Search
Close this search box.

آیا چپ در ایران آینده ای خواهد داشت؟

ما بیش از آنکه فکر کنیم چپ هستیم. پاره دوم و پایانی

نسل پاکباخته
حاصل این کشاکش که نخست ۶۰ سال تا انقلاب ۱۳۵۷ طول کشید و سپس ۴۰ سال بعد از انقلاب هم به آن افزوده شد چه بود؟ یک سوی داستان به فاجعه ختم شد و شماری از بهترین و زبده ترین افراد نسلهای این دوره قربانی شدند. احمد شفایی که در قیام افسران خراسان در مرداد ۱۳۲۴ شرکت داشته و شرح بسیار خواندنی آن را ثبت کرده از این زبدگان به عنوان «نسلهای پاکباخته و سوخته» یاد می کند (ص ۶۸). در سوی دیگر آن هم باید به پرورش شماری از بهترین روشنفکران ایران اشاره کرد که دل به آرمانهای چپ سپردند و برای آن ایستادگی کردند و برخی از صافی ترین و مردمی ترین شخصیت های معاصر از میان آنها برآمد. از تقی ارانی که چهره برجسته گروه ۵۳ نفر بود و در زندان درگذشت تا خلیل ملکی که یکی از نفیس ترین شخصیت های فکری و سیاسی ایران است. از احمد شاملو که یکی از قله های شعر نو فارسی است تا علی اشرف درویشیان که در صدسالگی انقلاب اکتبر درگذشت و علاوه بر داستان نویسی سوسیال رئالیستی، پژوهشگر پیگیر افسانه های خلقی ایران بود. انجوی شیرازی خادم بزرگ فرهنگ عامه ایران نیز در این شمار است و بسیاری از روشنفکران دیگر که اندیشه مرکزی کمونیسم را که توجه به مردم عادی بود صمیمانه درونی کردند و همتی ستودنی در فهم “خلق” و ثبت فرهنگ و فولکلور ایران به کار گرفتند. اگر از این زاویه بنگریم، بهترین محصول چپ در ایران پرورش شماری از مردمی ترین روشنفکران ما ست که واقعا به مردم دلبستگی داشتند و در راه شناخت مردم ایران گام های بزرگ برداشتند. نتیجه آن را از “فرهنگ کوچه” شاملو تا “فرهنگ افسانه های مردم ایران” درویشیان می توان دید.

به این ترتیب، می توان گفت آن دموکراسی به روایت سوسیالیستی اش در بهترین محصول فکر چپ در ایران تبلور یافت. شاید گروههای چپ از نظر سیاسی نتوانستند کارنامه ای دموکراتیک از خود به جای بگذارند ولی در دموکراتیک سازی صحنه ادبیات و فرهنگ نقشی بسزا و ماندگار داشته اند. بخشی از این دموکراتیک سازی طبعا روستاگرایی و ادبیات دهقانی است که بهترین نمونه هایش را غلامحسین ساعدی، محمود دولت آبادی و دیگران از جمله علی اشرف درویشیان خلق کرده اند.

ادبیات چپ و مساله مدنی
در یک نگاه باید گفت ادبیات معاصر ایران عمدتا زیر نگین اندیشه چپ است. به همین دلیل بخش بزرگی از آن سیاسی هم هست و همین محصول آفرینش ادبی را در ایران با سانسور وسیعی روبرو ساخته است.

در عین حال، خصلت ایددئولوژیک ادب سیاسی و چپگرای ایران مانعی برای رفتار دموکراتیک هم بوده است. ادب سیاسی علاقه مند به نوعی کنفورمیسم و وحدت کلمه در مبارزه با نظام شاهی بود و با تنوع سبکی و جهان بینی آشکار و نهان مبارزه می کرد. تقابل رضا براهنی با سهراب سپهری که او را در طلا در مس “بچه بودای اشرافی” می خواند، نمونه ای کوچک از یک مبارزه همه جانبه با ادبیات غیرسیاسی / غیرچپ است.

اندیشه سیاسی چپ اما برای مبارزه ساخته شده بود و نمی توانست رفتاری مدنی داشته باشد. و در این فرقی میان ایران و جای دیگر مثلا افغانستان نبود؛ یعنی کشوری که سرنوشت چپ در آن باعث شد القاعده و طالبان شکل بگیرد و بعدها به ۱۱ سپتامبر کشید و منطقه ما را و طبعا ایران را دگرگون کرد. آنها خودمرکز و خودبسنده بودند و برای فکر و عقیده دیگران ارزشی قائل نبودند. مثلا، «نخبگان مارکسیست افغانستان شدیداً باورمند بودند که دانش همه‌چیز در اختیارشان قرار دارد و راز دگرگونی و توسعه اجتماعی را کشف کرده‌اند.» اما در واقع شناخت آنها از جامعه و سیاست بومی چندان نبود. «اغلب راه‌کارهای جریان‌های چپی در افغانستان در کل متأثر از خط مشی‌های مسکو، هاوانا، پکن و گاهی هم هانوی بود و از این طریق می‌خواستند خلأ شناخت اجتماعی‌شان را پر کنند. در نتیجه، چپ افغانستان در کاهش فاصله میان نظر و عمل ناکام ماند و دست‌گاه تئوریک آن به دلیل شناخت کم‌تر از جامعه آن زمان لنگان‌تر از حتا جریان‌های راست‌گرا بود. جهادیسم با به خدمت گرفتن اسلام سیاسی و جهت دادن اعتقادات توده بیش‌تر از چپ‌گراها در میان مردم ریشه دوانید.»

چنین داستانی در ایران هم صادق است. چپ ها مبارزان خوبی بودند. اما پیوندهای محکمی با همان مردمی که از آنها دفاع می کردند نداشتند. در نتیجه چپ ها به تعبیری برگرفته از ادبیات چپ “جاده صاف کن” اسلامگرایان شدند و نتیجه تجدد چپگرا یکباره به ضد خود بدل شد یعنی به جریانی راه داد که مبارزه با امپریالیسم را به مبارزه با مدرنیته تبدیل کرد. سرنوشت شوروی هم نشان داد که این ضدیت با مدرنیته در آنجا هم ریشه دوانده بود. منتها در چپ این ضدیت به صورت انزواگرایی و انقلابیگری ظاهر شد (از پرده آهنین روسی و چینی و کوبایی تا نوع ولایی آن در ایران) و در اسلامگرایان به صورت نفی تجدد و بازگشت به صدر و سلف.

از یک زاویه دیگر که بنگریم در قرن بیستم خاصه بعد از جنگ جهانی دوم دو نیروی بزرگ در حال نوسازی جهان بودند یکی اردوی غرب و دیگری اردوی شرق. و هر دوی اینها به سطحی ترین صورت به کار نوسازی و مدیریت پرداختند. در نتیجه اگر چپگرایان دستور کار نوسازی را از مسکو و پکن تقلید می کردند، غربگرایان هم مقتدایشان پاریس و لندن و واشنگتن بود. هر دو در تقلید مشترک بودند و این نمی توانست به ساختن فرهنگی اصیل بینجامد و تنها بر آشوبهای ذهنی و اجتماعی دامن می زد.

