Search
Close this search box.

در باره زن و مرد چونان شکار و شکارچی

خواندن مطلبی از سعید (فل سفه)از آن جهت که او یک فلسفه دان آکادمی است انتظارات دیگری ایجاد می کند. در سخن چنین کسی باید با دقت فرونگریست. از این رو من پاسخ یکباره به نقد او بر سیبستان را روا نمی بینم بلکه در عوض می کوشم بر سر مفاهیم با هم کمی چالش کنیم. نقد او فرصتی است برای اینکه ببینیم چگونه می توان از فلسفه آموخت و یا با فلسفه به بیراهه رفت. گرچه فکر می کنم اگر با فلسفه بیراه می رویم معنایش این است که تنقیح مناط نکرده ایم یا به زبان دیگر جنبه های فلسفی بحث را ساده سازی کرده ایم یا شاید چیزی را که نقد می کنیم بدخوانی کرده ایم. من در نوبت پیشین در این آویختم که معنای شتاب و بی پروایی چه می تواند بودن – بحثی در روش نقد و نقطه عزیمت او. در این نوبت به یک مفهوم کلیدی در نوع نقد او و لغزشی در نگاه او به زن و مرد توجه می کنم و نشان می دهم که مایه سوء تفاهم می تواند از نگاه ایستای ارسطویی به مفاهیم انسانی برخیزد.

کمی هم از حسن بی پروایی
پیشتر خوب است یک نکته از بحث پیشین که جامانده را بیفزایم. من در باب بی پروایی چند نکته ای گفتم اما نگفتم که از نظر وجودی، بی پروایی لازمه کشف و انکشاف است. تاریخ را کسانی به پیش برده اند که از حدود معیارهای پذیرفته شده پا فراتر نهاده اند. این فراتر رفتن از تلقیات عصر طبیعی است که بی پروایی به شمار آید. طیف بی پروایی ها از هر دستی هست و در حقیقت در چالش با “همه” تلقیات پذیرفته شده می توان صورتی از بی پروایی را بازشناخت. وقتی روزنامه همشهری در اوایل کار خود اخبار آیت الله خامنه ای را به صفحه دوم و سوم برد و عرف رسانه ای را که خبر رهبر باید در صفحه اول می آمد رفض کرد، در نظر بسیاری از مقامات رسمی چنان بی پروایی آمد که در همشهری کودتا شد. اما سالیانی بعد این بی پروایی به عرف تازه ای تبدیل شده است و بیشتر روزنامه ها آزادی عمل بیشتری در انتخاب تیتر اول و تیترهای اول خود احساس می کنند و ناگزیر نیستند خبر شخص اول مملکت را به صرف شخص اول بودن در صفحه اول جای دهند. از این سوی آب اگر مثال بزنم می توانم بر این نکته دست بگذارم که بسیاری از فیلم هایی که ده-پانزده سال پیش سانسور می شدند و اجازه اکران نمی یافتند امروز بدون مشکل مهمی اکران می شوند یا اصلا در تلویزیون های سراسری نمایش داده می شوند. بسیاری از تغییرات در عرف از این راه پیش آمده است: از راه بی پروایی. پس این نکته در ستایش بی پروایی نگفته نمانده باشد. گرچه این هم هست که هر بی پروایی لزوما آبستن تحولی نیست.  

شیء و شکار
بازگردیم به سخن این نوبت. سعید در تصوری که به من نسبت می دهد می پندارد که آنچه من از زن می گویم در قالب “شکار” گنجاندنی است و مرد در این مقام جای “شکارچی” دارد. مقدمه او هم این است که زن در دیدگاه من نخست به “شیء” تبدیل شده است تا بعد بتواند “به دست” آید یا شکار شود:

در چنین نگرش «شیء‌واری» به «زن»، و البته «انقلاب» (اما اگر «زن» شخص است و در چنین نگرشی زن را می‌توان به «شیء» تبدیل کرد، «انقلاب» نه تنها شخص نیست بلکه «شیء» هم نیست و مفهومی انتزاعی است)، خلط و خطاهای بسیاری است. نخست آنکه، نویسنده بر این گمان است که درکی از «طبیعت» زن و مرد دارد، طبیعتی که حقیقت تغییرناپذیر این دو موجود است، دو موجودی که یکی شکارچی و دیگری شکارشونده است، «شکارچی» از شکار لذت می‌برد و «شکار» هم از شکار شدن. اما مسلما سخن مهدی در این خصوص که واقعیتی وجود دارد به نام «تصرف» زن پربیراه نیست، اینکه از قدیم مردان بر سر تصاحب زنی جنگیده‌اند و «زن» همچون جایزه‌ای به پیروز رسیده است، واقعیتی است انکارناپذیر که تا زمان کنونی اشکال مختلفی به خود گرفته است، اما آیا باید بر این واقعیت صحه گذاشت و آن را «ناموس» طبیعت شمرد؟ یا اینکه علل و دلایلی نهفته است که آنها را باید باز نمود؟

باید بگویم نقد بر پایه شیئی شدن زن (یا مرد) در این مقام بی معناست. نه تنها به دلیل اینکه این نوع نگاه اصولا قادر به بیان دقیق مساله زن در جهان معاصر نیست بلکه به این دلیل که مساله شکار و شکارچی می تواند کاملا بر عکس نیز عمل کند و مثلا مرد به شکار زن تبدیل شود.



وقتی زن مرد را شکار می کند
این موضوع هم در تجربه اجتماعی ما قابل تایید است و هم از نظر تئوریک راه برعکس کردن فرمول شکار و شکارچی بسته نیست. یعنی مجموعه دلایلی که می تواند ثابت کند زن شکار مرد است می تواند برای اثبات این گزاره هم به کار رود که مرد شکار زن است. اگر در رفتار زنان دقیق شویم، نوع نگاه آنها به مرد گاه به نظر می رسد که بسیار مادی تر از نگاه مرد است. زنان می توانند چنین ارزیابی شوند که وقتی به مرد دلخواه خود رسیده اند شکار بزرگی کرده اند. غیرت زنانه در حفظ این شکار (مرد) هیچ کمتر از غیرت مردانه در دورباش دادن به دیگران از شکار (زن) آنان نیست. 

اما حتی این نگاه نیز نگاه من نیست. آنچه گفتم از باب خطای منطقی معمول یا مغالطه ای است که در بیان سعید (گرچه در نسبت دادن آن به من) و بسیاری دیگر نیز دیده می شود. در این نگاه زن موجودی منفعل ارزیابی می شود تا بتواند فقط شکار شود. اما زن هم بمانند مرد در این پروسه فعال است. اگر زن را بمانند موجود فعال در نظر آوریم که به حقیقت هم نزدیک تر است نمی توانیم تنها به او صفت شکار اطلاق کنیم. در همان مثال که سعید در جای دیگری از نقدش آورده است در باب روسپیان هم اگر دقت کنیم این موضوع واضح است: روسپی مرد را شکار می کند. چه بدون این شکار کاسبی اش نخواهد چرخید. بنابرین اگرچه به نظر می رسد که این مرد است که روسپی را شکار کرده است در واقع این زن است که مشتری شبانه خود را پیدا کرده یا شکار کرده است و گرنه مغبون خواهد ماند و بی روزی.   

شکاری که شکارچی است
من در بیان نگاه خود قدمی فراتر می نهم و می گویم آنچه به واقعیت نزدیک است یک رابطه دیالکتیکی یا گفتگویی است: همانقدر که زن شکار مرد است مرد نیز شکار زن است. پس صورت درست گزاره این می تواند بود که مرد هم شکار زن است و هم شکارچی او چنانکه زن نیز هم شکار مرد است و هم شکارچی او. صورت بندی ارسطویی این نوع گزاره  ها را نمی پسندد و درک نمی کند. در نگاه دوگانه پسند ارسطویی، شما یا شکارید یا شکارچی و نمی توانید هم این و هم آن باشید. چنانکه نمی توانید نه این نه آن باشید. این درکی ساده انگارانه از انسان است. من به چنین “طبیعت”ی برای زن و مرد قائل نمی توانم بود.

وانگهی، هیچ “مثالی” در باره انسان و روابط انسانی (مثلا شکار-شکارچی) نمی تواند کاملا بیانگر واقعیتی باشد که انسان عمل می کند. نه زن حیوانی است که شکار شود و نه مرد شکارچی او. واقعیت رابطه آندو فراتر از یک صورت بندی بر اساس قیاس ساده است. شکار و شکارچی مفاهیمی مربوط به “خارج” از محیط انسانی اند. یک سوی این رابطه همیشه حیوان است. پس چگونه کسی می تواند این رابطه انسانی-حیوانی را بر یک رابطه انسانی-انسانی تطبیق دهد بدون آنکه به خطاهای مهلک گرفتار آمده باشد؟

انسان، شکار و خداوند
پس در کلام نهایی، من بر این نظرم که اصولا مفاهیمی مانند شکار-شکارچی قابل تطبیق بر روابط انسانی نیستند. مشکل ما دراینجا مثل مشکلی است که در گفتگو از خداوند داریم. می گوییم خداوند می بیند و می شنود و سخن می گوید و قهر می کند و لطف می کند و بسیاری از صفات دیگر انسانی را به او نسبت می دهیم اما در نهایت هشدار می دهیم که خداوند را “انسان وار” نپندارید و او را منزه از صفات انسانی بدانید. در باره زن و مرد هم نظر من بر این است که گرچه گاه برای تقریب ذهن مفاهیمی مثل شکار-شکارچی را می توان به کار برد اما در نهایت باید روابط انسانی را از مفاهیم صرفا حیوانی یا انسان-حیوانی زدود. آنچه برای فلسفه اصل است تعبیر انسانی از عوالم انسانی و روابط آدمها ست: زن و مرد و حاکم و محکوم و سیاه و سپید و فقیر و غنی و مذهبی و لامذهب و جنگ و صلح و مانند آن. همین دوگانه ها هم البته در عمل باید تعدیل شود تا نشان داده شود که صورت بندی جامعه انسانی با این مرزبندی ها از دقت کافی برخوردار نیست. 

سونتاگ، شوهر و فاسق
من درنوبتی دیگر به مفهوم تصرف و زن که جوهر بحث سیبستان در باب انقلاب بود باز خواهم گشت تا  بدخوانی دیگری را در نوشته سعید بازنمایم. اما برای اینکه خواننده هم فرصتی برای تامل داشته باشد این جملات سوزان سونتاگ را از میان صدها نمونه می آورم تا ببیند که چگونه زنی مانند سونتاگ نویسندگان را طوری تقسیم می کند که ظاهرا فقط مردانه است اما در واقع داستان داستان دیگری است؛ او در آغاز مقالتی در باب کامو می گوید:

“نویسندگان بزرگ یا شوهر اند یا معشوق [بگویید: فاسق]. گروهی از نویسندگان فضیلت های ثابت یک شوهر را عرضه می دارند: قابل اعتمادند، قابل فهم اند [پیش بینی پذیرند]، دست و دل باز اند و صاحب حرمت. گروهی دیگر از نویسندگان هستند که می توان ایشان را صاحب استعداد یک معشوق دید: آنها طبیعی اند [به غریزه رفتار می کنند] تا اینکه صاحب اخلاق والا باشند. زنان خلق و خوی این معشوقان را که دمدمی بودن و خودخواهی و غیرقابل اعتماد بودن است و بیرحمی، تحمل می کنند و در عوض “هیجان” پاداش می گیرند و سرشار شدن از عواطفی سخت فشرده.”

سخن سونتاگ مرا یاد شعر فروغ می اندازد: معشوق من با آن تن برهنه بی شرم بر ساقهای نیرومندش چون مرگ ایستاد… همچون طبیعت مفهوم ناگزیر صریحی دارد… او وحشیانه آزادست مانند یک غریزه سالم الخ. اما سوال اساسی این است که آیا کسی می تواند از سونتاگ که در زنانگی و آزادی طلبی او تردیدی نیست بپرسد چرا نویسندگان را به “شوهر” و فاسق” تقسی
م کرده است؟ مگر فراموش کرده که زنان نویسنده هم هستند و زنان نمی توانند شوهر یا فاسق باشند؟ چرا سونتاگ برای بیان مفاهیمی عام از مفاهیمی مردانه استفاده می کند؟ این ها سوالاتی پرسیدنی است که پاسخ به آن می تواند مغالطه دیگری در نقد سعید را که می پرسد چرا انقلاب زن است (و اگر زن است آیا زنان انقلابی هم به آن همین گونه نگاه کرده اند) آشکار کند. 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن