اروپای لعنتی

نوزده نفر صدف جمع کن در ساحل بریتانیا کشته شدند. آب بالا آمد و همه را برد. کور نبودند. شب بود. سرعت بالا آمدن آب زیاد بود. آنها می خواستند در فاصله جزر و مد هرچه بیشتر از عمق ساحل صدف جمع کنند. آنها چینی بودند. همگی پناهجو یا مقیمان غیرقانونی. می دانید چقدر برای این کار وحشتناک که از شب تا سپیده صبح در کنار دریا و در دل زمستان و در معرض بادهای استخوان ترکان انجام می دادند پول می گرفتند؟ کمتر از ساعتی یک پوند! و لابد حدس می زنید که خوراک صدف که معمولا در گرانترین رستورانها عرضه می شود قیمتش چقدر است.

مطبوعات تازه انگار متوجه شده اند. شروع کرده اند به سرو صدا کردن. امروز ایونینگ استانداردEvening Standard روزنامه پرخواننده عصر با تیتر درشت نوشته است: بردگی ۲۰۰۴. می گوید دستمزد کار برای مهاجران بدبختی که مجبور به هر کاری برای نان در آوردن باشند تا ۱۰ پنس در روز هم پایین می آید! باورم نمی شود. اما هر چه باشد بر خلاف تظاهر یا تجاهلی که می شود مساله کار قاچاق و سیاه با قیمتهایی فوق تصور پایین مساله ای نیست که با مرگ این بینوایان چینی آشکار شده باشد.

هزاران مهاجر سرگردان و بی هنر و بی کار منبع درآمدهای کلانی برای کسانی هستند که بتوانند از این لشکر بیکاران کار بکشند. اگر در ایران کارفرمایان از افغانهای مهاجر کار ارزان می کشند اینجا کارگر ارزان یا برده ارزان منحصر به یک قوم و نژاد نیست. از ایرانی و چینی و تاجیک و روس و آفریقایی بگیر و بشمار تا صف متنوعی از انواع مردمان و زبانها که به دنبال بهشت گمشده ای راه افتاده اند و سر از جهنم مافیاهای بردگی کار و سکس و قاچاق و هر کار سیاه و زیر زمینی درآورده اند.

این چیزها انگار به ما مربوط نیست. هیچ کس از آن حرفی نمی زند. ما وبلاگ نویسهای خارج نشین هم بیشتر در باره ایران می نویسیم تا در باره آنچه پیرامون مان می گذرد. اروپا برای مهاجران اگر روزگاری بهشت بود امروز از انبوهی آنها به تنگ آمده است. مهاجران نمی دانند که این اروپا اگر کار نداشته باشی به لعنت خدا هم نمی ارزد. پناهجویی و اقامت غیرقانونی زخم عجیبی بر چهره اروپاست. مهاجر گول چه می داند. مهاجری که حتی زبان نمی داند. مثل همین چینی ها. چنین مهاجری مثل برده ای است که قدیم در جنگ اسیر می شد. برده ای که امروز خود به پای خویش به اردوی دشمن می رود. برده ای که بردگی را چون شغل اختیار می کند.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن