خداوند و رنج ما

از صبح به حرفهای رهبر کلیسای انگلیکان اسقف اعظم روآن ویلیامز Rowan Williams در باره زلزله اقیانوس هند فکر می کنم. حرفهایش با این عنوان تیتر یک ساندی تلگراف بود: این حادثه مرا در وجود خدا به تردید افکند.

در جامعه ای سکولار این حرف بسیار عجیب است. نه از آن بابت که گوینده اش رهبر کلیسای انگلستان است بلکه از این بابت که در این جامعه هم چنین سوال و تردیدی هنوز اهمیت دارد.  
عکس برگرفته از سایت ساندی تلگراف
اسقف اعظم کانتربری در مقاله ای برای ساندی تلگراف به شرح چالش فکری خود با زلزله پرداخته است: چه توضیحی می توان برای خداوند و شاهد بودنش بر رنج آدمی پیدا کرد؟ چگونه می توان برای این فاجعه “معنا”یی یافت؟ چگونه می توان به خدایی ایمان داشت که چنین رنج عظیمی را بر بشر روا می بیند؟ پس سودمندی نیایش و فراخواندن خداوند کدام است؟

اسقف پاسخی ندارد. تنها طرح سوال می کند تا بگوید می داند که این روزها در ذهن مومنان کلیسا چه می گذرد. او ما را دعوت می کند به کمک زندگان بشتابیم. می پذیرد که گزینه های چندانی پیشاروی خود نداریم. من به او احترام می گذارم که در بیان این پرسش ها صادقانه رفتار کرده است اما در حیرت ام که سطح پاسخ جویی او متناسب با مقامی که دارد نیست.

با گشتی در میان روزنامه های این چند روزه که به خاطر روزهای تعطیل فرصت ورق زدن و خواندن آنها را نداشته ام و در حالی که گاردین را برای یافتن مقالاتش در باره سوزان سونتاگ ورق می زنم مقاله ای با مضمونی یکسان توجهم را جلب می کند: چگونه مردمان مذهبی می توانند اموری مانند این حادثه را توضیح دهند؟

راستش هیچ فکر نمی کردم موضوع این قدر اینجاها دامنه دار باشد. ولی هست. حتی روزنامه ای چپگرا مثل گاردین هم آنقدر شاخک های حسی اش درست کار می کند که مساله را و اهمیت آن را بگیرد.

مقاله ای هوشمندانه است. می گوید همیشه فکر کرده ایم که تمدن می تواند طبیعت را نابود کند. حال می فهمیم که طبیعت نیز می تواند تمدن را نابود کند. می گوید ما در برابر خطرهایی چنین هیچ وضعمان بهتر از پدرانمان نشده است. همانقدر در خطریم که پدران مان در این مواقع بودند. فکر می کنم راست است که فجایع طبیعی دوباره ما را به نقطه آغاز جهان باز می گردانند. یا پایان. چون راهی است که آمده ایم. اما پایانی که بازگشت است به آغاز.

می گوید از ارسطو تا امروز زلزله ذهن فیلسوفان را در کنار مذهبیون به خود مشغول داشته است. از سه نوشتار کانت در باب زلزله یاد می کند. و از حرفهای ولتر. هر دو پس از زلزله عظیم در لیسبون که ۵۰ هزار کشته داشت. به سال ۱۷۵۵.

و می گوید هنوز آن سوالها مطرح است. و می گوید بزرگترین چالش زلزله باایمان است. و اعتراف می کند که: حتی اکنون در جامعه ای سکولار که ما باشیم بیش تر از آنچه عده ای فکر می کنند مطرح است؛ سوالهایی که ما امروز شرم می کنیم آنها را طرح کنیم.

 من بر گزارش این دو چیزی نمی افزایم. خود گویایند. کاش در زبان فارسی و در ایران هم چنین سوالهایی بجد مطرح می شد. اینها سوالاتی بسیار انسانی اند. بسیار انضمامی. کار فلسفه و دین اگر توجه به این دست سوالات نباشد چیست؟ همیشه در مقابل آنچه هویت ما را به چالش می گیرد است که پرسش های اساسی مطرح می شوند. زلزله هویت انسانی را دین را و رابطه خداوند با جهان و آدمی را به پرسش می گیرد.

در وب:
اصل مقاله را در سایت ساندی تلگراف The Sunday Telegraph نتوانستم پیدا کنم. گزارش شبکه آی تی وی از مقاله روآن ویلیامز را ببینید؛ با این عنوان: سونامی ایمان مردم را لرزانده است Tsunami shakes people’s faith
گاردین دوشنبه ۳ ژانویه هم از آن گزارش مفصلی داده با چند نظر: خدا در این میانه کجاست؟ – مشکلی برای ادیان Where is God in all this- the problem for religions؛
ترجمه بخش هایی از سخنان دکتر ویلیامز در بی بی سی فارسی؛
گزارشی از آن و مراسم های مذهبی در این ملک ظاهرا کفر به انگلیسی و ترجمه اش به فارسی باز هم از بی بی سی؛
اصل مقاله مورد اشاره من در گاردین به انگلیسی.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن