همین اول بگویم که من هم معنای سکسوآلیته را نمی دانم! نه اینکه نتوانم یک فرهنگ انگلیسی یا فرانسه باز کنم و معنایش را نیک بفهمم. اما فکر می کنم در یک بحث عمومی برای مجله ای عمومی به زبان عمومی نباید سکسوآلیته به کار برد. این است که فکر می کنم مفهوم "زنان و سکسوآلیته" در شماره دوم ویژه نامه تابلو در باره زنان مفهومی مبهم است و این کاری است نارسانه ای.
زنان و سکسوآلیته می خواهد بگوید نمی توان از این مفهوم به فارسی سرراست حرف زد. طوری وانمود می کند که انگار سکسوآلیته یک مفهوم جدید است و فرنگی است و ما ناچار باید برای رساندن این مفهوم فرنگی تازه از همین واژه استفاده کنیم. مثل دهها واژه دیگر از قبیل تلویزیون و کامپیوتر و سینما و سکولاریسم و اگزیستانسیالیسم و تکنولوژی و حتی تابو. تابو عنوان شماره پیشین ویژه نامه بود. اما آیا سکسوآلیته هم مثل تابو یک مفهوم جدید است؟ – جدید در علم و کشف و بحث البته.
آیا حتی اگر سکسوآلیته مفهومی جدید باشد نمی توان از آن در فارسی تعبیری عامه فهم ارائه کرد؟ مفاهیم و مناظر مختلف زندگی مدرن یعنی پس از انقلاب صنعتی مرتبا در سرزمین ما وارد شده و پذیرفته شده و برایش تعبیر و نامهای فارسی خوبی هم پیشنهاد شده و جا افتاده است. مثلا نگاه کنید به دانشکده و دانشگاه و قبل از آن دارالفنون و بعدتر راه آهن و هواپیما و نرخ برابری ارز و شناورشدن ارزش پول و هواشناسی و زیست شناسی و آزمایشگاه و همین واژه رسانه به جای مدیا و از این شمار بسیار.
اصلا فرض کردیم که سکسوآلیته یک مفهوم واقعا تازه است (که من شک دارم در زبانهای اروپایی هم تازه باشد). آیا می شود مفهومی را وارد زبانی کرد بدون اینکه زمینه های تاریخی آن را وارسید؟ اگر تاریخ قوم را به آن قوم یادآوری نکنیم چطور ممکن است مفهوم تازه اصولا فهمیده شود؟ بی تردید هیچ فهمی بدون زمینه مشترک صورت نمی گیرد. به تعبیر دیگر هر فهمی محدود به زمینه مشترک ما با آن موضوع است. مثال کلاسیک اش همانی است که علامه طباطبایی می آورد: اگر کسی تمام عمر در روستای خود زندگی کرده باشد وقتی برای او از نیویورک حرف بزنند و ساختمانهایش چه تصوری خواهد داشت؟ روستایی بزرگ یا بزرگترین روستایی که دیده و می شناسد با مرتفع ترین ساختمانهایی که تجربه کرده است.
میان نیویورک سکسوآلیته و روستای ما نسبت از این قرار است؟
سکسوآلیته از نظر من نفی کننده تاریخ روستای من است. اخته کردن آن است. غیرجنسی کردن است. چرا که به من روستایی می گوید من در تاریخ تو چیزی پیدا نکردم که بتوانم برای بیان این مفهوم استفاده کنم.
سالیان پیش وقتی خبرها و گزارشهای دوستان افغانستانی را می خواندم به کاربرد بعضی کلمات معترض می شدم. مثال روشن اش "فارم" است. مرتب می نوشتند و می گفتند فارم. و من هم مرتب می گفتم و بحث می کردم که دوستان! در کشوری که هزاران سال کشت و کار داشته و کشاورز داشته و زارع داشته و دهقان داشته چطور می شود مزرعه و کشت و باغ و زمین وجود نداشته باشد؟ فارم که دالر نیست! دالر یا دلار یک ارز خارجی است و تازه است و نام خاص است. اما فارم نه مفهوم تازه ای است و نه اسم خاص است و در تاریخ من و شما هزاران سال به دهها نام بومی نامیده شده است. مگر بگویید که آن را به کار می بریم تا مثلا روشهای جدید سمپاشی و آبیاری را آموزش دهیم. اما این خطای بزرگتری است! کشاورزی که صدها سال با آفت جنگیده است فقط از راه گسترش آن روشهای قدیم است که می تواند امر جدید و آموزش جدید را درک کند. و گرنه فکر می کند لابد مزرعه او لیاقت فارم آمریکایی را ندارد.
مساله به همین سادگی یا به همین پیچیدگی است. نباید تاریخ تازه ای ابتدا کرد که مثل اختراع خطی جدید ما را یکباره از دنیای قدیم منقطع می سازد. این روشها چه بازیگوشانه باشد چه جدی، چه از سر تفنن باشد با تفلسف ابتدا کردن تاریخ جدیدی است. نفی تاریخ قدیم است. اما با نفی تاریخ ما را از امکان تفاهم با دنیای مدرن بی بهره می سازد. روشنفکر قرن بیست و یکم باید مراقب باشد خطاهای روشنفکری قرن نوزده و بیست را تکرار نکند. قطع رابطه ما با تاریخ و داشته ها و یافته ها و متون و مفاهیم سنت ما را مدرن نمی کند. بی ریشه می کند. هویت ما در تداوم است. در همداستانی و همکلامی و گفتگو با سنت است. و این سنت چنانکه من می شناسم اگر غنی ترین نباشد یکی از غنی ترین سنت های جهان در عشق و خواهش و حکمت و کشش های تنانه است. من شمه ای از آن را در یادداشت خود آورده ام (خواهش های زنانه در هزار و یکشب). و از این کلمه "یاد"داشت لذت می برم. بدون یاد یافته ها و داشته های قدیم بعید است به چیزی جدید برسیم یا موقعیت جدید خود را درست ارزیابی کنیم. باید زبان و بیانی را برگزید که این یاد را به کنج فراموشی نراند. صریح تر بگویم: کسی فلسفه می داند که بتواند به زبان قوم سخن بگوید. یا دقیق تر: آنقدر فلسفه می دانیم که قادریم آن را به زبان قوم بیان کنیم. و البته اگر از چیزی نتوان به زبان قوم سخن گفت خاموشی عین فلسفه است. سخن بی پروا گفتن از سکس کشف حجاب نیست. سخن یادآورانه است که کشف حجاب است و گرنه حجاب تازه ای خواهد شد.