یا: سه مقام تفکر لنیننیستی (در مقام اول بمانید فقط روشنفکر می شوید!)
یادداشت جناب جامی در باب تفکر ترجمهای سر شوقم آورد. او راست میگوید اگر از خیر نقش اجتماعی و فرهنگی و سیاسی روشنفکران نیز بگذریم، ترجمهای اندیشیدن زندگی خصوصی ما را نیز تباه کرده است. بنابراین برای زندگی بهتر جماعت روشنفکران نیز که شده، ضروری است سخن ایشان را مورد ملاحظه قرار دهیم و در الگوی روشنفکرانگیمان بازاندیشی کنیم.
سه دوره لنین
میگویند لنین از حیث فکری سه دوره را پشت سرگذاشته است:
– در اوان ورود در میدان منازعه، از نقطه عزیمت متون و نصوص مارکسیستی به اوضاع روسیه مینگریست و به دنبال شواهد تایید کننده گزارههای مندرج در متون مارکسیستی بود. در این دوره علائق مارکسیستی لنین بر علائق روسی او غلبه داشت.
– کمی که در جریان مبارزات پیش رفت، و بیشتر و بیشتر با بدنه و متن مردم تماس گرفت، دستخوش نوسانات فکری شد به طوری که در آثار او رگههایی از بینش و منش روسی پدیدار شد.
– اما پس از پیروزی انقلاب و تکیه زدن بر کرسی قدرت، ماجرا به کلی معکوس شد. او در این دوره بیشتر با تکیه بر علائق و مسائل خاص روسیه به مارکسیسم مینگریست. رویکرد بازیگرانه و گزینشی لنین در این دوره چندان بود که ارتدکسها او را به تجدید نظر طلبی اساسی در اصول مارکسیسم متهم کردند.
تجربه لنین، تجربه پندآموزی برای روشنفکر جهان پیرامون است. اما با این تفاوت که روشنفکر جهان پیرامون، از فرصتی که لنین برای طی این سه منزل، از آن بهرهمند بود، بهره مند نیست. روشنفکران بیشتر در همان مقام اول دست و پا میزنند. هر کس به حسب تصادف و اینکه چه چیز در بازار کتاب و ترجمه رواج یافته، و با توجه به آنکه تصادفاً کدام استاد و شارح سخنوری، از راه آمده و کدام نظریه را رواج بخشیده است، به گوشهای از میدان پر از متاع الگوهای رنگارنگ فکری پرتاب میشود. آنگاه ماجرایی تازه آغاز میشود. مثل ارشمیدس یکباره عریان از حمام بیرون میجهد که یافتم یافتم. آنگاه از نقطه نظر درک شکسته و لنگی که از آن تئوری و روایت نظری حاصل کرده است، چیزی را مصیبت میخواند، الگویی از زندگی مطلوب را ترسیم میکند و به مثابه یک منجی آزادی بخش، دکانی برای تولید و ترویج اندیشههای خود بازمیکند.
ماندن در لنین اول موجب سرخوردگی است
با توجه به آنکه منازل دوم و سوم لنینی حاصل نمیشود، شاهد انبوهی از روشنفکران سرخورده در هر مقطع تاریخی ما هستیم که به رغم تجربیات ناکام به هیچ روی در صدق اندیشه خود تردیدی به خود راه نداده است و مستمراً از روزگار و رفتار این و آن مینالند که نگذاشتند و الا اگر مطابق الگوی من پیش میرفت، چه میشد و چه نمیشد.
گاهی مشاهده میکنی که مساله تنها ناسازگاری میان عرصه اندیشهها و وضعیت کلان اجتماعی و فرهنگی نیست، حتی اندیشههای اخذ شده از منابع ترجمهای با ساختار و طبع زندگی خصوصی افراد نیز ناسازگار میافتد، چنین است که مشاهده میکنی که به قول جامی، روشنفکری موجب بدل کردن زندگی به یک عسرت عجیب و غریب است.
شاید به همین جهت است که ادبیات روشنفکری همواره با اندوه و غم و حسرت عجین شده است.
بومی گرایی هم وضع بهتری ندارد
از این نکته برخی به سوی دیگر بام افتادهاند و از ضرورت فکر بومی سخن به میان میآورند. به جای هابرماس و فوکو و پوپر و امثالهم، مطالعه منابع بومی را توصیه میکنند. تردیدی در غنا و ضرورت و اهمیت منابع بومی نیست، اما همانقدر که تفکر ترجمهای و ناشی از خواندن و از بر کردن آراء این و آن منفصل از شرایط عینی ماست، منابع بومی و تاریخی ما نیز چنین است. و در مواقعی انفصال منابع بومی به مراتب بیش از منابع ترجمهای است چرا که منابع ترجمهای دست کم در مناسبات مدرن و جدید تولید شدهاند و تا جایی که ما نیز در وضعیت مدرن به سرمیبریم، برقراری ارتباط میان آن منابع و شرایط عینی ما قابل قبولتر مینماید.
پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟
اگر از زاویه سومین منزل لنینی به مساله نگاه کنیم، مشکل اصلی، عدم درک رابطه درست میان نظر و عمل است. روشنفکر به مثابه بازیگر عرصه اجتماعی و فرهنگی و سیاسی، قبل از هر چیز، یک روشنفکر خاص، دارای روحیات و سلایق و اولویتهای خاص خصوصی است. به علاوه روشنفکر در یک موقعیت خاص زمانی و مکانی و در میدانی خاص از منازعات عینی به سر میبرد. در چنین شرایطی قبل از آنکه به حافظه علمی و مفاهیم پیچیده تمسک کنیم تا موقعیت خود و محیط خود را فهم کنیم، نیازمند یک عقل عملی و متکی بر مصلحت بینیهای متعارفیم، تا محیط خود و سمت و سوهای خود را شناسایی کنیم. چنانکه هم مقتضی موقعیت ماست و هم موقعیت پیرامونی ما.
آنگاه از آن پس، روایتها و مفاهیم و تئوریهای منتشر در محیط، اعم از آنکه بومیاند یا وارداتی و ترجمه شده، دست افزارهای ما برای عمل و تولید فکر و اندیشهاند. حکمت عملی به ما میآموزد که بیش از آنکه ما در خدمت ساختارهای اندیشگی باشیم، ساختارهای اندیشگی در خدمت ماست.
نقطه عزیمت مهم نیست، میدان عمل مهم است
بنابراین به جد با جامی همراهم که تکیه بر اندیشه ترجمهای موجبات آشفتگی فکری ما را فراهم کرده است. اما با همین قوت نیز بر ا
ین باورم که بومیگرایی نیز حاصلی جز افزایش این آشفتگیها به بار نیاورده است. مساله اصلی آن است که اصولاً اندیشه نیست که اندیشه میزاید. بنابراین مهم نیست که شما نقطه عزیمت خود را اندیشههای بومی قرار دادهاید یا اندیشههای ترجمهای و وارداتی. آنچه زاینده اندیشههای زاینده و خلاق است، میدان عمل است.
مقصودم از میدان عمل آن درک سنتی و متعارف فعالان سیاسی نیست. مقصودم این نیست که به جای کتاب خواندن راهی بازار منازعات سیاسی شویم و بحث و مناقشه فکری را به اوقات فراغت وانهیم. مقصودم این است که اندیشه را بیشتر یک عمل تلقی کنیم و در ارزیابی چند و چون و صدق و کذب آن ملاحظات ناظر به موقعیتهای عینی و عملی را فراموش نکنیم.
به عبارتی روشنتر، متفکر بودن بیش از آنکه نیازمند حافظه خوب و وقت کافی برای مطالعه و جمعکردن فیش و دانستن آراء این و آن باشد، نوعی بلد بودن است. تفکر مهارت است و مهارت متکی بر خردی که سرشت موقعیتهای خاص وجزئی و عینی را به خوبی ادراک میکند. این نکته نیازمند بحث و تدقیق بیشتری است و مجالی بیرون از وبلاگ را طلب میکند.
به هر روی، مقتضیات عمل به لنین سوم آموخته بود که اندیشه به مثابه یک مهارت را بیاموزد.
————————
برگرفته از زاویه دید (با اندک تلخیص و افزودن عناوین)؛ ممنون ام از دکتر کاشی دوست نادیده عزیز که یادداشت سیبستانی مرا بهانه این نوشته حکمت آموز ساخت. هشدار او به بومی گرایان هم اگر گوشه نظری به من داشته باشد به دل و جان پذیرایم. راست این است که من نه شرقی ام نه غربی. نه بومی گرایم نه جهان وطن و گلوبالیست. من زیر هیچ چتر و پرچمی قرار ندارم. اما بجد می گویم که هر یافته ای از هر گلبو و گلبدن و گلشنی باید با زیست-بوم ما به محک زده شده باشد (و نه در زیست -بوم ما!). در این مقام من کاملا لنینیست هستم!