مکتب تلفیق
هنر شریعتی آن بود که درست در میانه روایتهای مختلف به گره زدن آنها پرداخت یعنی کار شریعتی عمدتا در تلفیق هنرمندانه و جسورانه روایتهای بانفوذ در جامعه ما بوده است. و یعنی یک روایت را جانشین همه روایتها نکرده است. بلکه یک روایت جامع پدید آورده است که بالاترین مطلوبیت و اعتبار را داشته است. و این هنر قدیم ایرانی است که در دوره اشکانی رستم ایرانی و هرکول یونانی را با هم جمع زد و در مانویت تدوینی از ادیان عصر به وجود آورد و در عرفان ما اسلام و زرتشت و بودا و مانی را با هم گره زد و در شعر ما حافظ نماینده تام و تمام آن است که همه عناصر متناقض نمای فرهنگ و فکر یک دوره پانصدساله را در غزل ریخت و جاودانه ساخت. شریعتی حوزه های اسلامی را هم امروز «وارث همه فرهنگ های آتن و ایران و روم و مسیحیت و یهود و زرتشتی» می بیند (عبدالکریمی، ۳۵۵).
جمع زدن میان اسلام و سوسیالیسم و گرایش مارکسیسم اسلامی در شریعتی هم درست همینجا معنی می دهد. یعنی جمع زدن بین سنت خودی و امر متخذ غربی و شایع. مارکسیسم اسلامی یا به روایتی دیگر سوسیالیسم خداپرستانه راه حلی جامع بود تا بدون دور شدن از سنت به تجدد روی کند. این راه حل کامیابِ امروز و آینده هم هست. مساله این است که کدامیک از تلفیق ها امروز میسر و ضروری است و کارآمد خواهد بود. چیزی به عنوان دین ناب و فکر ناب و فرهنگ ناب وجود ندارد. همیشه با انسانی عرفی روبرو هستیم و شناخت محدود او و گزینه های شکل گرفته خارج از اختیار و کنترل ما که خواه ناخواه ما را دعوت می کند تا بین آنها پل بزنیم – بین همه آنهایی که برای ما مطلوبیت یا ضرورت دارند.
به نظر من، هر نوع تلفیقی در امروز و آینده ایران باید به وجه سوسیالیستی فکر شریعتی هم توجه داشته باشد و آن را آینده دار ارزیابی کند. خود شریعتی بین مارکسیسم و اسلام جمع زد و کوشید آرمانهای انقلابیون چپ را با آرمانهای کنشگران دینی پیوند بزند. آنچه او را به این کار واداشت فضای چپ انقلابی بود که جهان را به دو قطب تقسیم می کرد و در ایران هم نفوذ فوق العاده ای داشت و اگر چپ نبودی لاجرم راست می بودی و در اردوی مقابل انقلاب قرار می گرفتی. شریعتی راه سومی را برگزید تا هم مسلمان بماند و هم انقلابی. در یک تقسیم بندی کلان، روشنفکران ما هنوز هم در همین سه گروه بزرگ تقسیم می شوند. یا به اندیشه چپ تعلق دارند یا لیبرال و دموکراسی خواه اند و یا راه اسلام انقلابی و اخیرا اصلاحی را اختیار کرده اند. اگر این نقشه وضعیت ما باشد ناچار هر نوع مسیر سیاسی مطلوب باید از جمع اینها پدید آید و آن پیوند میان دموکراسی از سویی و سوسیالیسم از سوی دیگر است با اسلامی که به تکثر قائل است و خود را تنها راه حل نمی داند.
آنچه شریعتی در رویکرد تلفیقی خود کرد با انعطاف پذیری شگفتی همراه بود. او می دانست که اگر انعطاف نداشته باشیم راز بقای خود را از دست داده ایم. جهان پر از چیزهای تازه و گرایش های نو و امور غیرمنتظره است. برای اینکه بتوانیم اصول خود را حفظ کنیم باید به روی امکانات تازه و افق های جدید باز باشیم. او بر مرامی رفت که ورای منطق سیاه و سفید دیدن جهان است. به همین دلیل توانست میان بسیار چیزها پل بزند و پیوندهای آنها را با یکدیگر ببیند و برجسته سازد. در جهانی که بر مدار فرقه گرایی می چرخید و انشعاب و تجزیه و گروه گروه شدن را دامن می زد روش او به نحوی خیره کننده به ژرف ساخت ها توجه داشت و از شعبه شعبه کردن مردمان پرهیز می کرد. در ایرانی از کثرت ایده ها و قوم ها و خرده فرهنگ ها هر روشی که کمتر به تجزیه و تفرق راه داد روش آینده است. میراث شریعتی و میراث ایران هر دو نشان داده اند که تلفیق بزرگترین راه حل ما ست و در آن مهارت و سنت قدیم داریم.
تاریخ با هیجان ساخته می شود
همه اینها را گفتیم ولی این را باید جداگانه برجسته سازیم که شریعتی مظهر آن چیزی بود که پرسش اساسی این جستار است: انگیختگی و اراده به تغییر. او این حکمت عتیق را نیک دریافته بود که بی شوق و شور و هیجان تاریخی ساخته نمی شود. در کارگاه حیات عشق نیروی اساسی است و شریعتی این را هم به کمال دریافته بود و هم ذخیره ای بی زوال از انرژی و نیرو و انگیزه بود. او حقیقت را نمونه ای کامل از این دریافت بود و خودانگیختگی و قدرت انگیزش در دیگران را در بهترین صورت خود داشت.
تاریخ ساختن و به راه انداختن چرخ تاریخ و جامعه و پیش رفتن و به قوت و نشاط رفتن و منزل از پی منزل طی مراحل کردن، بی یاری شوق و شور و ایمان و هیجان ممکن نمی شود. همه بزنگاههای تاریخی و همه دستاوردهای بشری که به کار مردمان آمده باشد و فصلی تازه باز کرده باشد و راهی نو گشوده باشد و نگاهی نو را همگانی کرده باشد، جز به پای ایمان و هیجان و امید بی زوال به آینده ای که می آید طی نشده است و نمی شود. مفهوم دیگر این سخن آن است که تاریخ با عقل ساخته نمی شود! هر تدبیری در انگیزش اجتماعی ناچار باید از مایه هیجانی برخوردار باشد. باید مخاطب را درگیر کند. نه فقط عقل او را برانگیزد که جان او را برآشوبد و او را به شوق آورد. این راهی است که همه بزرگان این سرزمین رفته اند از حکمای قدیم تا شاعران عارف. از سیاستمداران مردمی تا هنرمندان ملی. از روشنفکران طراز اول تا انقلابیون پیشگام. حقیقت را بنگریم در این سرزمین آنچه مردم را و مخاطب را به حرکت درآورده است عقل آتشین بوده است. پیوند عقل و عشق بوده است. عقلی گداخته به شور ایمانی و باوری. عقل سرخ!
و این رمز آن است که او کلمه را دوباره احیا کرد. و کلمه را رساند به مقامی که بتواند هستی بخش باشد. یعنی که نافذ باشد. مصداق کن فیکون باشد. و آدمی را در خود خلاصه کند چنانکه او خود در کلمه خلاصه می شد. کلمه معجزه او بود.