پارادوکس های معنادار خودنویس

رویش

اولین باری که نیک‌آهنگ کوثر در نشستی در لندن در نوامبر ۲۰۰۹ طرح خودنویس را رونمایی کرد حقیقتا به او آفرین گفتم و از ایده و نام و شکل و طرح کاری که ترسیم می‌کرد خوشم آمد و آن را گامی دیگر در تقویت روزنامه‌نگاری شهروندی دیدم. وقتی هم خودنویس بالاخره راه افتاد، من هم دارای نام و رمز کاربری شدم و بسیاری دیگر از وبلاگ‌نویسان و روزنامه‌نگاران هم دعوت شدند که در خودنویس بنویسند. یکی دو مطلب هم نوشتم و یا هم‌زمان در وبلاگ خود و خودنویس گذاشتم. اما طولی نکشید که سبک و مرام خودنویس به چشم من و بسیاری دیگر دیگرگون شد. من یک بار ناچار مطلبی نوشتم با عنوان «رسانه سبز میدان لجن مالی نیست» که در همین تهران ریویو منتشر شد. خواستم درباره ادعاهایی که نویسنده‌ای با نام مستعار برضد عطاءالله مهاجرانی مطرح کرده بود و از اتفاق مربوط به مجلسی بود که من هم آنجا بودم، روشنگری کنم. اما واکنش نیک‌آهنگ خیلی روشن و صریح بود: خودنویس رسانه‌ای سبز نیست.

پس از آن چند بار خود را ملامت کردم که شاید آن مطلب در بیرون رفتن نیکان از جبهه سبز نقشی داشته است. اما هر چه هست سایت خودنویس پس از آن به روشنی به سمت خانواده‌ای از حقیقت‌های سیاسی گرایش پیدا کرد که خود را سبز به معنای طرفدار موسوی نمی‌دانند. یعنی این راهی بود که انتخاب کرده بود یا مالا به آن می‌رسید فقط با واکنش به آن مقاله به روشنی تمایز خود را آشکار ساخت.

ریزش

خودنویس امروز جناحی از مخالفان نظام ولایی را نمایندگی می‌کند که خواستار براندازی‌اند و از همین منظر هم به انتقاد از رهبران سبز می‌پردازد. انتقادهایی که موج اول آن چنان واکنش‌هایی را دامن زد که نیکان در جواب، برچسب «سبزاللهی» را – که می گفت از کسی دیگر گرفته است – مطرح کرد و خانواده خودنویس آن را در سایت و در بالاترین بر سر زبان‌ها انداخت تا با تکیه بر گفتمان دموکراتیک سبز، جوانان آزرده شده را وادارد حرف مخالف را هم بشنوند. این اولین شکاف رسانه‌ای مشهود میان دو خانواده اصلی در جنبش بود: خانواده مذهبی‌ها و میانه‌روان و عمل‌گرایانی که با مذهب سر ستیز ندارند، و خانواده غیرمذهبی‌ها و ضدمذهبی‌هایی که اغلب توهین را جاده-باز-کن ابراز عقاید خود می‌دانند و درست به همین جهت تمایلات افراطی و ایده‌آلیستی دارند. این شکاف از سالگرد جنبش ۲۲ خرداد اوج گرفت که دوره کارهای پر سر و صدای نیکان است (برای مجموعه‌ای از کارتون‌های او در دوماهه خرداد و تیر ۸۹ اینجا را ببینید).

خودنویس از نظر من امروز و در بخش مهمی از سابقه یک‌ساله‌اش نماینده این خانواده/طیف از مخالفان نظام ولایی است و طبعا کسانی را که از طیف میانه‌روی سبز در خودنویس می‌نوشتند به تدریج از دست داده است. در پاسخ به درخواستی که برای هم‌فکری در نوشتن این مقاله از مخاطبان خود در فیس‌بوک داشتم یادداشتی دریافت کردم که بسیار بامعنا ست:

اگر مدل خودنویس این است که برای جمهوری ایرانی بکوشد هنوز در این مسیر به طور شفاف حرکت نمی‌کند. اما اگر مدل خودنویس تردید در صلاحیت رهبران مذهبی و میانه‌رو برای اداره جامعه امروز و آتی ایران باشد در واقع از راه تضعیف آلترناتیوهای جدی و فعال و موجود-در-صحنه به تحکیم نظام ولایی کمک کرده است

«من با اسم مستعار “سیامند” مدتی در خودنویس مطلب می‌نوشتم. می‌توانید بیشتر مطالب نوشته شده‌ی من را در خودنویس اینجا ببینید. خودنویس تنها نقطه‌ی مثبتی که برای من داشت این بود که مطالب من بدون ادیت و کوچک‌ترین تغییر (سانسور) چاپ می‌شد، برخلاف دیگر سایت‌هایی چون جرس (در قسمت قلم سبز) و روزآنلاین (در قسمت ستون مقالات در پایین ستون) همین مطالب با تغییرات گاه زیاد چاپ می‌شد. اما دیگر در خودنویس مطلبی نمی‌نویسم زیرا بعد از مدتی خودنویس تبدیل به سایت بالاترینی شد که تنها مطالب ضد مذهب و تمسخرآمیز، پرخواننده‌ترین مطالب می‌شد. مطالبی کاملا بی‌محتوا، مسخره و پیش پا افتاده؛ همانند مطلبی که در یک پارگراف پنج خطه که از صحیفه‌ی نور نقل شده بود با این مضمون که انرژی خورشیدی حرام است و نویسنده در چند خط این نوشته را تمسخر کرده بود.»

سطح و محدوده تحلیل

من در این نوشتار تلاش می‌کنم شماری از خطوط اصلی کار خودنویس را شمارش کنم که به نحوی خطوط اصلی همان خانواده/طیف سیاسی است. منتها تحلیل من صرفا در چارچوب رفتار رسانه‌ای است و اعضا و کسانی از این طیف را که بروز رسانه‌ای نداشته‌اند یا در رسانه‌های پر سر و صدا فعال نیستند، در بر نمی‌گیرد. معنای این سخن این است که کاملا به محدودیت تعریف و تحلیل خود آگاه هستم و می‌خواهم خواننده نیز این را بداند. یعنی من خودنویس را نماینده/شاخص طیف سیاسی غیرمذهبی‌ها نمی‌دانم؛ بلکه می‌گویم کسانی که در خودنویس فعال‌اند و شخصیت این سایت را ساخته‌اند از این طیف‌اند. به عبارت دیگر این طیف بزرگ‌تر از خودنویس است و بررسی من منحصر به خودنویس.

نکته دیگر این است که تحلیل گفتمانی خودنویس را می‌توان در دو سطح انجام داد. یکی سطح کلان است و آن بررسی فرهنگ توهین و شیوه استنباط از آزادی بیان، مرزهای انتقاد و ضدیت، افشاگری و پرونده‌سازی، مدیریت مشارکت شهروندان، مشخصه‌های رسانه سبز و ضدسبز و مانند اینهاست. بررسی من در این سطح نیست گرچه توجه به این مفاهیم کلان هم ضروری است (و مثلا این تحلیل درخشان از عباس عبدی را که تازه منتشر شده ببینید). من تلاش می‌کنم یک مطالعه موردی و در سطح «سیاست عملی» انجام دهم و ببینم نظام سیاست عملی خودنویس چگونه است و هندسه آن را رسم کنم.

ابهام در ایستار سیاسی

برای شروع اجازه بدهید یکبار دیگر برگردم به نقدی که درباره رسانه سبز و منع لجن مالی نوشته بودم. چرا من فکر می‌کردم خودنویس باید یک رسانه سبز باشد حال آنکه سردبیر آن خلاف این عقیده را داشت؟ به نظرم نیکان در عقایدش دچار چرخشی شده بود که ما مخاطبان بی‌خبر بودیم. این کشف من نیست و دیگران هم گفته‌اند (و مثلا او و نوری‌زاد را دو روی سکه این چرخش دانسته‌اند) اما تجربه آن مقاله و واکنش سردبیر به من و بسیاری دیگر نشان داد که نیکان به عنوان طراح و موسس و مدیر خودنویس چرخشی در افکار و آرای خود پیدا کرده است، هرچند این چرخش واضح نیست و اعلام نشده است. یعنی نیکان تا مدت‌ها هم در خانواده سبزها محترم بوده و رفت و آمد داشته هم به خانواده منتقدان سبزها و حتی ضدسبزها راه یافته بوده است. این موضوع ممکن است اینجا و آنجا هم مطرح شده باشد؛ اما هرگز به وجدان عمومی مخاطبان منتقل نشده بوده است. غیر از خطای من در سبز دانستن خودنویس یک نشانه دیگر که عمومی‌تر هم هست عصبانیت سبزها از یک سری کارتون‌های نیکان بود که بعد از کارتون موسوم به «بیانیه سیصدم موسوی» به شکل انفجاری ظاهر شد. به نظر من اگر مخاطبان می‌دانستند که خودنویس سبز نیست، از آن کارتون آن قدر جا نمی‌خوردند. اینکه مخاطبان تکلیف خود را با مواضع سیاسی خودنویس ندانند، یکی از مشکلات مهم این سایت بوده و به نظرم هنوز هم هست.

این ابهام در ایستار سیاسی به خودنویس امکان داد تا مدت‌ها خود را به عنوان منتقد جنبش سبز مطرح کند. شواهد متعددی می‌توان نشان داد که بسیاری از سبزهای طرفدار موسوی از کارتون‌های منتقدانه نیکان و خودنویس استقبال کردند و این را نشانی از روحیه دموکراتیک خود و روح دموکراسی در جنبش سبز می‌دیدند. آنها خیلی دیر متوجه شدند که داستان اصولا انتقاد نیست. ضدیت است و از گفتمان سیاسی دیگری آب می‌خورد. به نظرم چند موجی که خودنویس توانست ایجاد کند و مشخصا با محوریت خود نیکان ایجاد شد، درست ناشی از همین مساله بود که مخاطبان او را از خود می‌دانستند؛ اما او راه دیگری می‌رفت که به دلیل هم‌خانواده پنداشتن تا میزان زیادی تحمل می‌شد، اما در چند مورد به انفجار و اعتراض و رویارویی ختم شد و ریزش‌هایی را در پی داشت. به عبارت دیگر، عدم شفافیت یکی از دلایل مطرح بودن خودنویس بوده است. منظورم این است که درست از زمانی که خودنویس مخاطبان خود را پیدا کند و سبزها از آن جدا شوند دیگر قادر به موج‌آفرینی نخواهد بود؛ زیرا انتظارات از خودنویس تنظیم می‌شود و طبعا دیگر کسی از رفتار رسانه‌ای خودنویسی‌ها متعجب و به آن معترض نخواهد شد. اما جالب است که خودنویس کمتر علاقه‌ای نشان می‌دهد که ایستار خود را روشن کند.

بالاترین و خودنویس

اشاره کردم به محوریت نیکان در رفتار رسانه‌ای خودنویس. خوب است این را کمی باز کنم بدون اینکه بخواهم آن را به بحث اصلی تبدیل کنم. اگر بالاترین و خودنویس را با هم مقایسه کنیم باید گفت که این دو تقریبا یک مدل را دنبال می‌کنند. منتها در مدل بالاترین مدیر نقش منفعل دارد گرچه همیشه حاضر است و نماینده بالاترین است و به هر حال تنها چهره رسانه‌ای آن است. اما در مدل خودنویس مدیر نقش فعال دارد و خودش در همه زمینه‌ها پیشتاز است. در بالاترین حضور سرگروه‌ها بیشتر حس می‌شود تا مدیر؛ اما در خودنویس این مدیر است که خطوط اصلی سیاست سایت را تعیین می‌کند و به آن جهت می‌دهد. در واقع خودنویس کسانی را فعالانه جذب می‌کند که امتداد یکی از خصوصیات خود مدیر باشند. از این رو اگر در تحلیل بالاترین ممکن باشد که مدیر را در پرانتز بگذاریم، در خودنویس این کار غیرممکن است. شاید برای اینکه مدیر بالاترین خود را روزنامه‌نگار نمی‌داند اما نیکان خود را روزنامه‌نگار می‌شناسد و ظاهرا سعی بلیغی هم در پیشبرد اصول و اخلاق روزنامه‌نگاری دارد.

شناوری در ارز و اصل

یکی از زوایای شناخت خودنویس و مطالعه روش کاری آن از جمله همین اصول است که خودنویس در اوایل کار تاکیدی هم بر آن داشت اما به تدریج فراموش شد و در عمل اصول و اخلاق ناگفته دیگری رعایت شد که پس از آخرین جنجال در خودنویس (در مورد ندا) برای مکتوب شدن آن هم تلاش‌هایی می‌بینیم (اینجا و اینجا مثلا که هر یک را می‌توان مفصل نقد و تحلیل کرد). مکتوب‌هایی که به قصد توجیه روش سایت فراهم شده‌اند. قصد ورود جزئی به این بحث را ندارم، اما مقایسه آنچه نیکان از بی‌طرفی تبلیغ می‌کند با آنچه عمل می‌کند زاویه انحراف سایت و سردبیری را از اصول اعلام شده‌اش نشان می‌دهد. از این بابت به نظرم خودنویس نمونه‌ای از نوعی اخلاق ایرانی است که وقتی ایده را روی کاغذ می‌آورد آرمان‌گرا و کمال‌طلب و قانون‌مند است اما در عمل راه دیگری می‌رود.

به نظرم همین جنبه از تفاوت نظر و عمل هم باز بر شاخصه عدم شفافیت در خودنویس تاکید می‌کند؛ یعنی خودنویس را معلوم نیست با چه اصل‌هایی باید سنجید و آن اصل‌ها تا چه حد جهان‌روا و یا مورد قبول رسانه‌های معتبر هستند. در واقع خودنویس نوعی شناوری در ارز و ارج رسانه‌ای دارد. برای همین دچار غث و سمین بسیار است. این شناوری به عدم اطمینان و عدم شفافیت در خودنویس می‌انجامد که به نظرم از محورهای مهم در شخصیت این سایت است طوری که می‌توان گفت اصولا در طراحی آن آگاهانه به کار گرفته شده است. یعنی ساختاری است. این عدم شفافیت ابعاد مختلف دارد. من به بعد ایستار سیاسی اشاره‌ای کردم و به آن باز هم بر می‌گردم. اما خوب است دو بعد دیگر آن را نیز برجسته سازم: پشتیبانی مالی و نام مستعار.

همه چیز درباره شما، هیچ چیز درباره ما

خودنویس تلاش زیادی مصروف مشخص کردن خطوط پنهان در کار دیگران و خاصه رقبای سیاسی خود می‌کند؛ اما به طرزی آیرونیک خود در دو محوری که یاد کردم به پنهان‌کاری علاقه‌مند است. مثلا می‌توان به یاد آورد که خودنویس در مطلبی پر سر و صدا به قلم یکی از ده‌ها نویسنده‌ای که بی‌نام‌اند در نقد تلویزیون رسا نوشت: «آقای مهندس موسوی آیا اعضای این تشکیلات مخفی پاریس ـ بروکسل چنانکه تبلیغ می‌شود فرستاده و یا نماینده شمایند؟ آقایان ش.، ا. ا.، ح. غ.، ر. م. و آقازاده [ایشان] را شما برای ایجاد تشکیلات و درست کردن رسانه فرستاده‌اید؟» (اگر اصل مطلب را در خودنویس نمی بینید اینجا قابل بازیابی است.)

در یک نگاه کلان، خودنویس رسانه آدم‌های بی‌چهره‌ای است که برای حمله به چهره‌ها و ایجاد تردید در نیت و صحت و جهت مشخص سیاسی آنها عمل می‌کند. خودنویس با حمله به آلترناتیوهای وضع اسفناک سیاسی موجود، عملا به تداوم همین وضع کمک می‌کند

می‌بینید که خودنویس هم تشکیلات رسا را تشکیلات مخفی می‌نامد و این خصلت را به عنوان صفتی منفی به کار می‌برد و هم تلاش دارد دست‌اندرکاران این تشکیلات مخفی را معرفی کند و این روش خود را مثبت می‌بیند. چه کسی است که نداند “ح.غ” به حمزه غالبی اشاره می‌کند؟ این روشی شناخته شده است که برای ظاهرالصلاح کردن یک افشاگری اسامی را با حروف اول معرفی کنند. اما برای کسانی که دنیای رسانه و چهره‌ها را می‌شناسند یافتن نام‌ها اصلا دشوار نیست.

اما نکته آیرونیک این است که گرچه خودنویس بسیار علاقه‌مند بوده تا نام اعضای تشکیلات رسا را که به دلایل قابل درک علاقه‌مند به معرفی اعضا نبوده‌اند برملا سازد اما درباره خودنویس کسی چیزی نمی‌داند. یعنی خودنویس در حالی به رسا ایراد می‌گیرد که چرا نام دست‌اندرکاران‌اش را مخفی می‌دارد که خود از همان روش استفاده می‌کند. بنا بر این شاید طبیعی باشد که در سایت خودنویس اصولا صفحه‌ای با عنوان «درباره ما» وجود ندارد.

این سبز لعنتی

نه تنها ما نمی‌دانیم که دست‌اندرکاران خودنویس چه کسانی هستند؛ بلکه نمی‌دانیم که منابع مالی خودنویس از کجا تامین می‌شود. البته این روش عمومی رسانه‌ها یا بسیاری از آنهاست. یعنی برای نمونه تقریبا عموم سایت‌ها منابع مالی خود را محرمانه می‌دانند و این در داخل کشور و خارج یکسان است. گرچه پیدا کردن منابع مالی سایت‌هایی که وزنی دارند و تاثیری در مسائل رسانه‌ای، کار پیچیده و دشواری نیست. اما فارغ از این ملاحظه، مشکل خودنویس پارادوکس در روش و رویکرد نسبت به این موضوع است. یعنی در حالی که از رقبا و به ویژه سبزها می‌خواهد منابع مالی‌شان را آشکار کنند، خود درباره منابع مالی‌اش ساکت است. در همان یادداشت خودنویس درباره تلویزیون رسا که بالاتر اشاره کردم، آمده است: «آقای ح.غ. عضو همیشگی ادوار که ناگهان در زمان انتخابات به شما پیوست و خودش را رئیس تشکیلات شما در تهران معرفی می‌کند از راه رسید با … هزار یورو که منبعش “علما و بازاریان تهران” عنوان می‌شود.»

نیکان در کارتون بحث‌برانگیزی درباره ایده اسب تروا که مربوط به ۲۲ بهمن سال پیش بود یکی از شخصیت‌های کارتون را در حال شمردن پول سبز تصویر می‌کند که ایهامی به نقش دلار آمریکایی در طراحی آن ایده دارد. وارد بحث درستی و نادرستی این تصویر از نظر اخلاق حرفه‌ای و صحت و سقم اصل ادعا نمی‌شوم، اما طبعا این سوال مطرح می‌شود که اگر این کار قابل تقبیح است آیا خود او می‌تواند بگوید که از دلارهای سبز آمریکایی منزه و بی‌نیاز بوده است؟ اینجا هم بحث من ارزش‌داوری درباره منابع مالی نیست. نکته در اخلاق پارادوکسیکال در میدان روزنامه‌نگاری است.

شخصیت‌های مستعار

خودنویس اصولا عدم شفافیت را به یک ساختار کاری تبدیل می‌کند و بنای روزنامه‌نگاری خود را بر نام مستعار می‌گذارد. یعنی به جز مدیر سایت، ما کمتر نویسنده‌ای در خودنویس را می‌شناسیم و درباره اعضای تحریریه هم ناچار از حدس و گمان هستیم. به بیان دقیق‌تر، مخاطبان کسی از نویسندگان خودنویس را که به این سایت شخصیت داده نمی‌شناسد. اینجا هم باز سوال‌هایی کلیدی مطرح است: چه ضرورتی وجود دارد که نویسندگان خودنویس را وا می‌دارد از نام مستعار استفاده کنند؟ آیا آنها تحت خطرند؟ آیا کسانی هستند که در رسانه‌های دیگر در ایران یا خارج از ایران جا و مقام و موقعیتی دارند و نمی‌خواهند دیدگاه‌های اصلی‌شان شناخته شود؟ و اگر این حق برای نویسنده خودنویس محفوظ است چرا برای دیگران و از جمله تهیه‌کنندگان تلویزیون رسا محفوظ نیست؟

روش استفاده از نام مستعار به احتمال زیاد از سایت روزآنلاین به خودنویس رسیده است یعنی سایتی که نیکان سالیانی است با آن کار کرده و می‌کند. یک جنبه منفی در مستعارنویسی روزآنلاین این است که روزنامه‌نگار باتجربه متوجه می‌شود که همه این نام‌های مستعار ما به ازای خارجی ندارند یعنی این طور نیست که روزآنلاین نویسندگان متعدد دارد و هر کدام اسم مستعاری برای خود دارند. به زبان روشن‌تر، گاهی نام مستعار پوششی است برای اینکه تحریریه کوچک و کم تعداد خود را بزرگ و پرتعداد نشان دهیم. بنا بر این یک نویسنده ممکن است با چندین نام مستعار بنویسد.

من درک می‌کنم که انتخاب نام مستعار ضرورت‌های خود را دارد و جزو «اخلاق عملی» روزنامه‌نگاری ما ست. اما برای سایتی که اصرار دارد چهره واقعی دیگران را آشکار کند اتخاذ روش عدم شفافیت چندان قابل درک نیست. اینجا هم خودنویس درست بر خلاف روشی که خود اتخاذ کرده، دیگران را مورد انتقاد قرار می‌دهد و اصلا به رو کردن نام آنها روی می‌کند. بنا بر این یک احتمال دیگر باقی می‌ماند: کسانی که در خودنویس به دیگران حمله می‌کنند راه آسان را برای مصون ماندن از هزینه نوشته‌های خود انتخاب کرده‌اند: پنهان کردن هویت واقعی. آیا به این ترتیب می‌توان به چنین نویسندگانی اعتماد کرد؟ آیا این همان سبک روزنامه‌نگاری است که خودنویس برای اشاعه آن اسپانسر گرفته است؟ یا سوال را این طور مطرح کنیم: آیا خودنویس می‌تواند روش کار خود را برای روزنامه‌نگاران حرفه‌ای غیرایرانی که طرف مشورت یک اسپانسر احتمالی در اروپا یا آمریکا هستند توضیح دهد و از آن دفاع کند؟

روش سلبی و وضعیت بی رهبری

در یک نگاه کلی، به نظرم خانواده/طیف سیاسی ضدنظام ولایی و ضدسبز یک مشکل عمومی‌اش همین عدم شفافیت است. این طیف می‌تواند به موسوی و کروبی و رهنورد و خاتمی و هاشمی حمله کند؛ اما خودش رهبری ندارد. این طیف می‌تواند بگوید قانون اساسی جمهوری اسلامی و اصلا خود اسلام را قبول ندارد، اما نمی‌تواند بگوید چه چیزی را قبول دارد.

نام‌های مستعاری که نویسندگان خودنویس انتخاب می‌کنند مثل دارا ایرانی و داریوش آریایی و امثال این ممکن است اشارات گنگی داشته باشد به اینکه این گروه علاقه خاصی به یک ایده ملی یا خاطره قومی دارد و یا به هر چیزی که در ایران هست و بوی اسلام ندارد. اما بیشتر از این چیزی نیست. یعنی این گروه با روش سلبی هویت خود را به ما می‌شناساند اما از راه ایجابی تلاشی برای شناساندن خود ندارد و یا توانایی علمی آن را ندارد. شاید هم اصلا هدف این نیست.

روش سلبی تمایز بزرگی در روش کار خودنویس ایجاد می‌کند. خودنویس به مثابه یک گروه پارتیزان عمل می‌کند که باید نقطه هدف را تخریب و نابود کند. اما نقشه اصلی کجاست؟ قرار است کجا فتح شود؟

منافع «مردم»؛ یا: چه کسی نفع می‌برد؟

خودنویس در مطلبی به قلم مدیر خود توضیح می‌دهد که علاقه‌مند است منافع مردم ایران را پاسداری کند تا منافع یک جناح سیاسی معین را. اگر همین چارچوب را برای نقد روش روزنامه‌نگاری خودنویس انتخاب کنیم نتیجه چه خواهد بود؟

بگذارید سوال را طور دیگری مطرح کنم تا شاید جواب یا طیفی از جواب‌ها روشن‌تر شود. خودنویس امروز به پایگاه مخالفان موسوی (و خانواده سیاسی حمایت کننده از او) تبدیل شده است. اینجا پایگاه کسانی است که دیگر امیدی به اصلاحات و اصلاح‌طلبان و سبزها و هر جنبشی که به تداوم جمهوری اسلامی بیانجامد، ندارد. من درست نمی‌دانم این با منافع مردم ایران چقدر مطابقت دارد؛ اما به نظرم اگر بحث منافع مردم را در پرانتر بگذاریم، حضور این رویکرد سیاسی هیچ مشکلی ندارد به خصوص اگر شفافیت در روش و مرام و نام کوششگران را رعایت کند و تابلویی متناسب عقیده خود انتخاب کند. اما سوال اصلی این است که اگر جمهوری اسلامی بماند، وضع و کار خودنویسی‌ها را چگونه باید ارزیابی کرد؟

باز هم به بیان دیگر: خودنویسی‌ها چنین نشان می‌دهند که می‌خواهند نه از موسوی و سبزها و خاتمی‌چی‌ها نشان بماند و نه از اسلام و ولایت فقیه و اذناب ولایت. ظاهرا آنها یک جمهوری ایرانی می‌خواهند که سکولار باشد و هیچ نام و نشانی از اسلام و انقلاب و امام در آن نباشد. این حق آنهاست. البته اگر به نحو ایجابی روشن کنند که در یک چنان آینده‌ای وضع جامعه ایرانی و مدیریت سیاسی و رسانه‌ای آن مثلا از چشم آنها چگونه خواهد بود. اما اگر جمهوری اسلامی نرفت و ماند، معنای ستیز با سبزهای مذهبی و میانه رو چیست؟ به نظرم این سوال یک جواب بیشتر ندارد: تحکیم جمهوری اسلامی که به حکومت ولایی تبدیل شده است.

اگر مدل خودنویس این است که برای جمهوری ایرانی بکوشد هنوز در این مسیر به طور شفاف حرکت نمی‌کند. اما اگر مدل خودنویس تردید در صلاحیت رهبران مذهبی و میانه‌رو برای اداره جامعه امروز و آتی ایران باشد در واقع از راه تضعیف آلترناتیوهای جدی و فعال و موجود-در-صحنه به تحکیم نظام ولایی کمک کرده است.

سیاست دار خیال پردازی نیست. دار عمل بر اساس موجودی است. اگر موجودی مخالفان حاکمیت مطلقه همین باشد که داریم در افتادن با آن هیچ کمکی به رفتن این نظام و مشروط کردن آن حاکمیت نمی‌کند. و اگر موجودی دیگری در میان است وقت ظهور آن است و پرده‌نشینی‌اش روا نیست. سیاست همچنین دار ناب‌سازی و اخلاق‌گرایی نیست. دار منافع است. اگر منافع امروز ایران با کروبی و موسوی و خاتمی و هاشمی تامین می‌شود، زدن آنها به معنی تامین منافع آینده ایران نیست به معنی تامین منافع حاکمان کودتاگر فعلی است.

تعقیب رسانه‌ای، از تضعیف و پیروسازی تا حذف

امروز سایت‌هایی مثل خودنویس در ایران کم نیستند. سایتی که خیلی نزدیک است به روش کار خودنویس، سایت الف است که اتفاقا ادعای روزنامه‌نگاری شهروندی هم دارد. امروز که این نوشتار را تمام می‌کنم سایت الف دو مطلب اصلی‌ اش به سران فتنه اختصاص دارد و درخواست محاکمه آنها:

«ما دستمان فعلاً به مهدی هاشمی و مریم رجوی و فرود فولادوند نمی‌رسد. اربابانشان در موساد و MI6 وCIA و در لندن و واشنگتن و تل‌آویو هم فعلاً از دسترس ما خارج‌اند. اما به سران فتنه که دسترسی داریم. چرا به طومار بلند اتهامات این خائن‌های وطن‌فروش رسیدگی نشده است؟ آیا انصاف است در شهری که شهید دکتر مجید شهریاری تنفس می‌کرد، آن خائن متوهم یا آن شیخ بی‌سواد هم نفس بکشند و فضا را آلوده کنند؟»

الف کیفرخواست نمونه‌ای هم تهیه کرده است. خودنویسی‌ها هم چیزی در همین ردیف می‌خواهند. منتها علاقه‌مندند از موسوی تا یزدی در افکار عمومی خلق محاکمه شوند. عبرت‌آموز است که نویسندگان خودنویس حتی از گناه (ثابت نشده) سی سال پیش ابراهیم یزدی که امروز با کهولت سن در زندان است هم نمی گذرند و زندان را به نوعی حق او می‌دانند.

در یک نگاه کلان، خودنویس رسانه آدم‌های بی‌چهره‌ای است که برای حمله به چهره‌ها و ایجاد تردید در نیت و صحت و جهت مشخص سیاسی آنها عمل می‌کند. خودنویس با حمله به آلترناتیوهای وضع اسفناک سیاسی موجود، عملا به تداوم همین وضع کمک می‌کند. کافی است ببینیم کدام جناح‌های سیاسی در این میان سود می‌برند. خودنویس از منفعت مردم حرف می‌زند اما روشن است که سبزها جزو این مردم نیستند؛ زیرا از این دعواها و روش‌ها و پرونده‌سازی‌ها سودی نمی‌برند. تمسخر رهبران سبز و تردید در سلامت فکر و روش سیاسی آنها بیشتر در میان نویسندگان و مدیران کیهان و رجانیوز و فارس و الف و دیگر رسانه‌های ضدمردمی استقبال می‌شود و نمونه‌های متعددش را می‌توان در ماه‌های اخیر نشان داد (و نیکان تنها شاکی است که چرا او را حامی میرحسین خوانده‌اند).

بنا بر این از چشم من، به عنوان یک ناظر رسانه‌ای، دو گروه اقلیت اما پر سر و صدا هم در داخل و هم در خارج صحنه رسانه‌ای را در خدمت به یک هدف در آورده‌اند. به عبارت دیگر، مخالفان تندرو جمهوری اسلامی و کودتاگران تندرو داخلی دست به دست هم داده‌اند تا آلترناتیوهای واقعا-موجود در صحنه سیاست در ایران را تضعیف یا تسلیم سازند یا از صحنه رسانه‌ای حذف کنند. پیداست که نقد در مقام دیگر نشیند و آنچه در این رسانه‌ها می‌بینیم نقد نیست. ضدیت است همراه با تمایل به پیروسازی یا حذف. من آنچه را که در خودنویس می‌بینم شبیه رفتاری ارزیابی می‌کنم که مخالفان تندرو و چپ‌گرا با میانه‌روهای اصلاح‌طلب مذهبی در کنفرانس برلین کردند. اگر سودی در آن بود تنها برای قرائت افراطی در جمهوری اسلامی بود.

* این نوشته ساعاتی پس از انتشار برای چند اصلاح جزئی و تصحیح لینکهای جاافتاده ویرایش شد. در این فاصله چند صفحه ای که از خودنویس در این نوشته به آن ارجاع شده ناپدید شد که امیدوارم عمدی نبوده باشد. در هر حال، می دانیم که در نشر آنلاین چیزی گم نمی شود. – م.ج

این نوشته نخست در تهران ریویو منتشر شده است و با اندک اصلاحات نگارشی بازنشر می شود

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن