روشنفکران و بازی در نقش آیت الله سکولار

حرف من این است: گروههای موعظه گر روشنفکران ما فرق عمده ای با آیت الله های مان ندارند. این یک معضل تاریخی است که امروز باید حل اش کرد و گرنه فردا باز هم گرفتارش خواهیم بود. 
روشنفکران رهبران جدید اجتماعی ما از زمان مشروطه به این سو هستند. طبیعی است که از دل دربار و حوزه علمیه بیرون آمده باشند. تقریبا همه روشنفکران صدر مشروطه ما چنین وضعی دارند. یا سابقه اشرافی دارند یا سابقه روحانی دارند. مثال های تیپیک را در حسن تقی زاده می توان دید و در مصدق و آل احمد و کیانوری. 
صحنه نبرد
به دلیل اینکه روشنفکران جایگاه منحصر بفرد روحانیون را از آنها گرفته اند یا در قدرت و اتوریته اجتماعی آنها شریک شده اند مشکل بزرگ ما در صد ساله گذشته کشمکش بین روحانی و روشنفکر بوده است. روشنفکران لیدرهای طبقه متوسط و منور الفکر و امروزی و غربگرا و لیبرال و چپ بوده اند. روحانیون هم ناچار به همان حوزه اقتدار سنتی خود اکتفا کردند تا بتدریج با دلبری از طبقه متوسط مذهبی در انقلاب صاحب نقش شدند. بخش بزرگی از این صاحب نقش شدن هم برای این بود که روشنفکران راه برای آنها باز کردند. زیرا طبقه متوسط که روشنفکران بر آنها اقتدار فکری داشتند به تنهایی قادر به انقلاب نبود. و اصولا چپگرایی مسلط در پیش از انقلاب لازمه اش ستیز با بورژوازی شهری و گرایش به خلق و حاشیه نشینان و طبقات کارگری و روستایی بود. این طبقات هم زیر نگین روحانیون بودند. پس روشنفکران به اتحادی با روحانیون رسیدند تا دشمن مشترک را از میان بردارند. این داستان درازی است که من کوتاه و اشاره وار گفتم تا به نکته مورد نظرم در این یادداشت برسم. 
رقبا شبیه هم می شوند
این سابقه باعث شده است که روشنفکران ما بسیاری از خصلت های روحانیون را بگیرند و ادامه دهند چه آگاهانه مثل دکتر شریعتی و چه نا آگاه مثل همه آن پیکره ای از روشنفکری که هنوز و همچنان در نقش معلم اخلاق برتر جامعه به موعظه مشغول است. این موعظه گران روشنفکر در بسیار از موارد بهتر از موعظه گران روحانی و آیت الله نیستند. همان کج سلیقگی بر اینان هم حاکم است. مثلا آیت الله سرشناسی می فرمایند که بدحجابی باعث خشکسالی می شود! و نگاه نمی کند که اگر قرار است گناهی مثلا باعث خشکسالی شود خب گناه کبیره که الحمدلله کم نیست بلکه گناه اکبر هم بسیار است. چرا آیت الله ما فکر نمی کند که فساد قدرت سیاسی و اختلاس های نجومی و تقلب در انتخابات و شکنجه زندانیان و کشتن جوانان اسباب خشکسالی است؟ به همین شیوه می بینید که پیکره روشنفکران موعظه گر از فلان نویسنده سرشناس تا بهمان استاد جامعه شناس ناگهان می چسبند به یقه عاشورا و قیمه امام حسین که این خشونت است و مازوخیسم است و دفاع کردن از آن هم پفیوزی است و چه و چه. 
به نظر من مشکل قیمه برای روشنفکران دقیقا مثل مشکل ایت الله با بدحجابی است. هر دو ناشی از نادیده گرفتن اولویت ها ست. ندیدن تصویر بزرگتر است. و به خطا بر منبر نشستن. اما از همه بدتر رقابت این دو قشر با یکدیگر است. رقابتی که مردم را آن میانه نادیده می گیرد.
استراتژی حفاظت از حوزه اقتدار
وقتی ایت الله می گوید بدحجابی آنقدر مهم است که خشکسالی می آورد می داند که دارد اغراق می کند. می داند که دارد چشمپوشی می کند از گناهان بسیار بسیار بزرگتر. اما چرا به این غر زدن ها و نق زدن ها و تهدید کردن ها و تکفیر کردن ها ادامه می دهد؟ آیت الله می خواهد قشر نافرمان و بی اعتنا به امر و نهی آیت اللهی را مهار بزند. می خواهد اقتدار خود را بفروشد و شما را یا به زیر چتر خویش بکشد یا به دامن غیرخودی ها و دشمنان خدا براند. جنگ او با بدحجابی بر سر اقتدار اجتماعی است. بدحجاب آشکارا او را نادیده می گیرد. آیت الله می خواهد تکلیف اش را با او روشن کند. حالا اگر در حکومت اسلامی که همه برای آیت الله سر خم می کنند و اظهار تواضع می کنند صدها جنایت هم اتفاق بیقتد خب مساله ای درونی است و می شود حل اش کرد یا تحمل اش کرد. اینجا خطری حوزه اقتدار او را تهدید نمی کند. البته اگر بکند باز هم رفتار او همان است. مثلا به یاد بیاورید موضع آیات عظام را در قبال استادیوم رفتن زنان. یا نشان دادن چهره مقدسان.
وقتی پیکره روشنفکری موعظه گر به بحث های عیدقربان و عاشورا و مانند اینها وارد می شود هم بحث اصلی بر سر شکل و صورت قضیه نیست. روشنفکر جنجال می کند که این چه وضع دهشتناکی است در عیدقربان که میلیون میلیون تن گوشت قربانی درست می شود و خشونت را تشویق می کند. به عاشورا که می رسد مرتب سرکوفت می زند که این قمه زدن چه کاری است و آن علم و کتل بلند کردن چه زحمت بیهوده ای است و این بازیگران اوباش اند و خود اعتقادی به دین ندارند و این قیمه درست کردن گداپروری است و خلاصه هر چه استدلال بلد است ردیف می کند که بگوید آه از این دین فاسد شده. امان از آن روحانیون فریبکار. اما داستان واقعا این نیست. به قاطعیت می گویم که هیچ امری از امور مراسم مذهبی شیعه در ایران نیست که در جهان نمونه نداشته باشد و اصلا و ابدا مساله منحصر به جامعه ایران نیست و این را در یادداشتهایی در موارد مشابه در سیبستان تذکر داده ام که می توان به همانها مراجعه کرد. اینجا یک مثال می آورم. استاد عزیز ما دکتر علی اکبر مهدی در کامنتی فیسبوکی می فرمایند این مراسم عاشورا نمونه ای از مازوخیسم و خودآزاری است. من گل مالیدن را به عنوان یکی از نمونه هایی که می تواند مازوخیستی تلقی شود انتخاب می کنم. در جهان می گردم و می بینم دهها نمونه مشابه دارد. اصلا فستیوال گل بازی داریم. مثلا در کره جنوبی. در بریتانیا هر ساله در فستیوال موسیقی گلاستون بری که معمولا با باران مصادف می شود می توان صحنه هایی را دید که در صفحات اصلی روزنامه ها کار می شود و زن و مرد غرق در گل هستند و مشغول گل بازی و غوطه خوردن در حوضچه های گل.
مشکل در کجا ست پس؟ برایتان می گویم: بازی اقتدار است. هر چه اردوی حریف بکند بد است. این اردو به بدحجابی آن اردو گیر می دهد و آن اردو به مراسم مذهبی این یکی.
زبان اردو
دو نکته دیگر هم لازم است برای داشتن تصویری کاملتر از ماجرا در نظر بگیریم. یکی بحث دین و سیاست است و یکی بحث عرف.
گل بازی در بریتانیا و کره جنوبی عیبی ندارد اما در ایران دارد. چرا؟ چون در ایران رنگ و صبغه مذهبی قوی دارد اما در دیگر نقاط اگر زمانی هم داشته دیگر صورت سکولار دارد. پس به اردوی خودمان متعلق است! مثل کارناوال می ماند. می گویند عاشورا هم کارناوال است. خب باشد. هزارها کارناوال دیگر هم در دنیا هست این چه عیبی دارد؟ عیب اش همین مذهبی بودن اش است. کارناوال ها هم همگی زمانی مذهبی بوده اند و امروزه معناهای مذهبی و 
اساطیری خود را فراموش کرده یا از دست داده اند. عاشورا این را دارد و از دست نداده است. مشکل دیگرش هم این است که زیر نفوذ یا بهره برداری صنف روحانی است. به نظرم مشکل دقیقا اینجا ست. و گرنه در خود عاشورا هیچ مشکلی نیست. 
پس یکبار دیگر صورت مساله را بازنویسی می کنیم: پیکره روشنفکری سکولار به صورت استراتژیک هر موضوعی را که زیر نفوذ روحانیون می پندارد مورد حمله قرار می دهد تا اقتدار اجتماعی روحانیون را زیر سوال ببرد. حمله به مراسم های مذهبی از این جا ست.
عاشورا عرف است بی اعتنا به روشنفکر و روحانی 
حالا بیاییم سر نکته آخر. من معتقدم نه روحانیون و نه روشنفکران نقشی در بهینه سازی مراسم های مذهبی ندارند و نمی توانند داشته باشند. اگر این موضوع برایتان ثقیل است این نکته را در نظر بگیرید که مثلا بسیاری از روحانیون با قمه زدن مخالفت می کنند اما قمه زنان کار خود را می کنند حتی پنهانی. روشنفکران هم که پیشاپیش روشن است نمی توانند نقشی در این حوزه ها ایفا کنند. شریعتی تلاشهایی کرد اما او هم موفق نبود. او حداکثر توانست ذهنیت روشنفکران مذهبی را در باره دین و مراسم سالانه آن مثل حج و عاشورا تغییر دهد نه عمل و عرف مردم را.
من سالها ست فکر می کنم که حوزه های شرع و عرف از هم جدا ست. این موضوع را چندباری به اشاره گفته ام و این اواخر در مقاله ای در نقد مکتب تفکیک هم مفصل تر آورده ام که هنوز منتشر نشده است. اما موضوع چندان اهمیت دارد که باید مقاله ای اساسی یا کتابچه ای در باره اش نوشت. تز اصلی بحث این است که دین تنها در صورت عرفی اش وجود دارد و عرف از منابع بسیار متفاوت اثر می گیرد و نه فقط از دین. این موضوع چگونه بحث ما را هدایت می کند؟ به نظر من مساله این می شود که روحانیون مرتبا دادشان از عرف بلند است اما بجایی نمی رسند. روشنفکران هم حالا دارند پا جای پا آنها می گذارند! اما این هر دو باطل است و به جایی نمی رسد. روحانی و روشنفکر نقشی در ساخت عرف اجتماعی ندارند و اگر هم داشته باشند از راه موعظه و سرکوفت اخلاقی نخواهد بود.
مثلا نگاه کنید به نفوذ موسیقی و ابزارهای موسیقی غربی در هیات های مذهبی. داد روحانیون از این ماجرا بلند است اما کسی به آنها گوش نمی دهد. داد روشنفکران هم به نوعی دیگر بلند است که مثلا اینکه مذهبی نیست اما طبیعی است که کسی گوشش بدهکار آنها هم نباشد. عرف اجتماعی به صورتی دیگر تحول پیدا می کند. اگر روحانیون برای فهم این ماجرا سی سال است خون همه ما را در شیشه کرده اند روشنفکران نباید دوباره همان راه خطا را بروند و خود را و مردم و مخاطبان و جوانانی را که به ایشان نگاه می کنند به دور سرگردانی تازه ای بیندازند. راه حل ساده این است که روشنفکران از منبر موعظه پایین بیایند.
سیاست روشنفکر هم با دین آمیخته است
صد سال است روشنفکری ایران دم از جدایی دین از سیاست می زند. در این سالها هم که این شعار گوش فلک را کر کرده است. اما آنچه عمل روشنفکری نشان می دهد این است که سیاست او همچنان با دین مردم در امیخته است. دین را باید رها کرد به حال خود. دین سیر تحولی دارد که از این نوع جنجال ها تاثیر نمی گیرد. بگیرد هم اهمیت چندانی در ساختن یک جامعه مدرن ندارد. روشنفکری نباید انرژی خود را برای تاثیرگذاری بر چیزی صرف کند که در آن نقشی ندارد و قادر به ساختن آلترناتیوی برای آن نیست. کار بهتر این است که به مسائل اصلی بپردازد و اگر بر سر اقتدار اجتماعی خود هم صرف انرژی می کند آن را در بازی بزرگ صرف کند. عرف و عاشورا محل این بازی نیست. خطا این جا ست. تسلط سیاسی روحانیون بر ایران امروز ممکن است صورت ظاهر این بازی را از نظر سیاسی ارزشمند جلوه دهد. اما گفتم که این مراسم از نفوذ روحانیون هم برکنار است. بهتر است برای حمله به روحانیون و حاکمیت روحانی مردم را هدف نگیریم. و انهم هدف گرفتنی دقیقا شبیه همان روحانیون تنها با اندیشه سکولار. این به جایی نمی رسد. البته اگر روشنفکران اصولا می خواهند که به جایی برسند.
———–
پ.ن: بحث روایت کلان قیمه امام حسین جایی برای بحث هویت و غذا نگذاشت. شاید وقتی دیگر. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن