روشنفکری، تعطیل نقد و آقاسالاری
خواندن نقد روشنفکران از روشنفکران یکی از بهترین و لذت بخش ترین خواندنی هاست! زمانی آل احمد در خدمت و خیانت روشنفکران می نوشت و زمانی دیگر شریعتی به نقد گرایش های تقلیدی روشنفکران می پرداخت. این سنت اگر چه در هجوم انقلاب توده گرا به روشنفکران مدت زیادی به محاق رفت اما دوره خاتمی بار دیگر آن را احیا کرد. امروز کسی مثل اکبر گنجی را داریم که بنیادهای باور بسیاری از روشنفکران دینی را – به عنوان مهمترین و تاثیرگذارترین جریان روشنفکری سه دهه اخیر – جانانه نقد می کند. در یکی دو سال اخیر نیز بازار نقد آرای خود او و حجاریان و سروش گرم شده است. و حال دایره نقد دارد باز می شود و به سنتی دامن گستر تبدیل می شود.
روشنفکر در یک معنا کسی است که از نقد کردن باز نمی ایستد، بت پرست و بت ساز نیست. به تعبیر شریعتی و با الهام از سنت ابراهیمی بت شکن و به تعبیر دریدایی شالوده شکن است.
من سالهاست که می اندیشم و بعینه می بینم که هر ناسازی که به اندام اجتماعی ما می افتد از شعر و ادب معوج تا نظریه پردازی های کوژ و کژ همه از نبود محافل نقد است و در کام ماندن شمشیر زبان روشن و منطق طلب. هیچ چیز گواراتر از تلخی نقد نیست. این است که درمان می کند. زنده شدن نقد است که روشنفکری را زنده نگه می دارد.
و بزرگترین هنر روشنفکر نقد روشنفکران است. روشنفکر برای نقد دیگران ساخته نشده است. روشنفکر نخستین وظیفه اش نقد خود است چون یک حرفه دایمی و یک گفتگوی پرچالش و حیات بخش و نیز نقد کسانی است که تحت لوای روشنفکری از نقد فراتر می نشینند. چنین روشنفکری استبدادزده است و حتی اگر غیرمذهبی باشد هنوز از سنت آخوندی که تاریخا از آن برآمده جدا نشده است. من روشنفکر نقدگریز را آخوند رعیت پرور می بینم و آخوند نقاد و صریح اللهجه ای مانند عبدالله نوری را گل سرسبد روشنفکری.
می گویم و به تاکید که اگر کسی از نقد تن زد نقد آرای خود را نپذیرفت و در نقد آرای دیگران تعارف کرد و ترسید روشنفکر نیست. حداکثر تحصیلکرده است و بس. مترجم است. مقلد است. روشنفکری با منطق روشن و زبان منطق طلب و دفاع از آزادفکری شناخته می شود. لباسش عبا باشد و عمامه یا کت و شلوار و کراوات. شناختن روشنفکر به ادا و اطوار و ادعا عینهو شناختن آدم مذهبی است به ریش و غلظت ادای کلمات عربیه و تسبیح. روشنفکری ترک مذهب ظاهرگرایی است.
این مقدمه را نوشتم تا از نوشته سید رضا شکراللهی یاد کنم که عمیق شدن زخم تعطیل نقد را در چنبره محافظه کاری ها و تعارفات و منافع صنفی نشانه گرفته است. نوشته او از آن جهت مهم است که بخش مهمی از روشنفکری ما در ادامه یک سنت صد ساله دست در کار تولید ادبی است:
“جوایز روزافزون ادبی بهتدریج دارند نتیجهی معکوس میدهند، درست است که این جوایز و دایرهی محدود داوران بهگونهای بلای جان داستان ایرانی شدهاند، درست است که این جوایز و داوریها و خصوصا صفحههای ادبی روزنامهها «ناخواسته» دارند نقش گروه فشار را بازی میکنند، درست است که عاقلانهترین روش در برابر این وضعیت، محافظهکاریست، اما به چه بهایی؟ به بهای این که «روش» به «منش» تبدیل شود؟ به بهای این که مبادا در فلان ستون فلان روزنامه خدای ناکرده نقد منفی چاپ نشود؟ به بهای این که به صِرف کاندیدا شدن فلان کتاب، نویسنده دماغش را بالا بگیرد و گمان کند شاخ غول را شکسته؟ به بهای این که چند روزی محدود نام فلان کتاب و فلان نویسنده در مطبوعات کمتیراژ و در محافل چندنفری بچرخد؟ به بهای این که نویسنده خود به بچهغولی تبدیل شود که دیگران جرأت نقد او را نداشته باشند و خرکیف شود؟”
“در درازمدت بهایش آیا این نیست که فضای نیمجان نقد ادبی در ایران دچار جمود و مرگ میشود؟ بهایش آیا این نیست که بازار تعارف و دروغ و فریب تا خصوصیترین محافل ادبی هم شعبه میزند؟ بهایش آیا این نیست که حرکتی هم اگر ادبیات دارد، بایستد و قفل شود؟ بهایش آیا این نیست که نویسندگان عرقنریخته دوش شهرت بگیرند و نویسندگانی که روحشان واقعا عرق میکند، به تب سرد فراموشی مبتلا شوند؟ بهایش آیا این نیست که کوتولههای ادبی هر خزعبلی را به اسم نقد بپراکنند و صاحبنظران متخصص زبان به کام بگیرند؟ آیا بهای این محافظهکاری، تخریب تدریجی شالودههای فکری ادبی ایران نیست؟”
“وقتی جامعهی نویسندگان و منتقدان ادبی ایران به عنوان بخشی از جامعهی روشنفکران و نخبگان به چنین آفت درونیای گرفتارند، وقتی به جایی رسیدهاند که جرأت نقد همدیگر را هم ندارند، آیا میشود به برقراری رابطهی انتقادی ایشان با جامعهی مخاطب امید داشت؟ اصلا آیا میشود به نفس برقراری رابطه امید داشت؟ راستی از دل این همه دوراندیشی، محافظهکاری، ترس و لرز، موضعگیریهای پنهانی، و پیچیدهگویی و تعارف قرار است چه نوزاد خوشگلی برای ادبیات ایران بیرون بیاید که بشود آن را به میان جامعهی مخاطبِ ازدسترفته فرستاد؟” (پایان نقل از خوابگرد – متن کامل را همانجا ببینید)
امشب دوست دیگری نیز دنباله سخن خود را در باب روشنفکران و مردم گرفته است و این بخش از سخن او سخت در این مقام مناسب است که می نویسد:
“اینطور نیست که جامعه دردمند است و روشنفکران طبیبانی که گاه درست میبینند و گاه نادرست. بلکه روشنفکران خود بخشی از درد و گاهی عین دردند. به قول فوکو نشستنگاهی بیرون از شبکه قدرت وجود ندارد، آنها با توان نوشتن و گفتن، بخشی از منازعه قدرتند. “
و روشن است که اگر وادادیم به طور طبیعی باید سلطه پوپولیست ها را منتطر باشیم. مثل انتخابات نهم! محمد جواد کاشی روشنفکران مدعی را پوپولیست می خواند. و راست می گوید. روشنفکرانی که به تعبیر من همچون فقیه عوام پرست به تبیین حلال و حرام می پردازند و از دیگران پیروی می خواهند . باب نقد را تعطیل می کنند و بنابرین رقبای خود را نیز فرو می کوبند. ایشان تنها حکم صادر می کنند و بر دیگران است که آن را بپذیرند. اما روشنفکر منتقد لیبرال باشد یا مذهبی، سکولار باشد یا تکنوکرات، سیاسی باشد یا ادبی، هنرمند باشد یا نویسنده، و از هر قسم و راهی یک خصیصه مشترک دارد؛ فروتنی و دست برداشتن از آقا سالاری:
“روشنفکر ضروری است اندکی نسبت به دعوی خردی که از آن کسب منزلت میکند، شکاک باشد تا بتواند متواضع تر ببیند و متواضع تر سخن بگوید. روشنفکر متواضع آنگاه روشنفکر پوپولیست نخواهد بود.” (زاویه دید)
پس نوشت:
این حرفهای مصطفی ملکیان هم در آسیب شناسی روشنفکران شنیدنی است: مشکل روشنفکران ما فقدان همدلی است