از مشاهدهی خام تا تئوریپردازی خامتر: سهل و ممتنعِ صاحب سیبستان
آقا باور کنید من نمی دانم مشاهده پخته کدام است و خام اش چه جور است. اما حجم مشاهدات من برای فرضیاتی که پیش می نهم کافی به نظر می رسد. بعد هم در پیچیدن در معنای مهندس و معمار و آرشیتکت کمی دور از روح بحث است که در الفاظ نمی پیچد. راست این است که من اینها را در یک حوزه معنایی به کار می برم و برای آنچه می خواهم بگویم کفایت می کند. ولی نکته هایی هست در این یادداشت رفیق ما که سپس تر به آن می پردازم در یادداشتی جداگانه – سیب:
نوشتهی دیروز مهدی جامی، که قاعدتاً باید آن را ادامهی منطقی چند مطلب اخیرش دانست، سرشار از تناقضات و آکنده از پریشانیهای مفهومی است. مهدی، مطلبی مفصل نوشته است که به گمان من محتاج حک و اصلاح فراوان است. از این مطلب هفده بندی، شاید بتوان دو پاراگراف روشن و بدون ابهام بیرون کشید که حرفی در خور تأمل در آن باشد و نتوان در آن شک کرد.
به طور خلاصه، نوشتهی مهدی، سوای کلیگوییها، بعضی نظرهای ناپخته و مشاهدات شخصی، بازگویی پارهای «واقعیت»های آشکار جامعهی آشفته و سرسامآور ایرانی است. از این گذشته، میتوان یک نکته را به وضوح در نوشتهی صاحب سیبستان دید: مهدی گویی خود را از خودِ «معمار»ها بی نیاز میداند و به خود حق میدهد از جانبِ آنها نظر بدهد و تئوری صادر کند. مهدی حتی چیزی به نام «خوشباشی ایرانی» را به خوانندهاش معرفی میکند که درکِ شخصی مهدی است و انطباق آن هم با چیزی به نام «خوشباشی آمریکایی» محصول تجربه و مشاهدهای است که او در چند سال اخیر از آمریکا و ایران داشته است. در نفس منتقل کردن این تجربه و مشاهده البته هیچ ایرادی نیست؛ تعمیم دادن آن و مفهوم سازی و تئوری ساختنهای نادقیق و مبهم بر پایهی آنهاست که محل اشکال است.
بدون اینکه بیشتر به این مقدمهی کلی بپردازم وارد جزییات میشوم تا صورت نقدم روشنتر شود.
۱. از عنوان شروع میکنم. عنوان نوشتهی مهدی این است: «آرشیتکتها روشنفکرانی که ما را شهری میکنند». این جمله پر است از کلیگویی و ادعاهای ثابت نشده. چه کسی گفته است «آرشیتکتها» روشنفکر هستند؟ خودِ آرشیتکتهای چنین ادعایی دارند؟ مراد مهدی از «روشنفکری» چیست؟ از دیدِ او کسوت «روشنفکری» زیبنده چه کسانی است که حال او این ردا را بر دوش «آرشیتکتها» میاندازد؟ دقت کنید. نمیگویم آرشیتکت نمیتواند روشنفکر باشد یا روشنفکر هرگز آرشیتکت نمیشود. نخیر. حرف من این است: این همانی بر قرار کردن، برهان میطلبد و تقریر روشن و استدلال متقن. مهدی نه تنها نتوانسته است برهانی روشن ارایه کند، بلکه تا آخر نوشتهاش اصل ماجرا را هم مبهمتر و مشوشتر از اول رها میکند و به حاشیههایی میپردازد که ربط چندانی به موضوعاش ندارد.
۲. مهدی از «نشانهشناسی تهران و شهرهای بزرگ ایران» یاد میکند. این «نشانه شناسی» کجاست؟ چه کسی این «نشانهشناسی» را تقریر کرده است؟ فیلسوفان؟ روشنفکران؟ سیاستمداران؟ ادیبان؟ معماران؟ نمیشود من خودم از چیزی به اسم نشانهشناسی حرف بزنم که فقط نزدِ من موجود است و فقط من تعریفاش میکنم و مرجعاش هم خودم باشم. مرجع مهدی در سخن گفتن از چیزی به اسم «نشانهشناسی» چیست و کیست؟ من وقتی میگویم مثلاً علوم سیاسی، مراجع علوم سیاسی و چهرههای برجسته و تئوریسینهای طراز اولاش روشن هستند. اما مرجع «نشانهشناسی» چیست و کیست؟
۳. مهدی با بیپروایی از «روشنکفران فرهنگساز» و «پیغمبران لاکتاب» حرف میزند که از دید او همان «مهندسان» و «برجسازان» و «پلسازان» و «جادهسازان» هستند! اینها نمیتوانند سخنان و نوشتههای صاحب سیبستان یا حداقل آدمی اندیشمند که دغدغهی استحکام و سلامت مدعای عقلانیاش را دارد، باشند. چنین تعبیرات احساسی و عاطفی غلیظ و سنگینی به درد تمجید و ستایش میخورد یا تبلیغات انتخاباتی ریاست جمهوری برای کسب رأی. این نسبتها و دعویهای ثابت نشده که هزار و یک مدعی در هر کدامشان هست، واقعاً چطور مهدی را به اینجا رسانده است که «آنها ما را شهریتر میکنند»؟ اصلاً شهری شدن یعنی چه؟
۴. مهدی چیزی را که در ایران (و شهرهای بزرگی مثل تهران) میبیند «گویای دید مهندسان از جهان امروز» میداند که دارد از نظر او یک «نگرش ملی» میشود و خودِ او آن را «آمریکایی شدن جهان» مینامد. بگذارید همینجا وارد یکی از خللهای بزرگ نوشتهی مهدی شوم. مهدی نتوانسته است (یا شاید هم نخواسته است) میان «معمار» (همان «آرشیتکت» یعنی آدمهایی مثل چارلز جنکز، حسن فتحی، محمد کریم پیرنیا، داراب دیبا، نادر خلیلی، نادر اردلان، فرشید موسوی، تادو آندو، زها حدید، ریچارد مایر و آدمهایی از این دست) و «مهندس» («مهندس راه و ساختمان»، «بساز بفروش»، «شرکت ساختمانی» و حتی «بنّا» – هر یک از اینها با دیگری فرقهای زیادی دارند البته. همه مثل هم نیستند.) و «روشنفکر» تمایز قایل شود. دست بر قضا این در هم آمیختگی و در هم راندن این سه طبقهی متفاوت که گاهی اوقات میتوانند با هم اشتراک و قرابت داشته باشند، به مهدی کمک میکند تا ادعایی را بدون سندِ محکم و صرفاً با تکیه بر بلاغت نوشتاری و گفتار عاطفی در ذهن خوانندهاش بنشاند.
مهدی تا نداند «معمار» کیست و چه میکند، نخواهد فهمید چه نتایج مهیب و درشتی دارد از مدعیاتاش میگیرد. کاش مهدی با چهار نفر معمارِ معماری خوانده در دانشگاههای ایران و خارج از ایران حرف میزد، کارهایشان را میدید، دغدغههای آنها را بررسی میکرد تا درمییافت که تصویری که دارد ارایه میکند، تصویری است که فقط خودش میخواهد یا خودش دوست دارد ببیند. این تصویر از معمار، مهندس، روشنفکر منطبق با واقعیت نیست. فرعی است بر تصور ذهنی صاحب سیبستان.
۵. مهدی به سادگی «روشنفکر معمار ایرانی» را مساوی و مترادف با کسی گرفته است که «ارزش افزوده نتیجه و حاصل کار و زحمتاش هم بیشتر است و خواهان بیشتری دارد». این یعنی چه؟ یعنی «روشنفکر معمار ایرانی» همان بساز بفروش یا پیمانکارانی که با شهرداریهای ایران قرارداد دارند هستند و بس. کار با این عنوان پر طمطراق و دهن پر کن ندارم. شما به جای آن «روشنفکر معمار ایرانی» هر چه که دوست دارید بگذارید. اما آن کسی که در پی تحقق آرزوی مردم برای «زندگی کردن در یک آپارتمان زیبا و گرانقیمت و تصاحب آن» باشد – که از دید مهدی ناگهان شده است «حاصل روشنفکرانه» و «اثر روشنفکرانه» – واقعاً کدامیک از خصایص و صفات «روشنفکر» بودن و «معمار» بودن و «ایرانی» بودن را دارد؟ این کارها را ممکن بود هر آدم «غیر روشنفکر»، «غیر معمار» و «غیر ایرانی» هم انجام بدهد. پس چه نیازی به صادر کردن این همه احکام کلی و یافت مصداقهای متغیر و ناثابت؟ حال بار معنایی این کلمهای را که مهدی به کار برده است ببینید: «من در ایران کمتر کسی را میشناسم که قادر به رفض این «اثر» روشنفکرانه باشد». دقت کردید؟ هر کسی اینها را نپذیرفت، «رافضی» شده است! مهدی هیچ کلمهی دیگری را نمیتوانست به کار ببرد که بار دینی و کلامی نداشته باشد و پیشینهی مطالعات ادبی و تاریخی مهدی را – که توغلی در معماری و شهرسازی، مدرن حداقل، نکرده است – نشان ندهد؟
۶. مهدی مینویسد «معماران بر اساس سلیقه و دریافت شخصی خود و یا شخص صاحبکار عمل نکردهاند بلکه در چارچوب نوعی منطق زیباشناختی شهری که از سوی شهرداری و دولت و عقل سلیم عمومی حمایت و اعمال شده حرکت کردهاند و طرح زدهاند و اجرا کردهاند». چه ایرادی به این جمله وارد است؟ نخست، همان استفادهی افسارگسیخته از لفظ «معمار» و خالی کردن آن از مفهوم و معنای واقعی و عملی و علمی آن در عرف «معماری» است. دوم اینکه چه کسی گفته است شهرداری و دولت و عقل سلیم عمومی این سلیقهها را حمایت و اعمال کرده است؟ گاهی اوقات دهها عامل سیاسی و حماقتهای مسئولین فضای معماری را نابود کرده است. مهدی در بند بعدی به خوبی به نابودی محیط زیست شهری و بیقاعده کردن ساخت و ساز اشاره کرده است، اما در آنجا هم مشخص است نیست خوبیها و بدیهای این رخدادها به گردن «معمار» است، یا «مهندس» یا «شهرساز» یا «روشنفکر» یا «دولت» یا «شهرداری» یا «عقل سلیم عمومی» یا شتر-گاو-پلنگی که هیچ کدام از اینها نیست اما همهی اینها هست!
۷. جای خوشحالی است که دو بند پایانی نوشتهی مهدی به «سوال» ختم شده است و تئوریهای کلان نپرداخته است! مهدی در پایان نوشتهاش از «الگوی دموکراسی متناسب با این نوسازی» حرف میزند؟ این حرف یعنی چه؟ چه اندازه روی این کار شده است؟ حرف مهدی تنها در حد اشاره است و بس. و گرنه باید مشخص کرد که مقصودِ او از «دموکراسی» چیست؟ چه نوع «دموکراسی»ای؟ «لیبرال دموکراسی»؟ دموکراسی مینیمال یا ماکزیمال؟ «جامعهی مدنی» در دموکراسی مورد نظر مهدی چه نقشی دارد؟ «کثرتگرایی» کجای ماجرا واقع میشود و ربطِ اینها به معماری و شهرسازی چیست؟ کاش مهدی کتاب «پست مدرنیسم چیست؟» چارلز جنکز را بخواند و بعد دوباره در نوشتهاش تجدید نظر کند. بدون شک دیدش بعد از خواندن این کتاب تغییر خواهد کرد. (این کتاب به فارسی هم ترجمه شده است، با ترجمهی فرهاد مرتضایی).
۸. این نکتهی حاشیهای هم باید اول میآمد. مهدی میگوید به «مهندسی اجتماعی» دیگر اعتقادی ندارد، زمانی داشته است ولی حالا ندارد. مقصودش از «مهندسی اجتماعی» همان چیزی است که پوپر به آن اشاره میکند؟ مهدی اگر نقدی بر این نظریه ارایه نمیکند، چه دلیلی دارد این جمله را اول نوشتهاش آورده است؟ مهدی این را تحت تأثیر نوشتهی دکتر کاشی نوشته است؟ آیا نوشتهی کاشی در راستای نوشتهی مهدی است؟ من جداً شک دارم نوشتهی دکتر کاشی ربط مستقیمی یا حتی غیرمستقیمی به این شیوهی تحلیل مهدی داشته باشد.
۹. یک نکتهی نهایی را هم باید بیفزایم که شاید ذکر بخشی از آن چندان لازم نباشد. پیش از انتشار این مطلب، هم متن نوشتهی مهدی و هم نقد خودم را به دو معمار یکی در ژنو و یکی در لندن دادم تا روی هر دو نظر بدهند. هر دو نفر با نقد من همراه و متفق بودند. و از دوست معمار ژنونشینام، فرخ درخشانی، هم نکات تازهای را شنیدم که لازم است اینها هم افزوده شوند به این مطلب. عمدهی کسانی که این وضعیت را میبینند، به قول فرخ، میروند تهران، لندن، آمستردام، پاریس و نیویورک و آن اندازه به سایر نقاط جهان سفر نمیکنند تا بدانند که این جریان مختص ایران نیست. این بزرگراه سازی، برجسازی، هتلسازی و مغازهسازی در قاهرهی مصر هم هست، در اندونزی هم هست. شکی در آمریکایی شدن و میل مردم به آمریکایی شدن نیست. اما چه نتیجهای از این میشود گرفت؟ که معماری این است؟ که معماران روشنفکران ما هستند؟ فرخ به درستی میگفت که بله، در کویت، در دوبی هم ساختمانسازی رشد وسیعی کرده است. اما چه کسانی این ساختمانها را میسازند؟ آیا اینها نمایندهی ساختمانسازی آمریکایی هستند؟ عمدهی اینها جوانانی هستند که در آمریکا تحصیل کردهاند آنهم در مید وست، نه در هاروارد یا برکلی. معماریشان هم، معماری کویت و دوبی، معماری نیویورک نیست، معماری هیوستون است. حال سخن مهدی چیست؟ چه طرفی از اینها بسته میشود؟ جز چند مشاهدهی کلی و واقعیت آشکار چه نکتهی مهم و کشف شگفتی در این مشاهدات هست؟ سخن مهدی در باب گرایش مردم به آمریکایی شدن درست است. مشاهدهای درست است. اما این وسط جهانی شدن از دید مهدی کجا رفته است؟
———————
برگرفته از: ملکوت