روایت نوبل صلح عبادی از زبان ابطحی

در سالهای منتهی به انقلاب، ابطحی و پدر او در مشهد از نوآوران عرصه تبلیغ دینی محسوب می شدند. همانجا چند جلسه ای به مجلس سخنرانی هایش رفته بودم. آن زمان ها کمتر جای مذهبی پیدا می شد که از تئاتر در آن نشانی باشد. اما مرکز تبلیغی آنها سن کوچکی هم برای تئاتر داشت و مردم به سبک حسینیه ارشاد روی صندلی می نشستند و سخنرانی ها را می شنیدند. ابطحی با همه تحولات انقلاب و احیای دینی آشناست و خود از پیشگامان جوان آن در خراسان دهه ۵۰ بود. او از همان موقع نیز نشان می داد که زبان جوانان را می شناسد. هنوز هم این ویژگی را حفظ کرده است و آپ تو دیت مانده است. زبانش ورزیده تر و خودمانی تر شده است و به گوهر ارتباط روان با مخاطب دست یافته است. او از نسل روحانیونی است که اگر امیدی به بقای روحانیت در ایران باشد به دلیل وجود آنهاست روحانیونی که بنا به یک سنت دیرپا از هوش اجتماعی فوق العاده ای برخوردارند تا از مردم فاصله نگیرند. ورود او به صحنه اینترنت موج تازه ای از آدم های با کالیبر بالا را در پی خواهد داشت که آینده این صحنه را با گذشته آن بسیار متفاوت خواهد کرد. وب نوشت های او از جهات بسیار اهمیت دارد. روایت های دست اولی از وقایع در آن هست که جای آن سخت در این صحنه مجازی خالی بود. صراحت و جسارت او تیپ تازه ای از سیاستمداران ایرانی را نیز معرفی می کند که بکلی از سنت محافظه کاری روحانیت و سیاست جدا شده است. نمونه را به آوردن نقلی از او اکتفا می کنم:
جمعه ۱۸/۷/۸۲
روز جمعه از تعطیلی استفاده کرده بودم و در منزل مشغول مرتب کردن CD های بهم ریخته ام بودم. حدود ساعت دو بود که بوق sms موبایل توجهم را جلب کرد. دلیری خبرنگار جوان روزنامه ایران پیغام فرستاده بود که خانم شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل شد. باورم نشد. بیشتر به شوخی شبیه بود. به تلویزیون خودمان پناه بردم، خبری نبود. به سراغ رسانه های بیگانه رفتم، دیدم نه خبر درست است. خیلی خوشحال شدم. به عنوان یک ایرانی احساس غرور کردم. بعد از چند دقیقه خبرنگار رویتر در تهران روی موبایلم زنگ زد، تبریک گفت و تبریک شنید. گفت آیا حاضرید در این مورد اظهار نظر کنید، بی تردید و پرس و جو و مشورت قبول کردم. همانجا ابراز خوشحالی کردم. به خانم عبادی تبریک گفتم و آرزو کردم که دیدگاههای حقوق بشری و اهدا این جایزه به این ایرانی پرنشاط باعث شود که در ایران روند دفاع از حقوق بشر و آزادی سرعت بیشتری پیدا کند. بلافاصله خبرگزاری فرانسه تماس گرفت، همان حرفها را تکرار کردم. ایسنای خودمان هم که بچه های پر نشاطی دارد تماس گرفتند، با تاخیر با آنها هم مصاحبه کردم و ابراز خوشحالی نمودم. ساعت حدود ۴ بعد از ظهر بود که خبرنگار اسوشیتدپرس تماس گرفت و گفت با عبدالله رمضانزاده مصاحبه کرده ایم، ولی بعد از مصاحبه گفته از آن استفاده نکنید. گفتم بعداً زنگ بزنید تا با رمضانزاده صحبت کنم. عبدالله خودش زنگ زد که آیا تو اظهار نظر کرده ای، گفتم بله و تردیدی نداشته ام. گفت من سخنگوی دولتم و هنوز نتوانسته ام هماهنگ کنم. گفتم من که حرف زدم و این جایزه را افتخار ایران می دانم. تلاش وسیعی کردم که سایر دوستان هم صحبت کنند.مصاحبه خانم عبادی را که گوش کردم، بیشتر خوشحال شدم که این مصاحبه را کرده ام. واقعاً هم اعتقادم این بود که خانم عبادی با این جایزه نام ایران و تلاشگران برای اصلاحات و حقوق بشر را پر آوازه کرده است. و این افتخار ملی است. و از اینکه اولین کسی بودم که از داخل حکومت اعلام نظر کردم خوشحال تر بودم. نزدیک مغرب بود که رمضانزاده زنگ زد که هماهنگی های لازم را کرده ام و قرار بر این شده که دولت جمهوری اسلامی هم رسماً اعلام نظر کند. مسجدجامعی هم بیانیه داد.
شب برادر خانمم به منزل ما آمده بود. داشتم با تلویزیون MBC و الجزیره مستقیماً به زبان عربی همان نظر ها را که داده بودم مصاحبه می کردم. وی که آدم سیاسی هم هست پرسید چرا اینقدر به این مساله اهمیت می دهید؟ گفتم که این اولین بار است که ایران جایزه صلح نوبل را می برد. آنهم کسی این جایزه را برده که برای احیا روند اصلاحات تلاشهای فراوان کرده است. خیلی تعجب کرد، گفت تلویزیون گفته یک موسسه نروژی جایزه خودش را به خانم عبادی داده!! تازه متوجه شده بود این جایزه یک موسسه نروژی، جایزه نوبل است.
شنبه ۱۹/۷/۸۲
روزنامه ها را دیدم. تقسیم بندی علنی شده بود. اصلاح طلب ها حامی و محافظه کاران دلخور می نمودند. نتوانستم با هیچ عقل و هیچ بنیانی بفهمم که چرا باید عده ای دلخور شوند. وقتی عده از آنها هم با من تماس گرفتند که چرا این جور موضع گرفته ای، بیشتر تعجب کردم.
ولی دیدم این مساله هم در ادامه اختلاف دیدگاههای این سالهاست. تازه مگر کدامیک از کسانی که افتخار ملی برای کشور می آفرینند و مورد تشویق مردم قرار می گیرند به معنای آن است که تمام دیدگاهها و رفتارهای فردی و اجتماعی آنان مورد مورد قبول همه بوده است! خوشمزه تر اینکه یک روزنامه شوهر خانم عبادی را پورزند معرفی کرده بود! سیل حمایت ها هم بالا گرفته بود.
دوشنبه ۲۰/۷/۸۲
یکی از موثران محافظه کاران را در جلسه ای دیدم. می گفت اینقدر بی آبرویی کردید و از این خانم بی حجاب حمایت کردید که دیشب تلویزیون های لس آنجلس حسابی مسخره ات می کردند که از شرایط سوء استفاده کرده ای ، یا اینکه خانم عبادی جایزه را به خاطر مبارزات سیاسی علیه جمهوری اسلامی گرفته است، معاون رئیس جمهور از این ماجرا سوء استفاده کرده و از خانم عبادی تجلیل کرده است. دیدم منطق پیر و پاتال های تلویزیون گردان لس آنجلس همان منطقی است که تندروهای بی منطق خودمان دارند که می گویند جایزه سیاسی است و باید در برابر آن ایستاد! باز بیشتر خوشحال شدم که احساس کردم مردم ایران نه به این داخلی های تندرو و نه به تلویزیون گردان های خارج از کشور کاردارند. به خانم عبادی تبریک می گویند برای آنکه ایرانی است و از همه توقع دارند که در این شادی با آنها شریک باشند. و من نیز خودم را یکی از آنان احساس کردم. که بنا به اعتقاداتم حرف می زنم و کار می کنم. از همه اینها گذشته باز هم به خانم عبادی تبریک می گویم.
نقل از :وب نوشت

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن