رسانه های تاکنونی یا ابزار تبلیغ دولتی بوده اند یا بر اساس تفریح و ترانه بنیاد شده بودند. گویی مخاطب ایرانی چیزی جز همین نمی خواهد یا در بساط اش نیست. سه سالی پیش وقتی زمانه را طرح می ریختیم بحث بسیار شد بر سر اینکه رسانه جوان چگونه رسانه ای باید باشد. سخن ها از هر لونی بود اما همه بر سر یک نکته مشترک بودیم: جوان فقط ترانه و تفریح نیست. جوان نیازهای متنوعی دارد که نباید به این دو نیازش تقلیل یابد. سه سال بعد، هم در تجربه زمانه و هم در ماههای اخیر از آفتاب روشن تر شد که جوانان به دنبال حق رای اند. می خواهند نقش داشته باشند. مخاطب منفعل نیستند. می خواهند مسیر حرکت خود را تعیین کنند و بسازند و برای آن ایستادگی می کنند. می دانند که تفریح و ترانه هم در آزادی و صاحب حق بودن شادی آور است. می دانند که بنیاد نشاط جای دیگر است. آنها امروز نشاطی دارند که از ترانه نیست. از رهایی از ترس و تحقیر است. از دیدن قدرت بی زوال مردم است.
این جنبش هنوز رسانه خود را ندارد. یا دقیق تر بگویم: رسانه فراگیر خود را ندارد. من هفته ها ست که رسانه های جنبش را مطالعه می کنم. از وبلاگ های خوب تا فیس بوک و توئیتر. از فیلمهای موبایلی تا کارهای گرافیکی. از ترانه های مردمی و غمخوارانه و برانگیزاننده تا اکسیون های پرشمار و همدلانه. اما هیچکدام از اینها فراگیر نیستند چون دسترس پذیری شان محدود است. وبسایتها فیلتر می شوند و سرعت اینترنت آنقدر دستکاری می شود که عملا هیچ صدا و تصویری را کسی نتواند ببیند. خبرها سانسور می شوند و اصلا وارونه می شوند. خبرگزاریها و شبکه های خارجی فعال در ایران هم تحت فشار قرار می گیرند و خبرنگاران یا عملا در دفترهاشان محبوس می شوند یا اخراج. ما رسانه ای ملی و فراگیر و قابل اعتماد از خود نداریم.
می گویید بی بی سی هست. صدای امریکا هست. هست. درست. اما حرف من این است که با همه احترامی که به هر دوی این شبکه ها می گذارم ما بعد از سی سال نباید منتظر انگلیس و آمریکا باشیم تا صدا و تصویر ما و جنبش ما باشند. امروز ایرانیان به اندازه کافی از نظر عدد و ثروت و البته از نظر آگاهی و همبستگی در حدی هستند که بتوانند رسانه ای ایرانی تاسیس کنند. و باز با همه احترامی که به هر دو شبکه دارم باید بگویم اگر فیلمها و تصویرهایی که مردم از جنبش خود فراهم کردند نبود این دو شبکه چه داشتند که نشان دهند؟ مردم آنها را تغذیه کردند. ولی هر دو رسانه در دایره نیمه بسته ای از کارشناسان خود و در چارچوب محدودیت هایی می چرخند که رنگ جنبش را و رنج مادران و جوانان و کوشندگانش را نمی تواند نشان دهد. در نبود رسانه های حرفه ای ایرانی البته این رسانه ها نقش مهمی بازی کرده اند اما تا کی باید به نقش آنها تکیه کرد؟ آنها فاقد توانایی برای نشان دادن طیف متنوع مردمان ما و نیازهای ما فارغ از نگرانی ها و محدودیتهای دولتهای خود هستند. نه در باره رفراندوم مطرح شده از سوی رهبران جنبش حرفی شنیدنی و تازه می توانند گفت و نه از آکسیون هایی مانند اعتصاب غذای نیویورک گزارش درخوری می توانند داد. نمی خواهم قدر و ارج کار آنها را کم بگزارم. نه. می خواهم به محدودیت های ساختاری و سیاسی آنها اشاره کنم. این محدودیت ها رفع شدنی هم نیستند. فقط تذکر دادنی است برای ما که بدانیم تا رسانه ای ایرانی نداشته باشیم انتظار پوشش وسیع به خبرهای جنبش برآورده شدنی نیست. انتظار دیدن طیف های مختلف مردمان و کارشناسان و تحلیلگران ممکن نخواهد بود. انتظار دخالت دادن مردم و جوانان و استعدادها در تولید و گزارش خبرهای ایران و جوامع ایرانی نشین بیهوده است. ما رسانه ای می خواهیم که رنگ ما را داشته باشد. از خودمان باشد. خودمانی باشد. از کج و کوج شدن سیاست این دولت و آن وزارت خارجه تاثیر نپذیرد. متعهد به مردم ایران و منافع مردم ایران باشد. بی بی سی و صدای مبهم انگلیس نباشد. صدای سلیس سهراب و سعید و شادی و سمیه باشد. صدای آمریکا نباشد. ندای ایران باشد.
تاسیس رسانه ایرانی می تواند هدفی دستیاب برای جنبش و محکی برای توان همفکری و همبستگی آن باشد. تا اینجا این همدلی و همبستگی به آکسیون های مختلفی شکل بخشیده است و امروز به یکی از مهمترین آنها رسیده است. اگر می توان اعتصاب غذایی را سازماندهی کرد و حمایت دهها چهره برجسته ایرانی و جهانی را جلب کرد و آن را با مدیریت قابل تحسین به پیش برد چرا به ارتقای همین ظرفیت نیندیشیم و آن را در خدمت هدفی پایدارتر نگذاریم؟ ما نشان داده ایم که توانایی ایجاد دهها آکسیون داریم که به جای خود بسیار مهم است اما مهمتر از آن بسیج این توانایی برای تاسیس رسانه ای است که صدای همه این آکسیون ها و صدای مردمی باشد که این آکسیون ها در حمایت از آنها سازماندهی می شود.