که پردخته ماند ز مردم نشان

چهل سال و پنجاه سال پیش و پیشتر روشنفکران طبقه متوسط از چپ و مذهبی و ملی تلاش می کردند مردم را کتابخوان کنند. ناشران بزرگ شکل گرفت از دولتی و غیردولتی مثل فرانکلین و امیرکبیر که کارشان انتشار کتابهای خوب و خواندنی بود تا مردم را به خواندن ترغیب کنند. گروه بزرگی از نویسندگان و مترجمان و ویراستاران درجه یک در گروههای انتشاراتی مختلف با این ایده کار می کردند که محصولاتی ارزشمند پدید آورند. حاصل اش شد انقلابی که به یک معنا انقلاب کتاب بود.
از دیدگاه خرد جاویدان ایران که در شاهنامه بازتابیده است همه ایشان کاری اهورایی می کردند. چرا که می کوشیدند مردم را صاحب نشان کنند. مردم را به صحنه جهان بیاورند. وطن را از تنوع مردم و آرا و عقایدشان باخبر سازند. انقلاب بدون آمدن مردم به میدان ممکن نمی بود. این را کتاب پیش از آن انجام داده بود. نه اینکه شمار و آمار بسیار باشد. بلکه جهت و محتوا و گرایش درست بود. سوی مردمی شدن داشت و این آشکار بود.
سی و اند سال پس از انقلاب با دولت مدعی ظهور روبرو شده ایم که می کوشد هر چه بیشتر مردم پنهان شوند و دیده نشوند و حضور نداشته باشند و نخوانند و خوانده نشوند و چشم به دهان افاضل حکومتی بدوزند و دنبال ایشان بروند و زیر پرچم شان سینه بزنند و بس. می خواهد خودش ظهور داشته باشد و همه غایب باشند و بمانند.
نظام مقدس هر کاری می کند که هیچ کسی در صحنه جز خودش و اعوان و انصار حزب الله اش باقی نماند. هیچ کسی عرض اندام نداشته باشد. هیچ فکری هیچ چاره ای هیچ خبری جز آنچه او می نویسد و می چاپد و می چاپاند به صحنه نشر و رسانه نیاید. به زور و به جبر هر استاد گردنفراز و اندیشور غیرحکومتی را از دانشگاه به انواع بهانه رانده است. هر ناشری را که نمی پسندیده زیر فشار قرار داده است و به ترک بازار کار واداشته و به تعطیل اش کشانده یا توقیف اش کرده است و یا به صد بلای نهان دچارش کرده است. عرصه سانسور را چنان تنگ و طول زمان اجازه دادن به کتابها را چنان گشاد گرفته که جان نویسنده و ناشر را برای هر کتاب به لب رسانده و تازه برای هر بار تجدید انتشار هم صد جور شرط گذاشته و باز بسیاری از کتابهای مجوزدار را هم توقیف کرده و حالا انگار راه ساده اش را یافته و به جای آنهمه دردسر برای خودش مایه اصلی کار نشر را که کاغذ است به این و آن بهانه چنان از دسترس دور کرده که فقط به از ما بهتران دولت نشان و مورد تایید والیان برسد و بس.
به این می گویند سیاست اهریمنی. شاهنامه جاویدان می گوید کار اهریمن این بود که: «مگر تا یکی چاره سازد نهان که پردخته ماند ز مردم جهان». رفتارهای اهریمنی در پی آن است که مردم را از صحنه جهان براند واز مردم نشان باقی نگذارد. چه با حذف فیزیکی و قتل و ترور و جنگ و چه با حذف اجتماعی و سیاسی. هر کس که به دنبال محدود کردن حضور و نشان مردم است در پی اهریمن می دود. هر کس خود را در مقامی ببیند که می تواند مردم را محدود کند و از صحنه حذف کند جای اهرمن نشسته است. صحنه جامعه در اختیار مردم است. هیچکس برتر از مردم نیست و هیچ کس حق ندارد به این یا آن بهانه در حذف نشان های فکری و فرهنگی گروههایی از مردم بکوشد.
