Search
Close this search box.

در شهرخدای خامنه ای شهروندان به «اوباش» تبدیل می شوند

مدتی است درباره مدل ایده‌آل جامعه از نظر رهبر ایران فکر می‌کنم و یادداشت بر می‌دارم. این اولین بررسی است در شناخت این مدل که من آن را «شهرخدای خامنه‌ای» می‌خوانم.

در یک سال و نیم گذشته میزان خشونت به نحو بی‌سابقه‌ای در ایران بالا رفته است. در واقع شوک پس از انتخابات ۸۸ شوک خشونت بود. به نظرم دوران تازه‌ای که شروع شده بود مطلع متناسب خود را داشت: با قهر آغاز کن. قهر همنشین غلبه است. ایران تحت مدیریت مستقیم و شخصی و کیش رهبرپرستی جدید، ایرانی است خشن. چرا؟

در مرور خشونت‌های دولتی که به جامعه هم تسری پیدا کرده است می‌بینیم هر قدر از خشونت به معنای سرکوب عریان کاسته می‌شود، بر انواع خشونت‌های دیگر افزوده می‌شود. پشت این گرایش به خشونت عریان، آمیزه‌ای از دست کم دو عامل، تغییر سیاسی و تغییر اجتماعی، قابل مشاهده است. پیش از اینکه وارد تحلیل این روند تازه شوم، اجازه بدهید مروری بر نمونه‌ها بکنیم تا مساله را بهتر بشناسیم.

تازه‌ترین نمونه‌های بارز خشونت عریان در حوزه امنیت فردی و اجتماعی رخ داده است: اولی «جنایت میدان کاج» در سعادت آباد تهران است. تقریبا همزمان درگیری تماشاچیان فوتبال را روی رسانه‌های خرد و کلان شهرخدا دیدیم؛ چنانکه گزارش شد در یک مراسم رسمی اختتامیه در حضور یکی از مقامات محلی ارشاد، درگیری فیزیکی صورت گرفته و یک هنرمند هم مجروح شده است. این خشونت را وبلاگ‌نویسان به عنوان شهروندان حساس به خبر زودتر و بیشتر از دیگران مورد توجه قرار داده و تحلیل کرده‌اند. مثلا سمیه توحیدلو نوشت: «جایی نبود که از درگیری خیابانی و چاقوکشی میدان کاج ننویسد. موبایل‌ها هم همه حاضر بودند برای ثبت واقعه. همان شب بود یا شب بعدش که درگیری‌های تماشاچیان فوتبال به شکل تصویری مخابره شد و خط سرخی دور چاقوی جوان ِ هوادار توی چشم می‌زد. اما خیلی فرقی نمی‌کند که در خیابان دعوای ناموس باشد یا در استادیوم دعوای تعصب، وقتی خبر چاقوکشی در یک تئاتر را می‌خوانی. این یعنی خشونت ِعریانی که از خیابان، از ورزش و از سطح عام به فرهنگ و سطوح خاص رسیده است.»

آینده نیوز نوشته بود: اختتامیه بیست و دومین جشنواره تئاتر استانی کهگیلویه و بویراحمد در یاسوج در حضور معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به اغتشاش، درگیری فیزیکی و مجروح شدن یکی از هنرمندان منجر شد.

شرق وحشی و استعمار اسلامی

تحلیل‌های مختلفی مطرح شده است. در یکی از کامنت‌های گودری خواندم که خبرهای حوادث خشونت‌آمیز بیشتر منعکس می‌شود تا توجیهی باشد برای عزم پلیس و ژنرال‌های نظام در اعمال بیشتر و عریان‌تر خشونت برنامه‌ریزی شده. در عمل این گرایش به خشونت پلیس را همه تجربه کرده‌ایم یا دیده و شنیده‌ایم. این مشخصه حوادث سال ۸۸ بود. اما فقط به عنوان آغاز یک روند؛ بهنام قلی پور نوشته است: «پلیسی که در به کار بردن سلاح محدودیت‌های بسیاری دارد، حالا در کمتر از ۱۲ ساعت، دو مظنون را در خیابان‌های تهران مثل آب‌خوردن از پای در‌ می‌آورد. پلیس روز یک‌شنبه در غرب تهران به سرنشینان خودرویی شلیک می‌کند، در نتیجه این تیراندازی یک نفر کشته می‌شود. (+) پلیس بامداد دوشنبه نیز در محله مجیدیه تهران به سوی «سه متهم فراری» شلیک می‌کند و منجر به از پای درآمدن یکی از آنها می‌شود. (+

بهنام در یادداشتی دیگر از رواج غیرمستقیم خشونت و ارائه تصویر خشن از جامعه ایرانی یاد می‌کند: «انتشار گسترده فیلمی از زنده‌زنده سوختن چند سرنشین خودرویی در یکی از جاده‌های کشور، نمایش عمومی قتل جوانی در سعادت‌آباد در مقابل دیدگان مردم و پلیس و این آخری تصویری از صحنه چاقوکشی در استادیوم فوتبال آبادان، طی کمتر از ۶۰ روز اقدامی عجیب و غریب و غیرقابل فهم است.» اینها همه می‌تواند موید این باشد که پلیس به عنوان نماینده ژنرال‌های حاکم، عامدانه در پی ارائه تصویری از جامعه ایران است که فقط با خشونت عریان می‌شود مهارش کرد و مدیریت‌اش کرد.

در این مدل، راهبران ایران همچون استعمارگران کلاسیک فکر می‌کنند بر کشوری وحشی حکومت می‌کنند و خود را در نقش اربابان و هدایت‌گران به سوی پیشرفت و عمران می‌بینند. آنها با مردم خود چونان بیگانگان قبیله‌های دور رفتار می‌کنند. بر خلاف تصور عمومی مدل آنها از امامت صدر اسلامی نمی‌آید. از تاریخ حکمرانی استعمارگران می‌آید. آنها شبیه «کسانی»اند که ادعا می‌کنند دارند با «آنها» می‌جنگند. این گرایش به خشونت عریان، مرحله‌ای جدید از رفتار با شهروندان در نظام اسلامی است.

اوباش‌سازی از ملت

می‌توان مشاهده کرد که زبان و بیان دستگاه‌های نظم‌بخشی به جامعه رو به خشونت و تندی و مباح‌سازی خشونت افراطی دارد. آنها گویی برای پیش راندن جامعه در مسیر عمران و مهندسی اجتماعی مطلوب خود تنها یک مسیر و یک زبان می‌شناسند: به رسمیت شناختن بیگانگی مردمان کثیر از نیات و اهداف بلند و ضروری رهبران؛ و ناچار مهار این بیگانگی از راه توسعه زور. ساجدی‌نیا رئیس پلیس تهران می‌خواهد اراذل و اوباش محارب شناخته شوند: رئیس پلیس تهران بزرگ برای توجیه درخواست خود می‌گوید: «عربده‌کشی»، «بدمستی» و «استفاده از سلاح‌های گرم و سرد» از جمله مواردی هستند که منجر به اطلاق صفت «اراذل و اوباش» به افراد می‌شود. و به نظر او همین کافی است که این افراد محارب باشند.

دستگاه پلیس فعلا و تا محارب شدن همه اوباش، در نظر دارد که اوباش را به اردوگاه‌های کار اجباری بفرستد. تصویری که این شیوه به ذهن ما منتقل می‌کند جامعه‌ای است که باید از طریق کار اجباری تصفیه شود، هم تصفیه روحی و هم تصفیه فیزیکی. «کار اجباری» تعبیر متناسبی از ذهن مدیران نظام اسلامی برای ساختن یک «جامعه اجباری» است.

از این منظر، محارب نامیدن این افراد در واقع انتخاب «راه‌حل نهایی» است: حداکثری کردن روش مجازات. قوه قضا هم دیگر شرم و حیا و پنهان‌کاری و دوزبانگی را کنار می‌گذارد و رسما از افتخار به قطع دست سخن می‌گوید: معاون قوه می‌گوید به قطع دست افتخار می‌کنیم. «قطع دست براساس حدود الهی است و از افتخارات ماست.»

عملا هم اخبار اجرای حکم قطع دست متعدد شده است. اما پیدا ست که حداکثری کردن خشونت به سارقان و اوباش و محاربان منحصر نمی‌ماند. این گرایش به راه حل نهایی یک گرایش عام در نظام ولایی پس از انتخابات است و حاکی از تجدیدنظر در نظام مراقبه و مجازات شهروندان برای رسیدن به مدل شهرخدا ست. در شهرخدا هر کس از دایره حکومت حداکثری بیرون رفت با اوباش فرقی ندارد. مثلا این خبر را در نظر بگیرید که رئیس اتحادیه طلا و جواهر گفته است: «هیچ طلافروشی حق تعطیل کردن واحد خود را در اعتراض به اجرای قانون مالیات بر ارزش افزوده ندارد و چنانچه واحدی اخلال کند مجوز فعالیتش را باطل می‌کنیم.»

مجازات حداکثری

در واقع، اعتراض شما به عنوان شهروند قرار است با مجازات پاسخ داده شود و آن هم نه مجازات معمولی بلکه حداکثری. این گسترش همان روشی است که سال‌هاست در قبال مطبوعات و اهالی رسانه به کار می‌رود. یعنی نخستین بیگانه‌شدگان از نظام ولایی. در قبال این بیگانگان که رسما «پایگاه دشمنان» خوانده شدند، هر نوع خطایی یک جواب ثابت و حداکثری داشته است: توقیف رسانه و از دست دادن کار و از بین رفتن زحمات در بنیان نهادن موسسه و جذب و پرورش همکاران و یافتن مخاطبان. برگشتن به وضعیت صفر. نوعی مصادره و خاکسترنشین کردن. تا همانطور که قطع دست «اسباب عبرت» است، باقی مجازات‌ها چنان سنگین باشد که به همان اندازه اسباب عبرت فراهم کنند.

کاربری در گودر شرحی می‌نویسد از تذکر ماموران به حجاب خانمی در داخل یک داروخانه که با اعتراض داروخانه‌دار مواجه می‌شود. اینجا هم جواب همان است؛ مشت آهنین در مقابل اعتراض: «کم کم نماینده‌های خدا شدن ده دوازده نفر ریشوی لباس شخصی که همشون قصد داشتن من رو مجاب کنن که حق دارن اونجا به مردم تذکر بدن. آخرش من گفتم باشه حق دارین دیگه … یه ابلاغ بنویسین برای یکی که خانم فلانی هر روز از ساعت فلان تا فلان می‌تونه در این محل به خانم‌ها تذکر حجاب بده بفرستین ابلاغ رو برای من تا بذارم بیاین تو به مراجعین گیر بدین. خب فکر می‌کنین چی شد؟ گفتن شما مانع اجرای حکم قضایی می‌شین دادستان باید در مورد لغو پروانه شما تصمیم بگیره.»

البته در شهرخدا فقط محل کسب نیست که می‌تواند توقیف شود و یا تعطیل شود. محل زندگی هم همان حکم را دارد و فرقی میان آنها نیست. مثلا دادستان عمومی و انقلاب شهرستان زرند اعلام کرده است که منازل افرادی که مبادرت به توزیع و فروش مواد مخدر می‌کنند پس از پلمب به نفع دولت ضبط می‌شود.

مجازات حداکثری روشی متناسب با حداکثر بیگانگی از جامعه و بیگانه‌سازی شهروندان از حاکمیت است. حاکمیت به این ترتیب هیچ پیوندی میان خود با مردم نمی‌بیند. او هست تا مجازات کند و مردم هستند تا پیروی بی چون و چرا کنند یا به صف اوباش بپیوندند.

دنباله متن را در تهران ریویو بخوانید

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن