Search
Close this search box.

عدم خشونت یعنی طرد اوباشیگری، حزب الله بازی و کیهان نویسی

اینطور نیست که ادعا کنیم طرفدار عدم خشونت ایم و یکباره از خشونت عاری شده باشیم. اینطور نیست که چون در راه جنبش سبز و سفید قدم می زنیم هر کار خواستیم می توانیم بکنیم. از ما کسی قبول نمی کند اگر ادعای دموکراسی خواهی داشتیم اما رفتارمان تکروانه و آسیب رسان و هتاکانه بود. عدم خشونت فقط سکوت در راهپیمایی نیست. فقط مبارزه منفی نیست. نافرمانی مدنی نیست. عدم خشونت شناسایی روشهای حریفان و پرهیز از آن هم هست. هر چیزی که رنگ و بوی هوچیگری داشته باشد و دسته راه انداختن برای ساکت کردن حریفان و حرف خود را به کرسی نشاندن همان راهی را می رود که مردم ایران از آن اعلام بیزاری کرده اند. هوچیگری هوچیگری است فرقی نمی کند کیهان و رجانیور و فارس و ایرنا کرده باشند یا جوانان سینه چاک موسوی و کروبی و خاتمی یا طرفداران عدالت و آزادی. این را همین اول راه باید روشن کرد.

مساله ما ساده است: ما از خشونت بیزاریم. اما از آن مصون نیستیم. باید عدم خشونت را تمرین کرد. آموخت. خشونت هم در صورتهای مختلف خود را نشان می دهد. یک صورت اش چماق و باتون و زنجیر است. یک صورت اش فحش و هتاکی در خیابان و سیلی به گوش جوانان بیگناه خواباندن است. یک صورت اش هم این است که گوش مان را ببندیم و دهان مان را باز کنیم و هر چه خواستیم بی پروا به دیگران بگوییم. رعایت هیچکس را نکنیم و حرمت هیچکس را نگه نداریم. در این جا دیگر فرقی نیست بین آنکه حجاریان را به زندان می اندازد و پیرزنان را در خیابان زیر مشت و لگد می گیرد با کسی که کامنت زهرآگین می نویسد و حرمت قلم و صاحب قلم را نگه نمی دارد.

خشونت و انحصارطلبی دست در دست اند. اگر فکر کردیم فقط ما هستیم که باید حرف بزنیم ما هم انحصارطلب ایم. اگر روا دیدیم که دسته خود را برداریم و ببریم به تظاهرات و در صف اول هزاران نفر دیگر که به حزب و گروه و دسته ما ربطی ندارند قرار بگیریم تا اینطور وانمود کنیم که همه اینها از گروه ما حمایت می کنند فرقی با احمدی نژاد نداریم. ما باید نه فقط با احمدی نژاد و روش احمدی نژادی در سیاست ایران بجنگیم که باید با احمدی نژاد درون خودمان و درون گروه کوچک و بزرگ مان هم مبارزه کنیم.

سعادت ما مردم در عوض کردن این و جانشین کردن آن نیست. سعادت ما این است که همیشه و همه جا به اصل عدم خشونت پایبند باشیم و انصاف را در باره هر کسی در هر مقامی رعایت کنیم. خشونت یعنی اعتقاد به این ایده روسی که هر که حرف می زند لابد بر اساس اینکه پولش از کجا می آید حرف می زند. این عقیده فاسد هفتاد سال روزگار همه شوروی و حالا روزگار ما را دارد سیاه می کند. طوری از پول گرفتن حرف می زنیم که انگار همه نوکر و مزدور اند. پس کی آقا و آزاده است؟ در این صورت چه فرقی می ماند بین احمدی نژاد و تو برادرجان؟ او هم مخالف اش را و منتقدش را جاسوس و مزدور می خواند. برای احمدی نژاد و حامیان روسی اش اگر اقتصاد پایه فرهنگ و پول پایه عقیده است برای ما نیست. ما صاحب اصول و پرنسیپ هستیم چه فقیر باشیم چه غنی. چه حاکم باشیم چه محکوم. چه با کسی مخالف باشیم چه موافق. این چه عقیده فاسدی است که فکر می کنیم اگر کسی پول گرفت عقیده اش را به ما می دهد؟ این همان رفتار احمدی نژاد نیست که قبل از انتخابات سکه توزیع می کرد و پول پخش می کرد؟ آیا شما حاضرید هر قدر پول احمدی نژاد به شما بدهد و عقیده تان را عوض کنید؟ اگر نمی کنید پس بدانید که عقیده برای خودش استقلال دارد. آدمها برای عقیده شان می میرند. یا پولشان را برای عقیده شان خرج می کنند. سرمایه عمرشان را در راه عقیده شان می گذارند. آنچه برخی دوستان می پندارند فقط حاصل جامعه ای است مثل ایران که به نام دین حکومت می کند اما پول را به خدایی رسانده است. و گرنه فکر نمی کردند این پول است که بر عقیده حکم می راند و دایر مدار همه چیز است. این ماتریالیسم عامیانه روسی است که لباس جمهوری مقدس پوشیده است.

امروز کیهان در لجن پراکنی های معمول اش همین زاویه دید را گرفته است که برخی از کامنت نویسان مطلب قبلی چرا که من گفته بودم بی بی سی را بی اعتبار نکنیم. خانه آباد را به بهانه اینکه خانه آبادتری می خواهیم بسازیم خراب نمی کنند. سی سال است خانه آبادمان را خراب کرده اند به این بهانه که بهترش را می سازند. هفتاد سال هم شوروی می فرمود صبر کنید که بعد از این به بهشت پرولتاریا می رسیم. نرسید و البته اینان هم نمی رسند. اما همزبانی این دوستان دموکراسی خواه و آن دشمنان استبدادپرست عجیب نیست؟ من می گویم اگر شما می خواهید به بی بی سی انتقاد کنید که چرا اخبار جنبش را پوشش نداده بکنید اما از روش کیهانی و هوچیگرانه استفاده نکنید. می خواهید به مهدی جامی هم انتقاد کنید که اشتباه می کند بکنید اما منصف باشید. اما ظاهرا تداوم جمهوری انحصارطلب در طی سی سال اثرات خود را گذاشته و بخش هایی از جامعه ما را مثل خود تربیت کرده است طوری که حتی وقتی می خواهند دموکرات باشند هم به همان لباس و روش تن می دهند که دشمنان دموکراسی و آزادی رواج داده اند.

دوستان جوان! راه دموکراسی خواهی و آزادی از راه کیهان و چماقداری جدا ست. مشکل ما با شخص احمدی نژاد و شخص خامنه ای و سردار سنگین وزن سنگین دل فیروزآبادی نیست. مشکل ما با بینش و روش این آقایان است. آنچه ما می خواهیم از راهی که اینان رفته اند به دست نمی آید. از آن راه برویم به همین جا می رسیم که اینها رسیده اند. ما باید با هر گونه روش خشونت آمیز و باج خواهانه و هتاکانه و حق به جانب مبارزه کنیم. ما تماشاگران خوب و بازیگران خوب فوتبال سیاسی باید باشیم نه هولیگان هایی که برایشان عربده کشی مهم است.

اشتباه نسل من این بود که شاه را برداشت اما روشهای شاهانه را تعطیل نکرد. نتیجه اش بازتولید شاهنشاهی اهل عمامه شد. این نسل اگر عزم به برداشتن خشونت گرایان طالبان مسلک دارد که دارد، باید روشهای طالبانی و اوباشی و کورانه را هم تعطیل کند. مسیر تازه ای برای خود تعیین کند و گوش به وسوسه ناکسان و خناسان که دلشان برای دعوا و هو و جنجال و تعطیل عقل و انصاف لک زده ندهد.

به لقمان گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان. این حکمت امروز هم کارآمد است. نگاه کنید به هر چه کیهان می کند و نکنید. نگاه کنید به هر چه گروههای خشونت طلب می کنند و در مردم می دمند و به آن تن ندهید. یقین داشته باشید که خشونت طلبان از خدا می خواهند که که شما هم مثل آنها باشید. وقتی مثل آنها بودید آنها را در مقام و جایگاه شان تحکیم کرده اید. اما اگر ندا و سهراب دو شهیدی هستند که امروز به آنها افتخار می کنیم فقط برای این است که آنها با معصومیت خود با سادگی و صفای خود و با حق طلبی و نفی خشونت خود چهره خشونت طلبان را رسوا کرده اند. این تقابل است که به آنها تمایز می بخشد و ایشان را شاخص می کند. این ویژگی را باید حفظ کرد. نباید شبیه احمدی نژاد شویم. باید هر یک از ما بتمامی نفی احمدی نژاد باشد نه  تنها در سیاست که در روش و منش و زبان و اخلاق. فقط در این صورت است که می توان به آینده روشن امید داشت. من دوستار روی خوش و موی دلکش نقد و بحث ام. اما دشمن هو و اوباشیگری و انحصارطلبی ام. در راه جنبش قدم اول آموختن آیین گفتگو ست. همان چیزی که هر چماقداری در خاموش کردن آن می کوشد. گفتگو دشمن خشونت است.

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن