همیشه وقتی در مطبوعات ایران می دیدم که مقاله تازه ای منتشر شده در باره اینکه روشنفکر کیست شاکی می شدم که بابا اینقدر بحث در باره کیستی روشنفکر چه فایده ای دارد. به نظرم می رسید این بحث دیگر بعد از ۷۰-۸۰ سال باید تمام شده تلقی شده باشد و توافقی در باره آن به وجود آمده باشد. حالا می بینم واقعا این بحث پایان نیافته و هنوز حتی دوستان درسخوانده ما در باره آن توافقی ندارند. این به نظرم نا امید کننده است. و نشانه ای از اینکه چقدر در همه مفاهیم پایه مشکل توافق وجود دارد و طبیعی است که با چنین مشکلاتی نتوان هیچ بحث مفیدی را به سرانجام رساند. چون آنقدر باید در اولیات بحث ماند که اصل و توسعه بحث از دست می رود.
حالا دوست من داریوش از من می پرسد که مگر آرشیتکت و مهندس و معمار هم روشنفکر می شوند؟ به نظر من بدیهی است که اینها روشنفکرند. ولی می دانم که در جامعه ای که سالها روشنفکری با ادبیات آمیخته بوده است کار با سازه روشنفکری نمی تواند بود. اما به نظر من مساله بسادگی این است که روشنفکر کسی است که با شهری شدن سر و کار دارد و به گسترش و تحکیم فرهنگ شهری می پردازد چه در دینداری چه در معماری. کسی که قرائتی شهری از دین می دهد روشنفکر است و کسی که معماری شهری را بنا می نهد و گسترش می بخشد هم روشنفکر است. گرچه مراتب دارد. کسی که طرح می زند و نظارت می کند می تواند روشنفکر باشد اما کسی که سفارش می دهد می تواند فقط بساز-و-بفروش باشد. کاسبی که از مدرنیت چیزی نمی داند و مثلا از مقاوم سازی تن می زند. می خواهد به هر قیمت که شده کار را ارزان تمام کند و گران بفروشد. در قبال کارش مسئول نیست. اما معماری که برای مدرن سازی شهر اندیشه می کند و رویهمرفته اندیشه جامع دارد و به پیوندهای انسان و محیط در کار خود توجه دارد حتما روشنفکر است.
من سالها پیش در جمعی در نیشابور که برای یک شب شعر نزدیک ۲۰۰- ۳۰۰ نفر یا بیشتر جمع بودند و همه مدعی شاعری بودند گفتم که شماها شعر می گویید چون فکر می کنید شعر گفتن کاری روشنفکرانه است. با شعر خود را به قبیله پیشتازان می پیوندید. اما واقعیت این است که طبیب و مهندس و معلم و راننده تاکسی و مغازه دار و آخوند هم می توانند روشنفکر باشند اگر وقتی با آنها برخورد می کنیم ادب شهری ببینیم و اندیشه شهری. و آرزو کردم که روشنفکری از حیطه ادبیات نجات یابد و نشان دهد در هر حرفه و پیشه ای می توان روشنفکر بود. و لازم نیست به زور هم که شده شعر بگوییم تا روشنفکر باشیم.
برعکس چه بسیارند کسانی که شاعر و نویسنده و ناشر و بازیگر و فیلمساز و فیلسوف و مترجم و استاد دانشگاه و روزنامه نگار اند اما روشنفکر نیستند.
داریوش می گوید من از سوی معمارها نظر داده ام. اما من به عنوان کسی که نشانه شناسی حرفه اوست و مطالعه فرهنگی محور کار او تنها به بررسی نشانه های شهری پرداخته ام و افزونی بسامد نشانه های خاصی را تحلیل کرده ام. من نه در کیفیت خانه ها و معماری آنها قضاوتی کرده ام و نه در زیباشناسی کاربردی معماری نو ایران. من در کار خود نیازی به معماران نداشته ام چون بحث من فنی به معنای معمارانه کلمه نبوده است.
داریوش می پرسد: "«آرشیتکتها» روشنفکر هستند؟ خودِ آرشیتکتهای چنین ادعایی دارند؟" انگار وقتی کسی را از دید خود مثلا محافظه کار یا غربگرا می دانیم باید خود او هم نظر ما را تایید کند. من مثلا مدعی ام که فرهنگ امروز ایرانی بشدت آمریکایی است. اما آیا مدیران و مدعیان سیاست فرهنگی ایران هم باید این نظر را تایید کنند تا درست باشد؟ درست بودن یا نبودن ربط مستقیمی به تایید ادعا از سوی مطالعه شونده ندارد. ولی البته باید نشانه های روشنی برای هر ادعا به دست داده باشیم. در وضعیتی که بحث روشنفکری مبهم مانده باشد اگر کسی با مبنای من که پیوند شهر و روشنفکری است شهرسازان را روشنفکران ناگزیر ما بداند باید منتظر نظر معماران بماند؟
داریوش به مانند همین سوال ابتدایی سوال دیگری می پرسد که: مهدی از «نشانهشناسی تهران و شهرهای بزرگ ایران» یاد میکند. این «نشانه شناسی» کجاست؟ چه کسی این «نشانهشناسی» را تقریر کرده است؟ فیلسوفان؟ روشنفکران؟ سیاستمداران؟ ادیبان؟ معماران؟ نمیشود من خودم از چیزی به اسم نشانهشناسی حرف بزنم که فقط نزدِ من موجود است و فقط من تعریفاش میکنم و مرجعاش هم خودم باشم." من متحیر می شوم که چرا دوست من هر چه را ندانست و سر در نیاورد باید انکار کند. این نهایت بی اعتمادی یا عین سوء ظن به دیگران است که فکر کنیم هر کس حرفی زد و ما ندانستیم اشکال از اوست و همه چیز باید به زبان و در حد دانش ما مطرح شود و گرنه من عندی است.
من بر خلاف نظر داریوش با "بیپروایی از «روشنفکران فرهنگساز» و «پیغمبران لاکتاب» حرف" نزده ام بلکه بر اساس اندیشه معینی که سالهاست پرورده ام و بارها از آن در همین سیبستان سخن گفته ام حرف می زنم. در باره "تعبیرات احساسی و عاطفی غلیظ و سنگینی که به درد تمجید و ستایش میخورد یا تبلیغات انتخاباتی ریاست جمهوری برای کسب رأی" هم نظر امین نویسنده وبلاگ عنکبوت به نظرم به اندازه کافی رسا هست. خلاصه این که اگر کسی با شور حرف زد همیشه به معنای این نیست که مزخرف می گوید گاهی هم به این معنا می تواند باشد که بیان یافته های خود و در میان گذاردن آنها که نامتعارف هم هست همیشه با هیجانی همراه است. و این چه بدی دارد؟
باز می گوید: اصلاً شهری شدن یعنی چه؟ شهری شدن یعنی همان که خواست پایه در گرایش به امر مدرن است. رها شدن از نظامهای روستایی – و نه خود روستا البته- به عنوان امر ماقبل مدرنیته. شهری شدن یعنی خلق و خوی میانه روستا و شهر را ترک کردن و با مختصات بسیار زندگی مدرن یا مدرنیزه هماهنگ شدن به طوری که احساس تناقض و تنافر کاهش یافته باشد. رها شدن از ادامه منطق روستا در شهر. زندگی در ساختمانهای جدید بسیاری از این مشخصات را می طلبد. از زندگی فردی و هسته ای و غیرفامیلی و محله ای تا درک تازه ای از حریم خصوصی و آداب زندگی و نحوه مصرف و حتی درک تازه ای از محیط زیست. اینکه آرشیتکت ها ما را شهری می کنند چیز عجیبی نیست. آنها محل زندگی ما را در شهر می سازند و چون با مختصات زندگی شهری امروز که از توکیو و سئول تا هنگ کنگ و مسکو و هامبورگ و پاریس و کجا و کجا آشنایند به طور طبیعی زمینه شهری شدن ما را فراهم می کنند. انسان از یک نگاه محصول شیوه زندگی و امکانات و معماری خانه خود است. اگر خانه ات اندرونی و بیرونی داشت آدم دیگری تربیت می شوی تا اگر زندگی ات در آپارتمان بود. چرا هیچ کسی این روزها در خانه اش گوسفند نگه نمی دارد؟ دست کم یک دلیل کانکریت آن این است که خانه ها دیگر حیاط ندارند!
بقیه حرفهای داریوش هم پیچیدن است به پای الفاظ. هر فرهنگ لغتی را نگاه کنید در مقابل آرشیتکت گذاشته است معمار. گاهی هم می گویند مهندس معمار که تفاوت اش از مهندس کشاورزی و مهندس کامپیوتر مثلا روشن باشد. ولی در کانتکست حرف من که معلوم است مهندس همان معمار است. حتی یک فرهنگ کلمات مترادف انگلیسی را هم نگاه می کرد می دید که آرشیتکت با مترادفهای مختلف همنشین است از طراح تا مهندس. بله مهندس.
بامزه تر از آن ایرادگیری او بر استفاده از تعبیر رفض است. من آن را در معنایی کاملا لکسیکال و قاموسی به کار می برم و او ناگهان از آن معنای رافضی درآورده است! من البته توغلی در معماری به معنای فنی کلمه نداشته ام اما به عنوان کسی که با آثار تاریخی ایران آشناست بسیار به تحول معماری و دلایل اجتماعی آن اندیشیده ام. در عین حال داریوش که ظاهرا در معماری ورود فنی تری دارد بهتر است در پیوند دادن واژه ها به بحث احتیاط بیشتری به خرج دهد.
به هر حال هر چه باشد من از بحث تن نمی زنم ولی از لحن عصبانی داریوش هم سر در نمی آورم. نقد او بیشتر از نقد بحث من به دعوا شبیه شده است و نقل و نبات پرت کردنهایی که نه در شان بحث است و نه در شان من و او.
سرانجام اینکه داریوش در آخر باز هم نشان می دهد که برای هر بحثی ظاهرا باید از یک یک یک شروع کرد و اگر من از رابطه سطح دموکراسی و سطح شهری شدن سخن گفتم حتما باید اول تعریفی از دموکراسی هم بدهم. اما در بحث از قدیم گفته اند که برای آنکه پیکان بحث به هدف بخورد باید شماری از مسائل را دانسته یا بدیهی فرض کرد و گرنه هیچ بحثی نمی تواند از شرح الفاظ پایه خود پیشتر برود.
بعد به من توصیه می کند فلان کتاب را بخوانم. ولی برای من عجیب است که او که از این دست کتابها خوانده چرا اشاره من به دموکراسی و شهری شدن برایش اینقدر عجیب و دور از ذهن آمده است.
مهندسی اجتماعی هم در بیان من ربط مستقیمی به پوپر ندارد. بحث درازی است که کوتاه اش می کنم: مهندسی کردن جامعه از نظر ناقدان آن می تواند به اندیشه های فاشیستی کمک برساند. زمانی من معصومانه این عبارت را به عنوان جانشینی برای مدیریت اجتماعی به کار می بردم ولی بعد دانستم که این مفهومی است که در بنیاد بسیار ایدئولوژیک است: دستکاری عمدی در جامعه (از اشکال قرون وسطایی و استالینی کوچ دادن اقوام بگیر تا شکلهای ظریف تری که از سوی نهادهای جهانی یا دولتهای محلی دنبال می شود برای یکسان سازی و توده سازی و تربیت / تحمیل بر مبانی دولت-خواسته). بگذریم. در جامعه ای که هنوز بر سر مسائل پایه توافق حاصل نشده طبیعی است که مفاهیم ثانوی اصلا آشفته معنا شوند.
من از نوشته داریوش به غیر از تاییداتی که برای دشواری تفاهم به دست آوردم یک نکته هم آموختم. یعنی چیزی که تاکید بر آن از قلم من افتاده بود: اینکه جریان نوسازی مختص ایران نیست و "این بزرگراه سازی، برجسازی، هتلسازی و مغازهسازی در قاهرهی مصر هم هست، در اندونزی هم هست." درست است. اشاره ای کرده بودم که مدل توسعه ایرانی از دوبی و لبنان و مالزی و کره می آید. اما این جریان جهانی را در ظرف ایران باید فهمید. در ظرفی که به نظر می رسید بعد از انقلاب در خلاف جریان شنا خواهد کرد. فتح ایران به دست این جریان جهانی و دلایل آن خود موضوع بحث دیگری است. اما در اساس بحث من تغییری نمی دهد. بهتر است آرشیتکت ها را جدی بگیریم. چرا که شوخی یا جدی آنها دارند جامعه (های) ما را می سازند.