روی صحنه آمد. صحنه ی باشکوهی بود. اتفاقا مراسم امسال را هم همین مجری زبردست اجرا می کرد که دستمزدش میلیونی است.
دلم یک آسمان می خواهد مثل آسمان سحرگاه امروز: بلند، شفاف، آبی ایستمن کالر، با یک ماه و هزاران پرنده و یک انار کوچک خشک یادگاری، کنار سفره ای که آن سرش به نور می رسد.
… و یک تیله می خواهم یادگار یک رفاقت، یک پر طاووس یادگار یک سه ماه تعطیلی، و یک چهچه از پشت کوچه باغ یادگار دلسوختگی یک نرسیدن.
دویدن و نرسیدن.
آمده بودم بگویم برگشته ام دوباره و اینجا نشسته ام. کنار دست خودم. ( نقل از: فانوس خیال)
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و