کشتن کتاب کشتن مردم است. این فقط چراغ فرهنگ نیست. بلکه تنها عرصه باقیمانده برای مردمی است که از دیگر صحنه ها رانده شده اند. پناهگاه مردم است تا فراموش نکنند که هستند و چه می خواهند. مردمی که نه در صدا و نه در سیما و نه در سیاست و نه در روزنامه و نه در مجلس و در هر جا که زیر تنه بزرگ دولت ظهور قرار گرفته جایی دارند برای خود دلخوش به کتاب اند و نشر کوچک و بزرگی که از تصرف و غارت دولت در امان مانده است. دولت این را هم نمی خواهد ببیند و تحمل کند. نمی خواهد کسی غیر از او حرف بزند و نشان داشته باشد. او می خواهد جای مردم بنشیند. درست مثل اهرمن.
فرق بسیار است میان جامعه پیش از انقلاب و پس از آن. جامعه ای که می خواستی کتابخوان شود شد و با انقلاب هر کسی برای خود کتابخانه ای در خانه دست و پا کرد. شمار دانش آموز و دانشجو به دهها برابر رسید. دانشگاهها بسیار شد. کتابفروشی ها و ناشرها در هر شهری راه افتاد. این را دیگر نمی شود به عقب برگرداند. سیاستهای پنهانی که دیگر نه چپ است و نه ملی و نه حتی مذهبی برای زدودن نشان مردم از صحنه اجتماعی و زورچپان کردن هر چه رسمی و دولتی است تنها و تنها به نتیجه عکس خواهد رسید. این سنت تاریخ است. آن که بکوشد از مردم نشان باقی نماند خود از بقا و نشان پردخته خواهد شد.
———————–
این یادداشت به پیشنهاد حلقه گفتگو برای توجه به بحران کتاب نوشته شد. از دیگر دوستان:
فاطمه ستوده: من مرغ به یک شعله کباب ام؛ که در آن بدرستی از دید اهل ولایت پرده بر می دارد که: «بگذار این آدم‌های «سازمخالف‌بزن» فرهنگی در منگنه بمانند. باید آن‌قدر فشارشان بدهیم که سودای تغییر از سرشان بیفتد. جانشان در بیاید و نفسشان به شماره بیفتد.»
آرش بهمنی: وقتی سرهنگ متولی فرهنگ می شود: «وضعیت امروز کتاب و ناشران ایران – که "تعلیق" به نظرم مناسبت‌ترین کلمه برای توصیف آن است –  البته که ریشه در کردار دولتی دارد که اهل سانسور است و اندیشه را بر نمی‌تابد و … اما باور کنیم که خودمان هم کم در این زمینه مقصر نیستیم.»
رضا شکراللهی: ماموریت غیرمجاز: «اداره‌ی امور نظام اسلامی این سال‌ها به شکل مأموریت پیش می‌رود، از مأموریت احمدی‌نژاد در اداره‌ی امور مملکت تا مأموریت قاضی مرتضوی در برخورد با مطبوعات و تجمعات تا مأموریت آقای اخوی در امور کتاب و انتشارات. مأمورها خود نمی‌نویسند، مأموریت‌ها را فرماندهان می‌نویسند. »

سام الدین ضیایی: یک دنیا کتاب (هست که می خریم و نمی خوانیم). خلاصه اش همین است که در پرانتز آورده ام: «آیا نسل جدیدی که پس از انقلاب رشد یافته هم کتابخانه ای دارد؟ این دهها برابر دانشجو و دانش آموز آن شور و شوق ما نسل انقلاب را دارد برای کتابخوانی؟»

پارسا صائبی: به بهانه بحران کتاب در ایران. پارسا هم فکر می کند در باره دولت زیاد حرف زده ایم حالا خوب است برویم از ملت حساب کشی کنیم و به این نتیجه می رسد که: «در مجموع بخشی از جامعه جوان ایران را حداقل کسانی که در عرصه مجازی فعال هستند، فعال‌تر و آگاه‌تر از هم‌نسلان خود در کشورهای دیگر دنیا می‌بینم.»

* این مطلب در بخش رسانه طبقه بندی شده است. اگر خواستید به باقی عناوین این بخش در سیبستان سر بزنید اینجا را ببینید

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن