بار دیگر به هند باز می گردم؟ جواب من به این سوال آری است. به دهلی باز می گردم؟ شاید نه. آن گرمای کلافه کننده اش مرا یاد گرمای صبح خوزستان می اندازد که مثل بعدازظهر تابستان تهران بود وقتی در انتظار ایستاده بودیم که با اتوبوس برویم در بخشی از بیابانهای کرخه توزیع شویم بین گردان های خط مقدم به هم ریخته از پذیرش قطعنامه. دهلی با چهار تا یا چهل تا خیابان آرام و مصفا و زییایش که محل زیست نخبگان سیاسی و اجتماعی شهر است نمی تواند مرا فریب دهد. من به چهارصد وچهار هزار خیابان دیگر فکر می کنم که کپرنشین ها کناره چهارراه هایش چادرهایی زده اند که از کثیفی نمی توان به آن دست زد. دستفروشان اش جنس های حقیری عرضه می کنند که چنگی به دل کسی نمی زند. مغازه های کوچک اش یک نیم گام بالاتر از خیابانی است که یک گام پیاده رو دارد و تمام سنگفرش اش لق و کنده و بریده است. خاک در دهلی بیداد می کند. هر خیابانی انگار تعهد دارد که به کناره ای خاکی ختم شود ولو در کناره ساختمانی دولتی باشد که دو گام آنطرفتر باغچه ای هم دارد و حیاطی با سنگفرشی آب و جارو زده.
در رستوران آگرا بعد از دیدار تاج محل مشکل اصلی این بود که چقدر می توان به سلامت غذاها اعتماد کرد. تازه این را راهنما معرفی کرده بود. اما به او هم نمی شد اعتماد کرد. یک خانم ایرانی که در بین هزاران مسافر نوروزی به دیدار تاج محل امده بود در بیرون رستوران داشت به دوست اش از وضع بد غذا با حیرت گزارش می داد. دلم به حال اش سوخت. لابد مثل بسیاری دیگر از ایرانی ها فکر کرده بود همه چیز در هند به زیبایی تاج محل است. من بخشی از نان خود را با تر کردن به آب خورشی که سفارش کرده بودم خوردم. با اکراه. یاد رستوران های بین راهی خودمان افتادم.
ساک کتابهایی را که خریده ام هنوز باز نکرده ام. بخشی از کتابها را در راسته ای از کتابفروشی های بازار کهنه دهلی خریده ام. کتابفروشی هایی کوچک که کتابفروش میزی در ابتدای دکان گذاشته و کسی نمی تواند وارد شود. چیزی بخواهی می رود و می گردد و با چند کتاب بر می گردد. سبک قدیم. خیلی قدیم. با کتابهایی رنگ و رو رفته که حتی اگر تازه چاپ شده باشند باید کتاب را یکبار خوب دستمال کشید. کاری که وقتی به اتاق ام در هنل برگشتم انجام دادم. برای رسیدن به این راسته کتابفروشی باید کوچه های تنگ و ترش بازار را با ریکشایی که پسر جوانی پا می زد طی می کردیم. بازار انگار گندیده باشد همه جایش بویناک بود. یاد بازار قاهره افتادم.
بین دهلی و قاهره وجه مشترک کدام است؟ من تمام سفر به این فکر می کردم. این نوار دهلی تا قاهره مهم نیست که از کدام شهرها و کشورها می گذرد اما همه جا شباهتهای بسیار می بینی. رمز این شباهت از کجا ست؟ بین هندوئیسم هندی و اسلام پاکستانی و مصری چه شباهتی هست؟ ما تاریخ مان را چگونه می سازیم که فارغ از مذهبی که می ورزیم در فقر و نابرابری دست و پا می زنیم؟ میان دولت هند و دولت مصر تفاوت بسیار است. اما چرا نتیجه کار هر دو نهایتا توسعه ای نامتوازن است؟ توسعه ای بدریخت. این بدریختی توسعه است که پایتختهای ما را چنین آلوده کرده است از سر تا پا.
دهلی به اندازه تمام جمعیت هلند آدم دارد. من به این فکر می کردم که ایجاد شهرهای متروپل و بزرگ و در واقع ابرشهر یکی از بزرگترین خطاهای پدران ما در قرن بیستم بوده است. مثل خطاهای دیگرشان در جنگ ها و نسل کشی ها و مردم سوزی ها در همان قرن از کامبوج تا سربرنیتسا. این شهرهای بزرگ و آلوده را چه کسی می تواند مدیریت کند؟ به دهها و صدها آفت دچارند بخشی آشکار که یک توریست هم می تواند ببیند و بسیار آفتهای پنهان که با زندگی در آنجا می توان یافت. اما آنچه روشن است اینکه این سبک زندگی آینده ندارد.