سعید مطلب کوتاهی نوشته است تا مفهوم “پارادایم” را شرح دهد. اما حاصل آن درخشان ترین نوشته کوتاهی است که در باره حجاب های علمی این اواخر خوانده ام. میان افسردگی های این روزها مرا سر شوق آورد. خواستم لینک بدهم حیفم آمد. می گذارمش در بدنه وبلاگ تا دستیاب تر باشد. من از زاویه دید خودم این شرح را گواهی دیگر می دانم بر ضرورت فروتنی علمی. می دانم که بسیار دشوار است. می دانم که اگر از این پارادایم ها سرکشی کردی تنها خواهی شد. جامعه عالمان چیزی شبیه جامعه سیاستمداران است. که علم هم قدرت است. اگر از پارادایم رایج و متعارف و مقبول و لایتخلف فاصله گرفتی نه تنها حرفت را نمی فهمند که تو را از خود خواهند راند یا اصلا راهی به ده ایشان نخواهی یافت که رانده باشندت. جامعه علمی قبیله ای بیش نیست. برای دانشجویی حقیقت دست کم باید با پارادایم ها با تردید روبرو شد. راه نجات پرسش و شک و وارسی دایمی است. مبادا که سواری داده باشیم به اهل قبیله به جای اینکه شاگردی حقیقت کرده باشیم:
تامس کوون کتابی معروف دارد با عنوان ساختار انقلابهای علمی (۱۹۶۲، ویراست بازنگریستهی دوم ۱۹۷۰). این کتاب پرنفوذترین کتاب در فلسفهی جدید علم است. کوون در ابتدای کار خود عقیده داشت که پیشرفت علمی خشت بر خشت است، بدین معنا که دانشمندان هربار حقایق بیشتری دربارهی جهان کشف میکنند و انباشت این نظریهها به توسعهی علم میانجامد. اما این نظریه را او بعدها خامی دانست و نگاهی تاریخی و یا جامعهشناختی به علم اختیار کرد. از نظر او، علم یا هر شاخهای از علم ملک طلق اجتماعی خاص از دانشمندان است و این دانشمندان به واسطهی آموزش مشترکشان (یا دقیقتر، درآمدن به سلک گروهی با اعتقادات خاص) همگی «سرمشقی» را مسلم گرفتهاند. این «سرمشق» نحوهای نگریستن به جهان و پرداختن به علم در آن است. آنان در کوششی که برای مجبور کردن طبیعت به جور شدن با «سرمشق» یا «نظام» فکریشان میکنند، میکوشند آن معماهایی را حل کنند که «سرمشق» خودشان آنها را مشخص و تعریف کرده است. اگر دانشمندی معمایی را حل کند، آن دانشمند محترم و معزز شمرده میشود. اگر دانشمندی نتواند معمایی را حل کند، آن دانشمند ملامت میشود و آن معما برای دیگران، دانشمندان بهتر، باقی میماند. بدین طریق کار «علم متعارف»، که خود نامش حاکی از «عرفی» یا «معیار» بودن آن است، معما حل کردن در ظل سرمشقی بیچون و چراست.
اما هر سرمشقی روزگارش به سر میرسد، چراکه معماهای حلنشده انباشته میشوند و دانشمندان رفته رفته اطمینانشان به سرمشق یا نظامشان را از دست میدهند. جامعهی علمی بدین طریق به «بحران» دچار میشود و دورهی «علم خارقالعاده یا انقلابی» فرا میرسد و بدین طریق دیگر هیچ چیز مسلم گرفته نمیشود و سرمشقهای بدیل مورد بررسی قرار میگیرند. یکی از این سرمشقها یک یا دوتا از معماهای حلنشده را که سرمشقهای قبلی نتوانسته بودند حل کنند حل میکند و دانشمندان با دیدن نویدی که این سرمشق میدهد هرچه بیشتر به این سرمشق تازه «میگروند». اما معمولاً دانشمندان جوانترند که به سرمشقهای تازه میگروند، چون کسانی که سنی از آنها گذشته معمولاً در مقابل جوانتر از خودشان میگویند: «تو میخوای به من چیزی یاد بدی!» نسل تازهی دانشمندان فضایل این سرمشق تازه را به دانشجویان خود میآموزند و بدین طریق باز دور تازهای از «علم متعارف» آغاز میشود.
آیا علم با انقلابهای علمی پیشرفت میکند؟ آیا سرمشقهای کنونی بهتر از سرمشقهای قبلیاند؟ کوون میگوید که نه، آنها فقط متفاوتاند. انقلابهای علمی که با جایگزینی سرمشقها صورت میگیرند، ما را به حقیقت طرز کار جهان نزدیکتر نمیکنند. سرمشقهای کنونی نسبت به سرمشقهای قبلی فقط ابزار بهتری برای حل معماهایی هستند که با آنها رو به رو هستیم.
آنچه نظریهی کوون را بسیار مناقشهانگیز میسازد این است که از نظر او هیچ دلیل منطقی برای تغییر سرمشقها نمیتواند وجود داشته باشد. چون در علم نیز، مانند انقلابهای سیاسی، طرفداران هر سرمشقی از درون اردوگاه خودشان و به شیوهی دوری استدلال میکنند.
از: فل سفه
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و