زندگی در تاریخ و پایان تاریخ

صبح که برای آزمایش خون به سمت درمانگاه نزدیک پیاده روی می کردم راه را از روی نقشه ای که شب پیش روی وب دیده بودم پیدا می کردم. در واقع کدپستی اش نشان می داد باید نزدیک باشد. و نقشه هم همین را می گفت. برای اولین بار به آنجا می رفتم. نقشه دقیقا واقع نما بود. به آسانی راه و خیابانها را می یافتم. راست راست بود و چپ چپ و نامها همان که در نقشه امده بود. به این منتقل شدم که چرا این مردم نام خیابانها را زود به زود عوض نمی کنند. چرا نیازی به این کار نمی بینند؟ و بعد مثل هر مهاجری که زندگی در جامعه میزبان را با زندگی در جامعه خود مقایسه می کند فکرم رفت سوی تمام درگیری ها و بگومگوهای مدیریت شهری و سیاسی در ایران و خاصه تهران.

در ایران همه چیز در حال تحول است. همه مفاهیم در کار دگرگون شدن است. گروههای مختلف می کوشند بر دگرگونی ها تاثیر بگذارند. بنابرین در هر موضوعی لایه های تاثیر دوران های مختلف دور و نزدیک را می توان باستانشناسی کرد. چنانکه خیابانها دو یا سه نام دارد و در بعضی موارد همه هم رایج و معتبر است. دولت که مدعی اصلی است می خواهد همه چیز را به شکل دلخواه خود در آورد از آموزش مدرسه تا فرهنگ خیابان، از شیوه دولت داری ولایی تا شیوه دین داری حکومتی، از اداره ایران تا اداره جهان! گروههای مخالف و منتقد و معترض و چالشگر هم کم نیستند. در واقع دولت بشدت در تنگنای استیلا پیدا کردن بر همه چیز گرفتار است. آموزه این استیلا به نوبه خود از آبشخورهای فکری متفاوت و گاه متعارضی ناشی می شود. در واقع دورانهای تاریخی دارد. اما از هم جدا نشده است. در هم است. هنوز ادعاهایش با واقعیت جور نیست. آشکارا زورش را ندارد. نه زور فکری و عقلی اش می رسد که آن را تصحیح کند و نه زور اجتماعی اش که آن را خواهی نخواهی پیش ببرد. بنابرین بیهوده تلاش می کند با هر ابزاری دارد واقعیت را تحریف کند و به نفع خود مصادره کند و در جهت خود جلوه دهد. منتقدان هم در تقلای چیره شدن و بقا هستند. همه زور می زنند تاریخ امروز و فردا را به شکلی دلخواه خود بسازند.

در ایران تاریخ واقعا وجود دارد و در حال ساخته شدن است. اصلا همین تنازع و درگیری و دادن و پس گرفتن و اعتبار یافتن و از از اعتبار افتادن آدمها و فکرها و راهها و راه حلها و افت و خیزهای بزرگ نشان می دهد جریانی تند و خروشان وجود دارد که آرام نگرفته است قرار نیافته است به نتیجه نرسیده است. این جامعه را تنش آلود می کند و روان را می فرساید. اما خردمندان و آینده نگران طبعا با درک این تنازع در جریان خواهند دانست که قصه ادامه دارد و حریف اگر چه می کوشد همه راهها را بن بست جلوه دهد دیر یا زود به سود میل عمومی عقب خواهد نشست یا ننشیند استخوانهاش خرد خواهد شد. این تنازع تا رسیدن به پایان خود باید ادامه یابد. پایان آن جایی است که توافق عمومی به وجود آمده است. و این آغاز پایان تاریخ است.  

با این حساب آنچه در شماری از کشورهای غرب و شمال اروپا می توان دید دیگر تاریخ نیست. اینجا تاریخ بازنشسته شده است. چیزی به وجود نمی آید که دوران ساز باشد. مردم را به توافق عمومی تازه ای برساند. اینجا خبری وجود ندارد. رودخانه آرام است. چیزی موج آرامش را به هم نمی زند مگر خبرهای کوچک. که گاه از اینکه خبر شده ما را متعجب می کند. ولی اینجا چیزی کسی را به تعجب وانمی دارد مگر چیزهای گذرا. زندگی بزودی به آرامش باز می گردد. به روال عادی و تکراری خود. تکراری که البته بد نیست. همانی است که یک کشاورز خرسند در تمام بهارها و تابستانها و پاییزها و زمستانهای عمرش انجام می دهد. چرخه طبیعی زندگی وقتی از آدمخواری و آدم آزاری خبری نیست.

زندگی در هلند از این شمار است. هلند در پایان تاریخ قرار دارد. تاریخ ساخته شده است. در سالهای بعد از جنگ دوم. جایی شده است که هیچ اتفاق بزرگ و هیجان انگیزی نمی افتد. همه چیز روشن و به نظم آمده و شفاف و قابل پیش بینی است. تغییرات معمولی و کوچک و قدم به قدم است از روی برنامه. زندگی برکه ای است با موجهای کوچکی که باد آرام-گذر ایجاد می کند. اینجا کلاغ جدی است. دیده می شود. وقتی پرنده ای می خواند صدایش گم نمی شود. مرغابی های رودخانه بالادست با همسایه ها نسبتی دارند. از نان روزانه شان سهمی دارند. زندگی دویدن دیوانه وار نیست. زندگی از خود پر است. از آینده لبریز است.  

با تصحیح نظر فوکویاما و بیرون اوردن آن از منطق دوگانه اش، باید گفت پایان تاریخ شکل معینی ندارد. جایی شروع می شود که ما به همه انچه می خواهیم دغدغه های بزرگ ما را رفع کند رسیده باشیم. جایی هم تمام می شود که اتفاق بزرگی جزیره آرامش ما را به هم ریخته باشد. تا دوباره تاریخ آغاز شود. به این ترتیب پایان تاریخ دوری است. می آید و می رود. در تاریخ چین و هند و ایران هم دوره های پایان تاریخ کم نبوده است. مثلا تاریخ مغولان هند یا تاریخ سامانیان خراسان یا فاطمیان مصر به نوعی پایان تاریخ بوده است. بهشتی هبوط کرده بر زمین که رنج در آن نیست. شادی و شادخواری هست. خرد روشن و آرامش و عدالت هست. مردم آسوده اند. ور جمکرد است. خوب که نگاه کنیم دوره های کوچک و بزرگ متعددی می یابیم که با این آسودگی شناخته می شوند. پایان تاریخ امری نسبی است.

در کلام قدیم بحثی هست در باره نحوه اداره جهان به دست خداوند. پایان تاریخ درست واگوی آن است که گویی خداوند ساعت جامعه ای را کوک کرده باشد و به تعطیلات رفته باشد. و تاریخ جایی است که خدا را مشغول می دارد و به او فرصت چشم به هم زدن نمی دهد. او هر روز در کار است تا گوشه ای خراب را آباد کند و گوش نابکاری را بکشد و سیلی را بند آورد و کودکی را در راه مدرسه مراقبت کند و به سرنوشت پر رنج آدمی مرهم بگذارد و او را به سوی بهشت پایان تاریخ رهنمون شود. پایان تاریخ به این ترتیب همان آغاز تاریخ است یا پیش تاریخ. 

و اگر ما سخت در کار ساختن تاریخ هستیم، برای کسانی که در پایان تاریخ زندگی می کنند هم چیزی هیجان انگیزتر از این نیست که در تاریخی که ساخته می شود شرکت کنند. این است که ما تیتر یک جهان می شویم و چه بسا برای تیتر یک شدن تلاش و برنامه ریزی می کنیم! دنیا از ما حرف می زند و برای ما تریبون و رسانه و چه و چه بر پا می کند. مهم نیست که ما آن را چگونه تعبیر کنیم. از آن در هراس باشیم یا به آن بنازیم. اما آنها که در آرامش پایان تاریخ زندکی می کنند در تاریخ ما موثر می افتند. این اصلا بخشی از زندگی در پایان تاریخ است. بخشی ناگزیر. درک این ناگزیری کمک می کند که انچه را انجام می توانیم داد و مفاهیم پایه کار خود را بازنگری و بهینه سازی کنیم. دستیار خداوند شویم. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن