اصرار ایرانی و مبارزه با بدحجابی
می گویند جدی نگیر. از نظر اخلاق فردی ممکن است درست باشد. اما از نظر فکری و رفتار جمعی است که من جدی می گیرم. برای من هر امر کوچکی می تواند اشاره به یک گره فکری بزرگ باشد. دوستان من، مساله از این بابت جدی است. از این بابت که در این گره فکری ما هم سهیم هستیم. واسازی و شالوده شکنی مساله مهم است تا خود را بهتر بشناسیم. آنها را که ظاهرا می شناسیم. اما مساله این است که چرا مساله ما دور می زند؟ چرا صورت و مصداق آن عوض شود هم باز سیرت قبلی را بازتولید می کند و مصداق های تازه می آفریند؟ من فکر می کنم باید ریشه ها را از همین مسائلی که می خواهیم نادیده شان بگیریم بازشناخت. مسائل بزرگ ما همین جاها ست.
من نمونه وار می گویم. من در بن این مبارزه با بدحجابی همان اخلاق مشهور ایرانی را می بینم که صورت تعارف دارد و باطن تحمیل. از اصرار حرف می زنم.
اصرار می ورزیم. ایران که رفته بودم این را همه جا می دیدم. ساده ترین شکل اش سر سفره است. اصرار می کنیم که فلان غذا را بخور. از فلان خورش هم بردار. آن یکی برنج را هم بکش. به اندازه ای بخور که ما می گوییم و قبول داریم و تعیین می کنیم. اما پیچیده تر هم می شود. وقتی اصرار می کنیم که این را بپوش آن را نپوش. این را بگو آن را نگو. اینجا برو آنجا نرو. این را بخر آن را نخر. چرا این را خریدی من بهترش را سراغ داشتم. من بودم آن را می خریدم. اصلا اگر این را نخری نخوری نپوشی قبولت ندارم. اصلا دوست ندارم. مادرت نیستم. برادری مان تمام. چه رفاقتی؟
ما همه چیز را مشروط می کنیم به اینکه شما با من که از یک تا صد درجه در مقابل شما اتوریته دارم حقی بر گردن شما دارم همراه شوی حرف مرا بخوانی. از من تبعیت کنی. ساده می گوییم: من می گم. بحث ندارد.
استبداد در فرهنگ ارتباط ما ریشه دوانده است. تا به حال در باره استبداد سخن از دید کلان بسیار گفته ایم. حالا زمان آن است که از نگاهی خرده سنجانه و رفتارشناسانه آن را بازشناسی کنیم. هیچ تغییری در سطح سیاسی بدون تغییر در سطح عمومی فرهنگ معنادار و پایدار نخواهد بود.
برچیدن استبداد با مذموم شدن اصرار ممکن است. اصرار است که به ما اجازه می دهد خود را تحمیل کنیم. دیگران را محدود کنیم. برای دیگران تعیین تکلیف کنیم خود را در جایی ببینیم که به بکن نکن بپردازیم و بدتر از آن متهم کنیم. اتهام در مقابل انتخاب شخصی درست به این معنا ست که ما بر نمی تابیم کسی غیر از ما بیندیشد غیر از آنچه ما می خواهیم و می گوییم انتخاب کند. من تابع هرج و مرج هم نیستم و می دانم که تغییر دادن رفتارها ممکن است و می شود انتخاب آزاد را هم جهت داد. این کاری است که جوامع غربی بخوبی بلدند. اما مساله من این است که تغییر رفتار با تحمیل و اجبار نمی شود. اینجا متهم کردن مضحک است. باید راه دیگری رفت. حوزه اختیار را دوباره تعریف کرد و پای دولت و ملت استبداد خواه را از انتخاب شخصی افراد بیرون کشید.
اگر شعار استبدادخواهی این است که آن گونه رفتار کن که من می خواهم و برای آن از ادب اصرار و الحاح و لطایف الحیل آن استفاده می کند شعار انتخابگرایان و آزادی خواهان این است که مرا آنگونه که هستم بپذیر. به من و انتخاب من احترام بگذار. حوزه شخصی مرا حوزه خودت نپندار و برای آن دین و قرآن را بهانه نکن و یا از اینکه خیرخواه من هستی، عاشق من هستی، مادر من هستی، بزرگتر من هستی، استاد من هستی، زن من هستی، شوهر من هستی زمینه ای برای تحمیل نظر خودت نساز. آزادگی این است که هیچ نسبتی را که با من داری بهانه سوار شدن بر گرده من نکنی. لابد سوال خواهند کرد پس چگونه بر هم تاثیر و تاثر داشته باشیم؟ مساله همین است. ما عمده راههای ارتباط مان آلوده به استبداد است. اما راه جانشین کم نیست. کافی است از استبداد دست بشوییم. راه تازه خود را نشان خواهد داد. جهان ارتباط بدون استبداد هم ممکن است.