دیشب می خواستم به تحلیل یک نمونه از ترجمه-تالیف های بی معنای شبه فلسفی مدعی مدرنیسم بپردازم که ماجرای تئو ون گوک بر ذهنم چیره شد و فکر کردم این کار را بگذارم برای شب دیگر. حالا می بینم دل و دماغ آن را چنانکه باید ندارم. یک صحبت ناهمجنس گاه چنان رشته انرژی ام را پنبه می کند که باید مدتی بگذرد تا زهر آن از تن و جانم برود. همیشه نمی توان محیط را فراموش کرد. گاه خود را تحمیل می کند.
دیشب یادداشت خواندنی گاردین را هم در باره تهدید ناتو برای اروپا می خواندم. دلم می خواست آن را نقل کنم. به نظرم خیلی خلاف آمد عادت بود. جان کلامش این بود که ناتو ابزار آمریکا برای دنباله رو کردن اروپا شده است و امریکا انتظار دارد هر جا به جهانگشایی رفت ناتو دنبالش بدود و کار را تحکیم کند. پیشنهاد می کرد که پیمان ناتو لغو شود.
صفحه نظر و تحلیل گاردین همیشه خواندنی است. وقتی مسائل جهانی یک گوشه اش هم به ما می گیرد خواندنی تر هم می شود. امشب هم مقاله بسیار تند و بی پروایی در آن بود در ستایش مقاومت مردم عراق در فلوجه ( با این عنوان گزنده: Falluja’s defiance of a new empire ) و نقد تند و تیز ادعای دموکراسی گستری بوش و بلر در عراق. می گفت این دموکراسی نیست بلکه بوش و بلر می خواهند با برگزاری انتخابات به هر قیمتی نوعی مشروعیت ظاهری هم که شده برای حکومت دست نشانده خود فراهم کنند.
شب در خانه فیلم خداحافظ لنین را دیدم. یک کار فروتنانه اما درخشان و طعنه آمیز در باره تاریخ سازی بلوک شرق در قالب داستان پسری که می خواهد تاریخ را برای مادر بیمارش که از سقوط دیوار برلین بی خبر است تغییر نیافته جلوه دهد. فکر کردم امروز هم آنچه در عراق می گذرد و در مجاری رسمی رسانه ای منتشر می شود نوعی از تاریخ سازی و تحریف واقعیات است. مردم عراق شورشی نامیده می شوند و مقاومت فلوجه مقاومت هواداران صدام و ابومصعب زرقاوی وانموده می شود و کسی نمی گوید آنچه واقعیت عریان است اشغال و سرکوب است. خیلی عبرت آموز بود که امروز تونی بلر در پارلمان می گفت جنگجویان خارجی در فلوجه دستگیر شده اند و با عتاب استدلال می فرمود که: “این خارجی ها چه حقی دارند که در فلوجه باشند”!
این حرفها ذهنم را پر کرده بود. مقاله ای که می خواستم تحلیل کنم مقاله ای بود در روزنامه شرق ۱۸ آبان با عنوان: “آن واژه متبرک بدون معنا” نوشته روزبه صدرآرا با تیتر ملاحظاتی در باب مدرنیسم ادبی. نمونه کاملی از انشاپردازی و قلنبه نویسی و آشفتگی و بی معنایی. از همان جمله اول. می گوید: “مدرنیسم نوعی سرایت وجد است نسبت به ملالت های خودش”! من در عجبم که این جمله یعنی چه. بعد هم با چه ترجمه زورکی متکی-به-شناخت-سطحی-از زبان و احتمالا با کمک گرفتن بی دریغ از دیکسیونر. متن ظاهرا نمی گوید ترجمه ای در کار است اما زبان زبان ناهموار ترجمه است. بی گمان. فکر کردم این نمونه ای از عجز زبانی شبه فیلسوفان مدرنیست ایرانی است. فلسفه عجز و عجز فلسفه. گنگی زبان تا نهایت آن. شاعرانگی زبان بیدل که در خدمت بیان آرا و اهوای مدرن قرار گرفته باشد. فقدان آشکار اندیشه.
وقتی فکر می کنم می بینم مشکل از آن است که شبه فیلسوفان ما هنوز نوشتن به زبان صاف و روان و هموار و فصیح را نیاموخته رفته اند سراغ دنیای مدرن که هر چه دارد از توصیف روشن و طبقه بندی و منطق ریاضی دارد. و ترجمه همین زبان در عمل شده است معماری و صنعت و فن و تکنولوژی مدرن. نمونه تمام عیار آن همین کامپیوتر و برنامه نویسی برای آن است. که بدون ذهن روشن و منطقی و تمایزدهنده رسیدن به آن غیر ممکن می بود.
می دانید مشکل کجاست؟ مشکل این است که ما تربیت نشده ایم تا دو کلمه توصیف نگاری واقعیت کنیم. هنوز دیدن طبیعت و آنالیز آن، عادت و عرف علمی و فرهنگی و نوشتاری ما نشده است. قادر به تحلیل متن نیستیم. ذهن امروزی نداریم. ذهن امروزی با اصطلاحات عجیب و غریب بر زبان و نوشتار راندن حاصل نمی شود. ذهن امروزی بسادگی قدرت توصیف جهان است و طبیعت است و شناخت مولفه های آن. تحلیل روشن و آدمی فهم و بی ادعا. اما شبه فیلسوفان و شاگردان دو-کتاب- نخوانده-فیلسوف شده ما هنوز با ذهن منشیانه دوره های قاجاری و صفوی زندگی می کنند. برخورد چنین ذهنی با جهان مدرن جز عجز نیست. عجزی مخفی شده زیر آواری از اصطلاحات خودساخته و کج فهمیده. آنچه من می بینم بازتولید منشآت قدیم است با سواد کمتر و مغلق گویی بیشتر. به گمانم درست است که ما تاریخی دوری داریم. پیش نرفتن ما به دلیل همین اصرار بر دور زدن در دایره است. هی تجربه های گذشته و الگوهای گذشته را تکرار می کنیم. و فکر می کنیم تکرار نمی کنیم. یاد استاد نازنین من دکتر هوشنگ جوانمرد به خیر که مرتب می گفت ما باید دایره را به خط تبدیل کنیم.
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و