زمانی بود که توپخانه عثمانی سپاه ایران صفوی را شگفت زده می کرد و نظم آن را به هم می ریخت و به شکست می کشانیدش. توپخانه نشانه آخرالزمان بود. چیزی بالاتر از آن نبود. دلها برای داشتن اش از خود کردن اش پر می کشید. شاهان صفوی برکشیدگان سپاه و نخبگان خود را گماشتند تا ملت شیعه هم از این اسلحه آتشین برخوردار شود.
دور زمانه چرخید و چرخید و آخرالزمان باز اول الزمان شد و همه چیز باز نو شد و دگرباره کهنه شد و سلاحهای نو آمد و ما باز عقب افتادیم و در جنگ ایران و روس باختیم و دل به دانش غربی و دارالفنون سپردیم. تا هواپیما آمد. و این دوره رضاشاه بود. بعد جت آمد و جنگنده های نو به نو و ما دیگر باکی نداشتیم که این بار دل مان قرص بود به سرچشمه که نیاز ما را تکافو می کند. آلمان و فرانسه و بریتانیا و بعد هم آمریکا. ما دیگر نه امپراتوری بودیم و نه ادعایش را داشتیم. دیگران نیاز ما را تامین می کردند. آنها که امپراتوری بودند و اسمشان هم امپریالیست بود. ما فقط باید جوانان نخبه مان را می گذاشتیم درس بخوانند و در کشورهای آنها آموزش ببینند و برگردند و بین ما آقایی کنند و هواپیماهامان را ببرند و بیاورند.
دوباره آخرالزمان شد. انقلاب شد. دوباره یاد امپراتوری افتادیم و خدایگانی. اما بضاعت مان بیش از همان بندگان نبود که در عصر پهلوی بودیم. خدایگانی راه و رسم دیگر داشت. نیاموختیم. منبع تامین نیازمان را عوض کردیم و قرارداد استراتژیک با شوروی ها بستیم. اما ندانستیم که آنها هم امپراتوری شان رو به زوال است.
شوروی که افتاد دنیا هم عوض شد. ما هم عوض شده بودیم. مردم جهان هم همان نبودند که بودند. زودتر از همه نه روشنفکران که بن لادن فهمید.
نشانه تغییر اساسی ۱۱ سپتامبر شد. ۱۱ سپتامبر آخرالزمان عجیبی بود. نشانه اش هواپیما بود. این هواپیما مثل توپخانه ای بود که به جای پیروز کردن عثمانی و روس که صاحب ابزار بودند به ناکامی شان انجامیده باشد. توپی باشد که به روی خود شلیک کرده باشند.
هواپیما در دست بن لادن به چه کار می آید؟ هواپیما برای او مسیر ختم جهان است. ایجاد آشوب بزرگ است. مقدمه قیامت است. او در نفی زنده است. چیزی را ایجاد نمی کند. چیزی را اختراع نمی کند. پیش نمی برد. وقتی هم می آموزد پشت هواپیما بنشیند همانقدر می آموزد که بتواند آن را بلند کند و به برج های نیویورک بکوبد. بیش از آن نیازی ندارد.
ما هنوز وارد عصر ماهواره و موشک نشده ایم. برای ما هواپیما آخرین حد پیشرفت است. و رفتار ما با این آخرین حد پیشرفت نشان می دهد که امپراتوری مان چه محتوا و آینده ای دارد: ما هواپیما را قرض گرفته ایم از روی کاتالوگ اش با آن آشنا شده ایم یا حداکثر آن بچه های نخبه قدیمی را که در کشورهای امپریالیست درس خوانده بودند جلو انداخته ایم و از آنها یاد گرفته ایم. ما محصول دست دوم و مدل دست سوم هواپیما را استفاده می کنیم. فکر می کنیم این هم ماشینی است مثل پیکان. که می توانیم همه روده پوده اش را به هم بریزیم و سوار کنیم و همچنان پس از ۳۰ سال در جاده ها برویم و بیاییم و تصادف کنیم و صافکاری کنیم.
ما امپراتورهایی بدون لباس ایم. هواپیما برای ما مثل سفینه ای است از کرات دیگر آمده برای مردم غارنشین. هواپیما نشانه عجز ماست. نشانه آخرالزمان ما. نشانه آشوب بزرگ ما. درست مثل نیروگاهی که نمی توانیم بدون کمک این و آن درست اش کنیم. و همان بهتر که نکنیم. وگرنه فردا نشانه دیگری برای آخرالزمان مان فراهم می کنیم: انفجار اتمی و آلودگی هسته ای.
ته مقاله:
“سرمقاله” امروز چون باب دندان دو خواننده علاقه مند من است تقدیم می شود به هر دوی آنها یعنی: حودر مردی با سابقه درخشان و دانای یگانه وبلاگستان و تقسیم کننده میزان دانایی و شرافت دیگران که تازگی نگران نادانی گرهخورده به ادبیات در سیبستان شده است؛ و به سبیل طلا که پاسبان قدرقدرت زنانگی وبلاگستان و مادربزرگ زباندانان فارسی و پیشتاز ادبیات کلثوم ننه ای است!