تیپولوژی عاشورای سه نسل – از تیپ سنتی تا انقلابی و ایدئولوژیک و حالیا عرفانی-عاشقانه؛ الپر:
این نگاه، وقتی که به منظره کربلا در روز عاشورا مینگرد، قبل از اینکه خون را و شمشیر را ببیند، و پیش از اینکه توجهش به مصاف و نزاع و مظلومیت و تشنگی و… جلب شود، «حسین» را میبیند. نور وجود «این فرد» آنچنان بیننده را مسحور میکند که چیز دیگری نه هست و نه شایسته دیدن است. حسین، بازیگر و بازیگردان این صحنه استگ نقش اول تراژدیای است که در تاریخ نظیر آن سراغ نداریم.
دو نوع ادبیات عاشورا: متعالی و منحط – کورش علیانی:
ادبیات کربلایی این قدر گسترده و گاه زیبا است که نمیتوانم از کنارش راحت بگذرم. نمونههای منحطش را که کم ندیدهاید و کم نمیبینید. حتا چیزهای مشهور و مزخرفی که اسمشان هم گوش فلک را کر کرده است و جز انحطاط چیزی ازشان درنمیآید. در برابر اینها آن گوشههای زیبا نیز الحق زیبا اند. آن دوستانی که شب شعر عاشورا و کتاب «یک فوج ابراهیم در آتش» را یادشان هست، میدانند که چه میگویم. مهربان همسر کتاب را آورد و با هم نگاه کردیم. یاد دکتر محمدرضا سنگری افتادیم و تصورش کردیم که میخواند:
برخاستی و موج ز دریا برخاست
پیش قدمت غبار صحرا برخاست
وقتی که میان خون نشستی ای دوست
خورشید به احترامت از جا برخاست
عاشورا نماد مذهب عرفی: با این عنوان که از آینده آبی است موافقم اما با تحلیل اش نه! به نظرم می رسد که نشانه ها را دلبخواهی تفسیر کرده است و کمی تا قسمتی غیر مسئولانه. یا بهتر است بگویم برای احکامش در باره مراسم امروز عاشورا در ایران شواهدش کافی نیست و آن شواهد را می توان به شکل های دیگر هم تعبیر کرد (مثلا به یادداشت الپر نگاه کنید که در بالا آوردم). ضمنا شریعتی هیچ جا به عاشورا به عنوان تشیع صفوی حمله ور نشده است. او به نظامی از رفتار محافظه کارانه مذهبی تشیع صفوی می گوید که با انقلابیگری و تغییر وضع مخالف است که می تواند در مراسم عاشورا هم جلوه ای داشته باشد. در باره شادی در عزاداری هم بحث زیاد است. ساده ترین اش این که شما نمی توانید اول عاشورا را مناسک از معنا تهی شده بنامید بعد بگویید چرا در این “عزاداری” شادی دیده می شود! اگر قرار است آن را مناسک ببینیم از اول تا آخر باید به آن وفادار بمانیم. فکر کنم می شود حرفها و مشاهدات آینده آبی را یکبار بازنویسی کرد تا هر چیز در جای خودش قرار بگیرد. در وضع فعلی فقط نکته های جالب دارد و بس. نوشته ای که می گوید چقدر به یک شریعتی دیگر برای شناخت آنچه این روزها در مذهب ایرانی می گذرد احتیاج داریم.
سیاست جای قهرمانان نیست، مقاله چالش انگیز سید علی اصغر سیدآبادی در هنوز که هم نکات خوب و بل درخشان دارد و هم بعضی حکم ها و گزاره ها که می شود بر سرش چالش کرد:
“سیاست عرصه ظهور حد اقل هاست. راه کمال از دنیای سیاست نمی گذرد ، اما سیاست می تواند راه کمال را سد کند. با خود سیاست حتی نمی توان کشوری پیشرفته ساخت. سیاست فقط وقتی به پیشرفت کمک می کند که فضا را برای تنفس عرصه های دیگر فراهم کند. آرمان خواهی وکمال طلبی با این دنیا میانه ای ندارد و آنان که با این سودا به این عرصه چشم می دوزند، در اندک زمانی به یاس و نا امیدی دچار می شوند و به افسردگی. … سیاست عرصه حضور متوسط هاست. در این حوزه نباید به هیچ قهرمانی چشم دوخت. چنین قهرمانی اگر پیدا شود خود می تواند مشکل آفرین شود.”
من گرچه با سید و پراگماتیسم سیاسی این نوشته اش موافقم اما فکر می کنم نباید متوسط سازی را تئوریزه کرد. در هر حال ما نمی توانیم نگاهمان را از فراسو و امر متعالی برگیریم و فقط متوسط فکر کنیم و اقدام کنیم. شناخت متوسط و امور متوسط البته ضروری است اما لحن ما اگر دعوت به متوسط بودن گرفت خود خطر دیگری است. تاجیکستان که بودم از صوفیان نقشبندی می شنیدم که می گویند دل با یار و دست در کار. بر همین مدل می توان گفت دل با عظمت و تعالی و عمل به میانگین و گام به گام. به هیچ بهانه نباید راه تعالی را سد کرد. این از باب تئوریک قضیه. از باب پراتیک هم ساده است که توجه کنیم در سیاست غربی که الگوی ما شده است، خواه ناخواه، حزب و سازمان نقش مهم و بنیادین دارد. در یک چارچوی قوی سازمانی یک آدم متوسط هم کار می تواند کرد اما در فقدان آن یا وجود ضعیف و نحیف آن فرد هنوز خیلی مهم است.
اگر کاریزما ندارید باید مدیر درخشانی باشید، به نظرم مساله سیاست و قهرمان را به نحوی می توان در این یادداشت حامد قدوسی چارچوب بندی کرد. حداقل ترین شرط برای یک سیاستمدار آن است که در حد و اندازه مدیریت ارشدی که ادعا می کند باشد. پس خلاصه اش اگر کاریزما دارید که هیچ مردم به شما رای می دهند و تیم کاری خودتان را طوری انتخاب می کنید که کارآمد باشد و جواب اعتماد مردم را بدهد و متناسب با محبوبیت تان عمل کند. اما اگر ندارید حتما حتما باید یک مدیر درخشان باشید و نه صرفا یک پزشک خیلی خوب و آدم محترم! خلاصه دوم اینکه در سیاست آدم متوسط هم باید مدیر درخشان باشد!
آیا قدرت اصلی دست سپاه است؟ این مقاله محمد برقعی را امروز بازخوانی می کردم که می گوید سپاه ممکن است رودروری روحانیون حکومتگر در ایران بایستد و تا حال هم چند جا ایستاده است. یکبار دیگر و این بار به صورت برجسته تر این موضوع در ذهنم زنده شد که در ایران واقعا قدرت در دست کیست؟ آنکه می تواند حرف آخر را بزند خود گرفتار فشارهای همه جانبه ای نیست؟ و بنابرین شناخت آن سیستم فشار و هدف قرار دادن آن در ژرفساخت تاکتیک های آمریکا و نیز اپوزیسیون مطرح است؟ این را بخصوص برای فرخ نگهدار می گویم. این هم چند کلمه از برقعی:
مبتذل ترین یادداشتی که این روزها خوانده ام، نمی خواستم وارد این بحث شوم ولی ناچارم بگویم که برخورد اینچنینی به هر دلیل و بهانه ای صورت گرفته باشد مثال بارز ابتذال در فکر و زبان و جهتگیری اجتماعی است. کاش خوابگرد هم واردش نشده بود. استدلال سید رضای عزیز گرچه مشفقانه است اما هیچ از زشتی کار را هدف نمی گیرد. یک لغزش زبانی کسی یا حتی ادعای گزاف او در باره قرآن و به رمان درآوردن همه قصه هایش نباید بهانه انتقام گیری با این زبان سخیف باشد. آنهم با مستند قرار دادن گزارش خبرگزاری های غیر حرفه ای و تازه کار در ایران. یادداشت توضیحی گوینده اصلی را هم در اینجا ببینید. آدم این حرفها را در پرتو روشنگری های آن سخنرانی مندنی پور که می خواند اذعان می کند که فضای روشنفکری ادبی ما بسیار مسموم است.
و بهترین یادداشتی که به زبان انگلیسی خوانده ام، از علیرضا دوستدار در وبلاگ “نه به جنگ با ایران” No War On Iran. جان کلام او این است که ما مردم دو طرف یک مرزبندی سیاه و سفید قرار نگرفته ایم. اینطور نیست که مثلا صحنه سیاسی در یک تقسیمبندی مردم-رژیم قابل ساده کردن باشد یا در میان مردم و حتی رهبران خطوط عقاید سیاسی مرزبندی شده و روشن و قاطع و گذرناپذیر باشد. برای همین هم می توان نمونه های بی شماری از رفتارهایی را در ایران دید که ظاهرا متناقض است اما در واقع برای خود “توجیهی ایرانی” دارد. امری که از چشم بیشتر ناظران خارجی پوشیده می ماند. خاصه رهبر تمدن گلوبال جهانی شاهنشاه هفت اقلیم جورج بوش دوم!