دوگانه سازی از شرق و غرب
در این کشاکش که در ایران هم بشدت جریان داشت برخی آسیب های نظری و گفتمانی پدید آمد که همچنان به آن گرفتاریم. برخی از این آسیب ها را باید چنین برشمرد:
اندیشه چپ سنتی را در ایران پایه گذاشت که اهل کتاب و فکر را به آنچه در جهان غرب می گذرد بدبین ساخت. این برای چپ هم تاکتیک بود هم استراتژی تا رابطه غربگرایان ایرانی را با جهان بیرون از کشورهای برادر سست کند یا ایشان را متهم دارد. نوع وخیم و افراطی این گرایش پدید آمدن گروههای ضدمدرنیته در ایران اند که هدف شان دفن کردن امر مدرن است و مواضع اجتماعی شان ضد همه مظاهر نوگرایی و گرایش به غرب است و طبعا خود را در تضاد با طبقه متوسط ایران تعریف می کنند. اما فارغ از این افراطیون نوعی بدبینی بنیادی نسبت به غرب دامن زده شد که آن را به تعبیر آیت الله خمینی برابر با “شیطان” کرده است. یعنی دیونمایی از غرب. و به نوبه خود خوش بینی به شرق. این خوش بینی کمی پیش از این حتی در صورت تعصب به روسیه هم بروز می یافت. چیزی که ممکن است امروز فراموش کرده باشیم اما تا سالهای اول انقلاب و حتی تا دهه ۸۰ میلادی هم وجود داشت. یعنی رفتار و گفتار کسانی که شوروی را واقعا بهشت تصور می کردند.

روشن است که نه دیونمایی از غرب واقعگرایانه و معقول است و نه تصور بهشتی از شرق. این دوگانه پنداری بنیاد بسیاری از تصمیم های نادرست و فاجعه آمیز بوده است و اگر در پیش از انقلاب به آسیب های جدی به مبارزان انجامیده در سالهای بعد از انقلاب به فقر عمومی، گریز مغزها و تبعیض اجتماعی وسیع در ایران و البته شیوع نظریه توطئه میدان داده است. عمق نفوذ این نظریه چندان است که همین روزها وزیر بهداشت اعلام کرد «برخی افراد می‌گویند واکسن کار صهیونیست‌هاست و سازمان بهداشت جهانی دست نشانده آنهاست.» (باشگاه خبرنگاران جوان، ۴ آبان ۹۶)

این نگاه بدبین فقط به جهان معاصر نیست. چپ به ما آموخته تا در تاریخ خود نیز چیزی جز سیاهی و نامردمی و ستم نبینیم. نگاه سیاسی به تاریخ آن را ابزاری ساخت برای مبارزه با رژیم شاه و ناچار هر چه رسم شاهی بود و نام شاهی بود باید زدوده می شد و سیاه جلوه داده می شد. همین درک به انقلابیون مسلمان هم رسوخ کرد چندان که بعد از انقلاب نام شاهنامه را هم نمی خواستند بیاورند. یک دهه طول کشید تا در فضای بعد از جنگ و اندکی واقع نگرشده از شاهنامه اعاده حیثیت شود (بزرگداشت فردوسی در ۱۳۶۹).

منطق تسخیر قدرت
چپ ایرانی بسیار چیزها به سیاست مداران آموخته است که نتیجه آن چیزی جز رفتار ضدمردمی نیست. هدف گروههای مبارز چپ تسخیر قدرت بود و نه تدبیر جامعه و دولت. و همین را به اهل ولایت هم آموختند. «مفهوم پراکسیس مارکسی را به عمل محض تقلیل دادند و برداشتی که از آن داشتند صرفاً در قبضه کردن قدرت سیاسی از طریق کودتا و توطئه‌چینی بود.» نتیجه «استبداد گروهی جدیدی است که از تمرکز قدرت در دست گروه کوچک» طرفداری می کند.

چون منطق، منطق قدرت شد یکی از آشکارترین روشهای آن تصفیه نیروهای انقلابی خواهد بود. در همه احزاب چپ این گرایش به تصفیه را می بینیم. در ایران پیش از انقلاب هم نمونه دارد. پس از انقلاب هم این میراث خونین آسیب های بزرگی به برجسته ترین نیروهای کشور زده است. این روزها به مناسبت انتشار عکسی از روسای جمهوری آمریکا از دوران کارتر به این سو، سوالی در شبکه های اجتماعی مطرح شد که معنای روشن تصفیه سیاسی است: چرا عکسی مشابه در ایران نداریم؟ چرا روسای جمهور ایران عکس گروهی ندارند؟ از مجاهدین خلق تا دادگاههای استالینی بعد از جنبش سبز و از سرنوشت میرحسین موسوی و رفسنجانی تا محمد خاتمی سنت تصفیه سیاسی آموخته زهرآگینی از آموزه های چپ بوده است. داستان تصفیه های خونین عراق سوسیالیستی در دوره صدام حسین مشهور است. در افغانستان هم، «هنگامی که تره‌کی در تابستان ۱۹۷۸ موقعیت خود را به عنوان دبیر کل و رئیس جمهور قایم کرد، حفیظ‌الله امین به عنوان شخص قدرتمند رژیم ظاهر شد و پس از اشغال پست‌های معاون نخست‌وزیر و وزیر امور خارجه، صدها نفر از اعضای شاخه پرچم دستگیر شدند و به اتهام فعالیت‌های ضدانقلابی پاک‌سازی یا اعدام شدند.»

به همین ترتیب، بستن دهان مخالفانی که هنوز زنده اند روش دیگر سیاست چپگرا بوده است و بنابرین سانسور همه جانبه در رژیم سیاسی آن امری کاملا توجیه شده است. بعلاوه، نمایشی از “دولت بی عیب و نقص” باعث می شده که سانسور چهره واقعی دولت را هم از دید مردم پنهان کند. معنای دیگر این گرایش دروغ پردازی سازمان یافته و هدفمند در باره دولت و حاکمیت است. چیزی که هم در کشورهای کمونیستی از جمله در شوروی و اروپای شرقی شناخته شده است و هم در انقلاب اسلامی آشکار است. به همین دلیل است که مثلا اعتماد عمومی به رسانه ملی در پایین ترین حد خود است و مردم خواه ناخواه به رسانه‌های غربی مثل بی‌بی‌سی اعتماد می کنند و تکاپوی واقعی نشر و رسانه در وطن مختل می شود.

چنین وضعیتی ناچار رابطه دولت و ملت را تخریب می کند. بتدریج رهبران، قدرت جذب و بسیج مردم را از دست می دهند و پایگاههای اجتماعی شان سست می شود. از نظر مردم هم ایده های سیاسی و فرهنگی رژیم یا تکاپوی اقتصادی اش آرام آرام مشکوک و در خدمت الیگارشی حاکم تلقی می شود و همبستگی به پایین ترین سطح خود می رسد. نظام سیاسی برای جبران آن باید نیروهای وابسته به خود تربیت کند و به آنها همه نوع امتیازی بدهد که به نوبه خود به عمیق شدن تبعیض های سیاسی و مزیت های اقتصادی و به هم ریختن جایگاه های اجتماعی می انجامد.

اگر به وضع چین کمونیستی امروز نگاه کنیم که ظرف عمر انقلاب اسلامی یعنی از آغاز دهه ۸۰ میلادی راهی صدساله را در کمتر از چهل سال طی کرده است، به این نتیجه می رسیم که همسایگی ناگزیر ما با روسیه اندیشه چپ را از کانالی وارد جامعه ایرانی کرده است که بخت بلندی برای تحقق آرمانهای مردمگرایانه اش نداشته است. چین درست از زمانی که چپ روسی در ایران به سمت انقلاب می رفت به سوی واقع گرایی حرکت کرد و امروز می بینیم بدون اینکه با سنت ۵ هزارساله اش دشمنی بورزد، توانسته سوسیالیسم را با سرمایه داری پیوند بزند و به سرعت به اقتصادی بزرگ و موثر و پویا تبدیل شود. در حالی که انقلاب اسلامی مدل دست دومی از وضعیت شوروی شده است که نهایتا عقبماندگی صنعتی و مدیریت و ناتوانی اقتصادی آن را از پا در آورد.

وقت بازنگری و تجدیدنظرطلبی است
در همه این روندها خطاهای درشت صورت گرفته که گاه عمدی و گاه طبیعی بوده است اما سوال اساسی این است که آیا چپ در ایران هنوز آینده ای دارد؟ پاسخ من مثبت است. فکری که نزدیک به صد سال دوام داشته و باور بسیاری را برانگیخته و پایه زندگی و مرام و تصمیم گیری آنها شده و به ایشان جهت داده و دنیا را برایشان معنی کرده است به این زودی از صحنه خارج نمی شود. هر فکری می تواند بازنگری شود و حتی اگر کم جان و افسرده شده تجدید حیات و گرمی و نشاط پیدا کند. باید انصاف داد که بخش بزرگی از ایمان چپ را حزب کمونیست کشور شوراها و حزب توده در ایران به بازی گرفتند و به باد دادند. آرمان بسیاری از چپ ها واقعا زنده کردن حیات اجتماعی با مشارکت پایین ترین طبقات جامعه بود. این آرمان هنوز معتبر است. ممکن است بخشی از چپ با گره زدن سرنوشت خود به نظام اقتدارگرای ولایی با رفتن آن نظام از صحنه خارج شود. اما اندیشه چپ منحصر به این یا آن حزب و گروه و گرایش نیست. می تواند در ساختن آینده ایران کارسازی کند. مشروط به آنکه به ایمان خود به مردم پایبند بماند و در خطاهای روش و منش خود بازنگری کند. کاری که دین نیز باید به نوبه خود انجام دهد تا از آلودگی فکر ولایی پاکیزه شود.

امروز فکر ولایی و حامیان چپ آن توسعه گرایی را اساس قرار داده اند تا مگر موقعیت خود را بازسازی کنند. اما مساله کلیدی امروز و آینده ایران باز شدن جامعه و گشودگی به روی فرهنگها و مذاهب دیگر و نیز همبستگی با پاره فرهنگهای ایرانی است. توسعه بدون گشودگی فضای جامعه و رسانه ممکن نیست و حتی عربستان هم دارد از توسعه گرایی صرف عبور می کند. چپ قدیم مثل همه گرایشهای سیاسی اوایل قرن بیستم پدرسالار است. محصول جامعه ای است که اتوریته رهبر و رئیس و پیشوا حرف اول را می زده است و در تمام سلول های جامعه آن را می دمیده است. همین را به ولایت و انقلابیون اسلامگرا هم میراث داده است. چپ اگر نتواند از این پدرسالاری خانه تکانی کند بعید است به سطح اندیشه امروز جامعه برسد و گرهی از مشکلات انبوه شده ما باز کند. جامعه ای که همه در آن رهبرند و رهبری را مشارکتی می پسندد، اندیشه پیشران تازه ای نیاز دارد. چپ باید به جامعه اشتراکی بازگردد. منتها با معنایی نوین و دموکراتیک. حقیقتا دموکراتیک.

ارجاعات:
“بازخوانی یک شکست، واخوانی تاریخی انقلاب اکتبر”، نوشته اردشیر بهنام، روزنامه ۸ صبح، ۲۵ میزان ۱۳۹۶؛ خاطرات سیاسی خلیل ملکی، به کوشش همایون کاتوزیان، شرکت انتشار، ۱۳۶۸؛ غرب و شوروی، سی سال رقابت ۱۹۱۸-۱۹۴۸، نوشته ژرژ لنچافسکی، ترجمه حورا یاوری، ابن سینا ۱۳۵۱؛ طلا در مس، نوشته رضا براهنی، زمان، بی تا.؛ قیام افسران خراسان و سی و هفت سال زندگی در شوروی، نوشته احمد شفایی، کتابسرا، ۱۳۶۵.
نیز:
“Western media is still wrong. China will continue to rise.” By Eric Li, Washington Post, October 24.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن