دانشگاه و پاسداران سنت عتیقه‌مانی در علم و عقل

در دانشگاه چه خبر است؟ چرا دنیا دستخوش تحول است و در این یکی دو دهه زیر و رو شده است اما دانشگاه در ایران از جایش تکان که نمی خورد هیچ عقبگرد می کند؟ چرا دانشگاه در ولایت ما اینقدر دست و پا چلفتی است؟ چرا چشم اش را به روی تحولات بسته است؟ چرا اختیارش دست مشتی بوروکرات دولتی یا نشانده دولت است که نمونه بی خردی و دوری از فرهنگ و علم و تحقیق اند؟

گفتگوی داوود فیرحی درباره اسلامی سازی درسهای علوم سیاسی در ایران که تازگی آخرین ویراست اش موسوم به “ویراست ۹۶” منتشرشده بسیار افشاگر است. این ویراست ۹۶ هیچ فرقی با ویراست ۶۹ یا ۵۹ و قدیمتر از آن ندارد. یک اندیشه کهنه و منجمد است که در طول همه این سالها حکومت کرده و می کند. چطور چنین چیزی ممکن است؟ چطور چنین چیزی دوام یافته است؟ آن کدام سنت های سیئه است که با وجود عوض شدن مداوم مدیران و مسئولان همچنان هست و باقی است و مثل ایدز و بیماری واگیر از این مسئول به دیگری منتقل می شود؟

برگزیده های این گفتگو را اینجا می گذارم مثل یک نشانه برای بازگشت. برای فکر کردن به وضعیت افتضاح دانشگاه در کشورمان. فکر کردن به فاجعه ای که به آن گرفتاریم. فاجعه ای که به نابود کردن نسل ها منجر شده است. نسل هایی که قرار نیست در باره هیچ مشکلی از مشکلات واقعی ما فکر کنند و کار کنند و راه تازه ای ارائه کنند. چون علم و دانش چیزی حاشیه ای و زینتی است و تصمیم های اصلی کشور در سرای بسته قدرت گرفته می شود جایی که هیچ کارشناسی راه ندارد و همه کارشناسان باید از آن پیروی کنند. دانشگاه زایده ای است بر این روش اداره ولایت. و طبعا مرتب باید عقب نگه داشته شود. مبادا سرکشی کند. مبادا چیزفهم شود. باید فکر کرد که چطور می شود دانشگاه را از دست مدیران سیاسی ولایت نجات داد. باید فکر کرد چطور دانشگاهی در دانشگاه برپا کرد. چطور دانشگاه را در خارج از دانشگاه راه انداخت. چطور دانشگاه را در گلخانه ای نگهداری کرد تا این زمستان و سیاهکاری اش بگذرد:

از مقدمه گفتگو:
شورای تحول و ارتقای علوم انسانی، به‌منظور اسلامی‌کردن علوم انسانی در دولت احمدی‌نژاد شکل گرفت، چون فرض بر این بود که علوم انسانی تدریس‌شده در دانشگاه‌های ما به‌ اندازه کافی اسلامی و متناسب با خلق‌وخو و فرهنگ ایرانی ما نیست؛ ازاین‌رو کارآمدی لازم را ندارد. شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز برای تحقق این هدف، طی مصوبه‌ای در جلسه ۶۵۰ مورخ ۲۱/۷/۱۳۸۸ «شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی» را تأسیس کرد.

سوال این است که دقیقا منظور از اسلامی‌کردن یا بومی‌کردن رشته‌های علوم انسانی چیست و چرا این کار با کمک‌گرفتن از اساتید و بزرگان و سابقه‌داران رشته‌های مزبور شدنی نیست و باید تیمی از حوزویان به کار گرفته شوند که برای کار دیگری جز آن‌چه تحول و تغییر در علوم انسانی می‌دانیم آموزش‌دیده و تربیت‌شده‌اند؟

تغییر و تحول در سرفصل دروس در دانشگاه‌های دنیا بنا بر نیاز و پتانسیل‌های دانشگاه، اساتید و دانشکده‌ها و با توجه به علوم موردنیاز روز اتفاق می‌افتد. آن‌چه انتقاد اساتید دانشگاه و گروه‌های دانشجویی را از کار شورای تحول برانگیخته این است که تعیین سرفصل دروس برای رشته‌های مختلف با مشارکت دانشگاه‌ها و انجمن‌های علمی مرتبط و درمجموع به کمک «خرد جمعی» انجام نشده است. انتظار می‌رود برای ارائه دروسی که قرار است تحول و ارتقا به همراه داشته باشد، از اساتید صاحب‌نظر و بازنشستگانی بهره بگیرند که دست‌کم تجربه ۳۰سال سابقه تدریس علوم در دانشگاه‌ها و سروکله زدن با دانشجویان را داشته‌اند. این‌که اساتید، دانشجویان و گروه‌های علمی مربوط به هر رشته به‌طور مؤثر در فرایند تصمیم‌گیری قرار داده شوند نیز انتظار نابجایی به نظر نمی‌آید.

از سخنان فیرحی:

به خاطر دارم زمانی‌ هم که در دهه ۶۰ دانشجو بودم صحبت چنین تغییراتی وجود داشت. دروس علوم‌سیاسی در آن دوره دو ویژگی با مشکلات خاص خود را داشت.

نخستین ویژگی این بود که همه دروس تقریبا غیر‌مرتبط با عمل سیاسی بود و هم‌زمان با تغییرات جامعه پیش نرفته و نوسازی نشده بودند. علوم‌سیاسی رشته‌ای زنده است و باید هم‌چنین باشد. معمولا تحولات و تغییرات زیادی در حوزه سیاست رخ می‌دهد و البته این تغییرات، بازنگری در عناوین و سرفصل‌های این رشته را ناگزیر می‌کند.

دومین مشکل رشته علوم‌سیاسی در این سال‌ها نیز این بود که با عمل سیاسی و شرایط عینی جامعه ما پیوند وثیق نداشت. صبغه نظری محض از یک‌سوی، پخش‌شدن درون رشته‌های علمی دیگر مثل تاریخ، فلسفه، حقوق، اقتصاد و جامعه‌شناسی و… از سوی دیگر، به تعبیر برخی از همکلاسی‌ها، علوم‌سیاسی را به اقیانوسی به عمق پنج سانتی‌متر و لاجرم انبانی از اطلاعات پراکنده، سطحی و نامنسجم بدل کرده بود. به همه این‌ها، جهت‌گیری گذشته‌گرایانه و فرار از مسئله‌محوری و روزآمدی در آموزش و تحقیقات این رشته را نیز باید اضافه کرد.

شاید یکی از دلایل مهم این وضعیت، ناشی از ماهیت رشته سیاسی و بی‌قراری‌های حوزه سیاست در کشور باشد. تجربه زیسته اینجانب در دانشکده حقوق و علوم‌سیاسی دانشگاه تهران از سال ۶۵ تاکنون نشان می‌دهد که استاد و دانشجو در بحث از مسائل علم سیاست، آن اندازه از احساس آزادی و راحتی را که در رشته‌های دیگری، مثل علوم مهندسی یا ریاضی و تجربی دارد، حس نمی‌کنند. برای گریز از این وضعیت، بهترین گزینه معلم و متعلم این است که از بررسی مسائل امروز سیاست به تاریخ سیاست یا نظریه‌های کلان سیاسی پناه ببرد و ترم تحصیلی را تمام کند، بی‌آن‌که میل به تطبیق نظریه و عمل داشته باشد.

اوایل روی‌کارآمدن آقای روحانی در سال ۹۳-۹۲ تعدادی از اساتید و دانشجویان علوم‌سیاسی به این سرفصل‌ها اعتراض کردند و همین مسائل باعث شد این طرح متوقف شود. قرار شد این طرح دوباره بررسی شود و آخرین بررسی‌ها مربوط به تیرماه امسال (۱۳۹۶) است که بحث‌های اخیر پیرامون آن شکل ‌گرفته است. در این بازبینی تازه، برخی از مشکلات و عیوب طرح قبلی برطرف شده و برخی از درس‌ها مانند جامعه‌شناسی‌سیاسی به سرفصل‌ها بازگشته‌اند؛ اما درس‌های مهم دیگری حذف شدند و بازهم این تغییرات، تغییراتی نیست که رشته علوم‌سیاسی را به رشته‌ای به‌روز، زنده، فعال، جذاب و کارآمد تبدیل کند. متأسفانه همچنان ایرادات زیادی در آن وجود دارد. ظاهرا اصلاحات اخیر، همچنان ساختار عمومی بازنگری در دوره آقای احمدی‌نژاد را حفظ کرده و با تحفظ بر همان سویه و قالب، فقط برخی اصلاحات موردی را پذیرفته و افزوده است.

درواقع برای تحولات در رشته علوم‌سیاسی، همانند دیگر رشته‌های علوم انسانی، اساتید، دانشجویان و گروه‌های علمی به‌طور مؤثر در فرایند تصمیم‌گیری و حتی تصمیم‌سازی قرار داده نشده‌اند. نظرات و گفت‌وگوهای صنفی کمتر لحاظ شده و بیشتر تغییراتی از بالا انجام و جاری‌ شده است. تعداد زیادی از اساتیدی که صاحب‌تجربه بودند، درباره این درس‌ها نظر ندادند. اصلا مکانیسم تصمیم‌گیری درباره اصلاح واحدها از بالا شروع شد و برخی مواقع هم گفته می‌شود چند نفر، نه به انتخاب گروه‌های علمی بلکه به دعوت مستقیم نهادهای تصمیم‌گیرنده، شخصا در این جلسات و بحث‌ها شرکت کرده‌اند؛ نه این‌که گروه‌ها در دانشکده‌ها این کار را انجام دهند.

متأسفانه بازبینی اخیر نیز همچنان همین وضعیت را دارد و به‌نوعی قرار است تحول از بالا شکل بگیرد. این مشکل بزرگ همه رشته‌های علوم انسانی است. اگر این ایراد حل می‌شد و تغییرات به‌صورت تدریجی و صنفی شکل می‌گرفت، شاید اجماعی از پایین نسبت به تغییرات واحدها پیدا می‌شد و احتمالا پذیرش‌ها زیادتر بودند. هرچند در رشته‌هایی مثل علوم‌سیاسی حتی در گروه‌ها هم اجماع نظری وجود ندارد. گفت‌وگوهای صنفی به‌هرحال امکان مشروعیت‌آفرینی بیشتری دارد و پیوند بین مثلثِ رشته علمی، استاد و دانشجو را منسجم‌تر می‌کرد. بحث‌های صنفی می‌توانست آغاز شود و شاید به‌تدریج می‌شد اتفاق بهتری را رقم زد.

معروف است که «اهل‌البیت ادری بما فی البیت»؛ یعنی اهل خانه به آن‌چه در خانه هست، آگاه‌تر است. نه‌تنها در رشته علوم‌سیاسی بلکه در همه رشته‌های علوم انسانی و دیگر علوم، این راه مناسبی نیست که اساسی‌ترین تصمیمات مربوط به سرنوشت یک‌رشته را بیرون از گروه‌های علمی آن رشته بگیرند.

اگر واحدهای یک ‌رشته درسی را به مخروط تشبیه کنیم مرکز ثقل آن باید مسائل جدید و امروزی باشد. هرچند لازم است اشاراتی هم به گذشته و تاریخ یک مسئله در یک جامعه وجود داشته باشد که پیوستگی آن را حفظ کند، اما فقط در حد اشاره و بیان سابقه موضوع و مسئله و نه بیشتر. این دقیقا همان سویه‌گیری و حرفی است که باید در رشته علوم‌سیاسی زده شود. درواقع مسائل جدید و بسیار مهمی مانند انتخابات، رأی، اکثریت و اقلیت، اندیشه‌ها و گرایش جناح‌های سیاسی، مسائل مربوط به احزاب، مشکلات قومیتی و مرزی، نظام قانون‌گذاری، ماهیت قانون، رابطه شریعت و قانون‌گذاری، رهبری و مجلس، ملیت و دیانت، تفکیک و استقلال قوا، ماهیت گروه‌های نفوذ در جمهوری اسلامی، حکمرانی محلی، مسائل جنبش‌های مذهبی داخل و خارج کشور مانند افراط‌گرایی و…، فنون مذاکره و حل اختلاف در مسائل داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی، افکار‌سنجی سیاسی و غیره و غیره بحث‌های مهم امروز ما است؛ مسائلی مانند مکانیسم انتخابات، نظارت بر انتخابات، مسئله مشروعیت، حاکمیت، دموکراسی، حکمرانی محلی مانند انتخاب شهرداری‌ها و… نیز از بحث‌های دیگر است. اکنون اصل بحث‌های ما این‌هاست. بالاخره جامعه انقلاب کرده و نظامی سیاسی مدت‌هاست که تثبیت شده و اکنون یک نظام مذهبی- سیاسی با نهادها، امکانات، محدودیت‌ها و چالش‌های خاص خود سرکار است و درباره موضوعات متفاوتی مانند رأی، دموکراسی و… بحث می‌کند. شایسته است دانشجویان روی این مسائل کار کنند؛ اما به‌جای این مباحث درس‌هایی را گذاشته‌اند که تقریبا همه آن‌ها به دو مبحث تاریخ اسلام و تاریخ تحولات ایران در رشته تاریخ بازمی‌گردد.

مسئله رشته علوم‌سیاسی به‌روز است. اکنون ما گیر و مشکل بزرگی با عنوان «رادیکالیسم در منطقه» یا «بحران انتخابات در خاورمیانه» یا «بحران مرزی» و… داریم که برای ما مهم است. ما همین الان درباره حزب‌پژوهی واحدی درسی نداریم که بتوانیم به سوالاتی مانند این‌که «احزاب اصلا در یک دولت دینی مشروع است یا نامشروع؟ می‌تواند درگیر انتخابات شود یا نه؟ یا انتخابات مطلوب در دولتی دینی مثل جمهوری اسلامی ایران چگونه است یا باید باشد؟» پاسخ دهیم.

یا درس دیگری با عنوان «تاریخ تحول دولت در اسلام» گذاشته‌اند و درس مهم و به‌روزتری با عنوان «نظام سیاسی و دولت در اسلام»را حذف کرده‌اند. درس «تاریخ تحول دولت در اسلام» باقی‌مانده و تا پایان صفویه نیز بیشتر بحث نمی‌کند! درحالی‌که مهم‌ترین دگرگونی در حوزه حکمرانی در دوره مشروطه است. ما اصلا در درس‌هایی که اکنون تعریف‌ شده، دراین‌باره هیچ واحد درسی و سرفصل مستقلی نداریم. تاریخ تحول دولت در اسلام و آن‌هم تا صفویه، برای گروه تاریخ مناسب‌تر است تا علم سیاست. سیاست و دولت مدرن برای ایرانیان از مشروطه به بعد است که باید موضوع و مسئله‌ محوری علم سیاست ایرانی باشد. تحولات دین، دولت و دموکراسی از مشروطه تا دوره پهلوی و تا جمهوری اسلامی اهمیت بیشتری دارد تا دوره صفوی که به‌هرحال به تاریخ پیوسته است.

یکی از ایرادات جدی دراین‌باره عزیمت سرفصل‌های ویراست جدید (۱۳۹۶) به گذشته است. احساس می‌کنم اگر این سرفصل‌ها را در دانشکده تاریخ ارائه دهند، خیلی بهتر است تا این‌که همین درس‌ها برای دانشجویان علوم‌سیاسی گفته شود. دانشجویان رشته علوم‌سیاسی با چنین سرفصلی با هیچ‌چیز در دنیای جدید و حتی با هیچ‌چیز از جمهوری اسلامی آشنا نمی‌شوند. در کل دنیا همه می‌دانند مثلا انتخابات شهرداری‌ها آغازی برای تغییرات در کل سیستم است، اما هیچ بحث سنجیده‌ای برای این نوع بررسی‌ها و به‌طورکلی نسبت حکمرانی‌های ملی و محلی از دیدگاه اندیشه و روندهای سیاسی- اجتماعی پیش‌بینی نشده است. به‌هرحال، این سویه‌سازی‌ها اصلا اتفاق نیفتاده و این رشته بیشتر تاریخی و انتزاعی شده است. بسیاری مباحث کلی فلسفی و فقهی و… در آن گنجانده ‌شده که مربوط به رشته‌های دیگرند و به نظر می‌رسد مستقیما مناسبتی با دانش سیاست ندارند و مبانی این علم محسوب نمی‌شوند.

ملاحظه ویراست جدید از واحدها و سرفصل‌های علوم‌سیاسی این فرضیه را تداعی می‌کند که دانشجوی علاقه‌مند به دانش سیاسی باید در اکثر علوم انسانی، اعم از ادبیات، زبان‌شناسی، تاریخ، فلسفه، فقه، کلام، اخلاق، عرفان و… مجتهد باشد؛ غافل از این‌که علم سیاست، نه جامع‌العلوم بلکه رشته‌ای درکنار دیگر رشته‌هاست و ضمن تمرکز بر هویت، موضوعات و مسائل خاص خود با رشته‌ها و دانش‌های همسایه نیز تعاملی منطقی دارد.

اکنون دانشجوی سیاست در جمهوری اسلامی به‌خوبی نمی‌داند که مثلا رابطه بین مجمع تشخیص مصلحت، مجلس قانون‌گذاری، شورای نگهبان، شورای عالی انقلاب فرهنگی و هیئت دولت یا ریاست‌جمهوری چیست. دانشجو با درس‌هایی که اکنون تعریف ‌شده، تا صد سال دیگر هم نمی‌تواند با چنین مباحثی ارتباط برقرار کند.

متأسفانه رشته علوم‌سیاسی اکنون کهنه و عتیقه تعریف‌ شده است؛ مثلا بحثی تحت‌عنوان اندیشه سیاسی در ایران باستان مطرح شده است؛ دانشجوی رشته تاریخ دراین‌باره کار می‌کند و ما هم آثار او را می‌خوانیم. بحث بر سر این است که یک ایدئولوژی در زمان پهلوی پیدا شده و آن را به این درس چسبانده بود و تا امروز مانده است؛ اما سوال این است که دانشجوی سیاسی امروز چه احتیاجی دارد که اندیشه سیاسی ایران باستان را به‌عنوان «یک واحد درسی» بخواند؟ مگر گرایشی در رشته تاریخ برای ایران باستان نیست؟ خب از یافته‌های آن پژوهشگران استفاده شود. دو واحد چقدر آگاهی‌بخشی دارد و چقدر به درد حکمرانی امروز می‌خورد؟ در دانشگاه‌ها، کلاس‌ها و مکان‌های دیگری اساتیدی دانشجویان را تشویق می‌کنند که ایران باستان را بخوانند یا یک کارگاه موقت بگذارند، برای حکمرانی در ایران باستان.

تعداد واحدهایی که یک دانشجو باید بگذراند، ۱۳۶ واحد است. یک دانشجو چهار سال عمر مفید جوانی را صرف این رشته می‌کند و بخش مهمی از درس‌های او با رشته تاریخ همچون تاریخ اسلام، تاریخ عقاید، ایران باستان و… همراه است. عملا این دانشجو چه به دست می‌آورد؟ اما اگر از او بپرسید که مثلا در وزارت کشور در سال ۹۶ چه اتفاقی افتاد، نمی‌تواند به شما پاسخ دهد، چون در این زمینه کار نکرده است. به‌عنوان‌مثال دیگر، امروز بحث‌هایی مثل اسلام سیاسی، ایران‌هراسی، اسلام‌هراسی، تکفیر، ترور و تروریسم تیتر اول اخبار سیاسی دنیا است و سرنوشت جامعه ما را هم تحت‌تأثیر خود دارد؛ اما هیچ بحث سیستماتیکی برای دانشجوی سیاسی درباره این مسائل عرضه نمی‌شود. مسئله قوی‌شدن دروس اسلامی یا ضعیف‌شدن دروس غیر‌اسلامی نیست؛ مسئله این است که خود رشته و واحدهای آن کهنه و عتیقه تعریف ‌شده است. نگاه رشته سیاسی، به‌طورکلی رو‌به‌گذشته است.

تکرار جاذبه نمی‌دهد و همیشه کمیت، کیفیت نمی‌آورد. اگر این‌گونه درس‌ها گذاشته شوند و دانشجو با این تکرار روبه‌رو شود، حتی ۳۰ درصد یک درس هم تکرار باشد، دانشجو کل آن مبحث را به شکل تکرار خواهد دید. پیامد این موضوع فرار دانشجو از کلاس است و شما مجبور خواهید بود دانشجو را به‌زور حضوروغیاب در کلاس نگاه دارید. آن‌وقت چه اتفاقی می‌افتد؟ و چه بلایی سر درس اسلامی می‌آید که معلم به‌واسطه حضوروغیاب دانشجو را در کلاس نگه دارد؟ُ

تخیل کنید، دانشجو در اثر تکرار بی‌انگیزه شده، به‌زور حضوروغیاب جسمش در کلاس و ذهنش جای دیگری است؛ معلم مکرر تذکر می‌دهد و… به قول طلبه‌ها «هلمََّ جرَّا». این اتفاق به معنی پیش‌بردن درس‌های اسلامی است؟ آیا این همان هدفی است که ما داریم؟ به‌عنوان طلبه‌ای که دوست دارم بحث‌های اسلامی-سیاسی موردتوجه دانشجویان باشد، تجربه حدود ۲۰ تا ۲۵ساله به من می‌گوید با چنین افزایش‌هایی چه اتفاقاتی رخ می‌دهد. مباحث اسلامی-سیاسی به‌ذاته جاذبه خود را داشته و دارد، به‌تازگی در کلاس‌ها در حال بررسی دقیق‌تر است و دانشجویان به آن علاقه‌مندتر شده‌اند، اما با این وضع چنین روندی به‌هم خواهد خورد. قاعده است که تبلیغ بیش‌ازحد یک‌چیز و اصرار بیشتر همیشه نتیجه منفی می‌دهد.

ایراد دیگری که به نظرم در ویراست ۹۶ است قراردادن درس‌هایی است که در آن تصریح واضحی به اسم اشخاص، مانند مرحوم امام یا آیت‌الله خامنه‌ای، در عنوان واحد درسی وجود دارد. هیچ سیاستمداری نیست که حب‌وبغضی را در جوامع ایجاد نکرده باشد. بالأخره هر رهبر بزرگ و اثرگذاری جاذبه و دافعه دارد. وقتی‌که اسم شخص خاصی روی یک درس می‌نشیند، همگان با موضع، با آن درس مواجه می‌شوند و پیش‌داوری دارند. چرا این کار را می‌کنید؟ به‌راحتی می‌توان به‌جای عنوان «اندیشه سیاسی امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای» عنوان «اندیشه سیاسی در دوره جمهوری اسلامی» را قرار داد؛ آن‌گاه اندیشه‌های کسانی چون آیت‌الله بهشتی و مصباح یزدی و دیگران نیز در این درس قرار می‌گیرد و درس سرزندگی و جذابیت بیشتری پیدا می‌کند و علمیت مطالب برجسته می‌شود.

با همه حرف­‌ها و ادعاهایی که درباره اسلامی‌­سازی مطرح می‌شود، «حضرت‌عباسی» در درس­‌های اختیاری دوره کارشناسی رشته علوم‌سیاسی، بخش اسلامی فقیرترین و نامنسجم‌­ترین بخش است. طنزی در بین برخی چین­‌پژوهان وجود دارد که می‌گویند: «فلسفه کمونیسم در چین، بهبود وضعیت سه گروه بود: زنان، دهقانان و کارگران.» اتفاقا حزب کمونیست در هیچ حوزه‌­ای به اندازه این سه گروه ناموفق نبوده ­است!

*آسمان آبی | خردنامه | دوشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶ | سال دوم | دوره جدید | شماره ۲۶

به نقل از: راهک

مطالب دیگر

هذا فراق بیننا و بینکم

هر چه می گذرد می بینیم شکاف بین ملت و روحانیت معظم بیشتر می شود. طوری که دیگر رفوشدنی نیست. راه ما سوا ست. داریم

انقلاب؛ افسانه و آسیب خلقی شدن

در میان افسانه های سیاست در دوران مدرن کمتر افسانه ای به جذابیت و فراگیری و ویرانگری «خلقی شدن» است. تجربه های انقلابی قرن بیستم