هند را من با داریوش شایگان شناختم. اساطیر و مکتبهای هندی مرا بیشتر از اساطیر یونانی جلب می کرد. آنها را هم می خواندم اما از روی عقل و وظیفه انگار. این را می خواندم و خود را باز می یافتم. گام بعدی ام در هند وقتی بود که اساطیر ایران را می خواندم و در باره آنها از هند سراغ می گرفتم. هند یک موضوع مهم ادبی در دانشکده هم بود. از روی هند که می گذشتم به یاد گلچین معانی افتادم و کتاب ناب کاروان هند او. دوران دانشجویی ام هند همیشه جایی بود که ادب ایران را پناه داده بود.
سالهای اخیر کمتر روزی از هند فارغ بوده ام. چون می خواسته ام زندگی ایرانی را از روی مینیاتورها بازشناسی کنم تا در کاری که در دست دارم تصویری هر چه واقعی تر از زندگی دوره های تاریخی مان به دست دهم. مینیاتور صحنه مصور ادبیات و تاریخ ما ست. اگر روزی بخواهیم تاریخ مان را مصور کنیم باید دست به دامان مینیاتور شویم. در تمام تاریخ فرهنگ ایران دو دوره هست که بسیار برای من عزیز است. یکی دوره سامانی است و دیگری دوره مغولان هند. مغولهای فرهیخته هند فرهنگ ایران را بزرگ داشتند و عزیز می شمردند. آنها سرشار از درک جاودانگی بودند. معماری های شگفت و ادبیات و هنر والا نتیجه همان است. و مینیاتورهای بی نظیر.
نمی خواستم به هند بیایم مثل کسی که نمی خواهد تصویرهایش و تصورهایش از چیزی به هم بریزد. حالا امده ام. اگر خوانده هایم هند را با ایران گره زده است دیده ها و سفرهایم دهلی را برای من شبیه قاهره و سمرقند و خجند می کند. آن بی نظمی طبیعی شهرهای ما و آن روستاگرایی و آن شلوغی و تزاحم چاره ناپذیر انگار و ان بازارهای رنگین، روی تمدنی کهنسال و ساکت شده که دیگر فقط با توریستها حرف می زند. این تصویر اول است. مثل اینکه ذره بینی گوشه ای از یک کتاب بزرگ را برجسته کرده باشد.