اوریانا فالاچی به یک معنا اولین معلم من در گزارش نویسی بود. سالهای اول جنگ لبنان بود و من تحت تاثیر نثر و بیان فالاچی در زندگی جنگ و دیگر هیچ گزارش مفصلی نوشتم در باره لبنان که آمیخته ای از خبر و نظر و عواطف و رنج مردم لبنان بود.
بعدها در کتابهای جلد سفید دوره انقلاب مصاحبه اش با شاه را می خواندیم. مصاحبه با تاریخ را هم باید همانوقع ها خوانده باشم. چهره رهبران سیاسی در مصاحبه های او بسیار تازگی داشت. او پایه تصویری بسیاری از رهبران آشنا را در ذهن من و بسیاری دیگر گذاشت. من برای نمونه هنوز کیسینجر را در همان تصویر به یاد می آورم.
سپس نوبت به آیت الله خمینی رسید. و آن داستان حجاب. دیگر ما به فالاچی نگاه یک اسطوره نداشتیم. حرفهاش به نظرمان خام می آمد. انقلاب باعث شده بود که دیگر غربی ها را جدی نگیریم.
انقلاب باعث سقوط بسیاری از اسطوره ها شد. فالاچی ها یکی از آنها بود. او که زمانی نمونه یک زن جسور چپ به شمار می رفت و جذابیت خود را به میزان زیادی مدیون این چپگرایی بود بعدها که چپ جذابیت اش را از دست داد و دیگر بازاری نداشت به راست گرایید.
راستگرایی فالاچی نمونه خوبی است برای تحلیل آنچه در جهان غربی در این سالهای اخیر اتفاق افتاده است در غیاب شوروی و در حضور بنیادگرایی عربستانی-پاکستانی.
من به فالاچی حق می دهم که عقاید دست راستی پیدا کرده باشد ولی مسلما درک او از تحولات جامعه اسلامی متاثر از وقایع روز و افراط گرایی های بعد از سپتامبر ۲۰۰۱ بود. اما او هم مثل بسیاری دیگر از ژورنالیست های غربی نتوانست واقعیت های جاری جوامع مسلمان را تشخیص دهد. فالاچی نمونه کاملی بود از تیتر اول رسانه های غربی. او هرگز نتوانست از کلیشه های رایج خبری کنار بایستد و به همین دلیل به بدترین شکل ممکن به تایید همان کلیشه ها پرداخت.
با اینهمه، تصویر من و بسیاری دیگر از فالاچی شاید هنوز همان زن جسور دهه هفتادی باشد که در معیارهای آن زمان پیشرو محسوب می شد و سخت جذاب بود (و این به او اعتماد به نفسی می داد که در عکس های همان دوره اش دیده می شود). ولی او هرگز یک روشنفکر نبود. تفکر او تفکر کلیشه ها بود تا تفکر انتقادی.