عزیز صاحبدلی مدتی است از من پرسشی کرده که پاسخ به آن آسان نیست. پژوهشی در دست دارد که در آن می خواهد نخست نگره خود را در باب نظم و بی نظمی سامان دهد. از من می پرسد عوامل موثر در بهینه کردن نظم و انضباط چیست و می خواهد در باره عوامل بی نظمی پاسخی بدهم تا با یافته های خود مقایسه کند و به این برسد که فرهنگ اجتماعی و خصلت های تاریخی و قومی تا چه در این بحث ذی مدخل است و نیز چرا بعضی ملل نظم پذیرتر از دیگران به نظر می آیند.
ماجرا از آنجا آغاز شد که من کلیپی را معرفی کردم در باره ایتالیا و اینکه این کشور چقدر با کشورهای دیگر اروپایی متفاوت است از بابت نظم شهری. می کوشم چیزهایی را که به نظرم می رسد عوامل موثر باشند معرفی کنم اما پیشاپیش می گویم که این عوامل نه جامع اند و نه قطعی. خوشحال می شوم که دوستانی که در این باب اندیشه ای کرده اند نظرشان را برای تکمیل بحث مطرح کنند. حرفهای من هم در حد طرح موضوع است:
۱ جزمیت و بی نظمی: در یک نگاه کلی به نظر می آید که کشورهای جنوب اروپا مثل فرانسه و اسپانیا و ایتالیا و یونان از کشورهای شمال مثل آلمان و سوئد و بریتانیا بی نظم ترند. در همان بحثهایی که به معرفی کلیپ ایتالیا انجامید به فرانسه هم اشاره داشتم و شیوه رانندگی آنها که چقدر تهرانی است گرچه خب معلوم است که تهرانی ها از نظر بی نظمی در رانندگی بسیار جلوتر از فرانسوی ها هستند! چه عاملی فرانسه و ایتالیا را در بی نظمی مشترک کرده است؟ اگر از میان همه عوامل به دین نظر کنیم آنها هر دو از کشورهای کاتولیک اند. این اشاره طبعا ماکس وبر را به یاد می آورد و تحقیق درخشان او را در باره رابطه نظم سرمایه داری و مذهب پروتستان.
حرف ماکس وبر را نمی خواهم شرح دهم اما فرق اساسی کاتولیک ها و پروتستان ها در چیست؟ از نگاه من مساله اساسی در جزمی بودن آرای کاتولیک هاست. اما رابطه جزمیت با بی نظمی چیست؟
مثالی بزنم. اگر پست ایران فقط دو نوع شیوه پستی را به رسمیت بشناسد (زمینی و هوایی) و دو نوع بسته (نامه و محموله) در واقع دچار جزمیت شده است. زیرا انواع و اقسام پست ها و بسته ها را به دو نوع معین و ساده شده -برای راحتی کار یا هر دلیل دیگر- فروکاسته است. بنابرین اگر شما پستی داشته باشید که نه نامه باشد و نه محموله (مثلا مطبوعات) آن را به یکی از دو شکل اجبارا تبدیل می کند: پست شما یا نامه است (که باید پول زیادی بابت آن بپردازید چون فرضا ۲۰ برابر یک نامه معمولی وزن دارد) یا محموله است و تشریفات محموله بر آن حاکم می شود (که وقتگیر و وقت کش است و هزینه اضافی بر شما تحمیل می کند). این جزمیت چون در برخورد با مراجعان هر روزه که جواب نیاز پستی خود را در تقسیم بندی شما نمی گیرند روبرو می شود به عنوان یک عامل اعتراض و نارضایتی و اختلال و بی نظمی وارد نظام پستی می شود. درگیری لفظی، خواهش و تمنا، برافروختگی و خستگی و به هر حال نوعی تنش دایمی رسمیت پیدا می کند.
در مجموعه بی نهایت نظام های کوچک و بزرگ و متداخل یک جامعه وقتی احکام و قوانین و قواعد با نیازها فاصله داشته باشد یا برش هایی که در قواعد هست با برش های واقعیت مطابقه و همخوانی نسبی نداشته باشد خود به خود عامل بی نظمی است. در واقع احکام و قوانین دست و پاگیر می شوند و شخص برای رهایی از آن به انواع بی نظمی روی می آورد (از فحاشی و درگیری لفظی تا فیزیکی و روانی). یک مثال رایج اش در ایران وجود دهها قانون و قاعده و عرف اجبارشده است که در حوزه هایی عمل می کند که اصلا نیازی به قانون دولتی و مراقبت پلیس ندارد (از مهریه ای که این اواخر دارد برایش سقف تعیین می شود تا بحث اینکه خانم ها چه رنگهایی بپوشند یا مردها با چه آستینی وارد اداره و دانشگاه شوند یا مردم در اتوموبیل شان چه نوع نواری داشته باشند و گوش کنند). طبیعی است که این مساله باعث شود همه مردم همواره در خلاف جهت قانون حرکت کنند و همه به نحوی خود را قانون شکن ببینند و بعد هم در جایی که واقعا قانون لازم است رفتار قانون شکنانه ای از خود بروز دهند که برایشان عادت ثانوی شده است. گستره و عمق ماجرا البته در ایران و فرانسه یا ایتالیا متفاوت است.
۲ نظمی که مرتب شکسته می شود: بچه که بودیم تصور مبصر کلاس از نظم این بود که همه باید راست بنشینند دستها روی زانو یا میز و کسی جیک نزند تا وقتی معلم می آید. این نظمی بود که مدام شکسته می شد و برای همین همیشه صدای مبصر بلند بود و با فریاد می خواست همه را ساکت کند. مشکل مبصرهای ما هنوز هم این است که تصورشان از نظم مکانیستی است. اگر نظم مطلوب ما تا حداکثر ممکن رنگ انسانی نگرفته باشد همواره بر خلاف انتظار ما بی نظمی را دامن می زند. در هر نظم انسانی بی نظمی جای معینی برای خود دارد. نظمی که بی نظمی را در درون خود به رسمیت نشناسد غیر انسانی است و در عمل اگر به آن باور کرده باشی تو را فاشیست تربیت می کند یا اگر به آن باور نداشته باشی شورشی.
من رابطه نظم و بی نظمی را پیش از این در بحثی با عنوان “وبلاگ ایرانی نهادی برای بی نظمی” شرح داده ام و تکرار نمی کنم.
۳ آشفتگی اجتماعی دهه ۴۰ به این سو: غیر از جزمیت های مذهبی و قانونی و اداری و نیز غیر از تصور نادرست از نظم، یک عامل مهم دیگر که خاص جوامعی است مثل ایران که درصد مهاجرت از روستا به شهر فوق العاده بالاست مساله عدم توازن در زندگی شهری است. به نظر می رسد پدیده آشفتگی که پس از پشت سر گذاشتن دوره رمانتیک اولیه (نوستالژی روستا) و طنز سالهای ۵۰ (ورود عنصر دهاتی به دیالوگ اجتماعی) بویژه از سالهای ۷۰ چهره بحرانی خود را نشان داده است، نقطه مرکزی بحران های اقتصادی و سیاسی و فکری ایران امروز است. اوج این آشفتگی در کلام محمد خاتمی که تلویحا جامعه را در آستانه فروپاشی توصیف کرد و در سلسله گفتارهای تحلیل گران اجتماعی پس از آن در سال ۸۰-۸۱ می توان دنبال کرد.
در آشفتگی اجتماعی ما هیچ نظام معین و مسلط و قدرتمندی در هیچ یک از بخشهای جامعه ایران دیده نمی شود. تضاد فرهنگی و فکری آنچنان پرتناقض و رنگارنگ است که نوعی تجزیه فرهنگی در جامعه ایجاد کرده است. من پیشتر در بحث از بی-مرکزی فراگیر امروز در ایران به این موضوع اشاره کرده ام. اولین کسی که به یاد می آورم به این موضوع از دید خاص خود پرداخت فریدون آدمیت بود با کتابی با عنوان: آشفتگی در فکر تاریخی؛ که البته ریشه بحث را فراتر از دهه ۴۰ می برد.
اما از نظر اجتماعی واقعیت این است که مظاهر آشفتگی در ۴ دهه اخیر است که پیکرینگی یافته و نمونه اعلای آن آشفتگی در معماری تهران و ترافیک تهران است. ولی آشفتگی در آموزش پیش دانشگاهی و دانشگاهی، آشفتگی در رابطه با طبیعت و خانواده و مذهب، آشفتگی در نظام اداری و بهره وری نزدیک به صفر و حتی آشفتگی در زبان و شعر و تفکر فلسفی نمونه های دیگر این بلای فراگیر است. بحران های مختلف از بحران هویت تا بحران جنسی و چندپارگی شخصیت و بحران سیاسی و مشروعیت ناشی از همین وضع پایدار شده آشفتگی است که تمام ارکان جامعه را در بر گرفته و در واقع رکنی باقی نگذاشته است. بخش مهمی از پرخاشگری های عمومی شده در ایران نیز از همین جاست.
۴ جامعه بی آینده: مهمترین بلیه آشفتگی “بار خود را بستن” است. آشفتگی در ذات خود ناپایداری را به همراه می آورد. و چون هر نوع آینده نگری مستلزم حداقلی از پایداری شرایط و بر
نامه ها و نظم و نظام است، آشفتگی جامعه را بی آینده می سازد. این بنوبه خود اهداف را شناور می کند و طرح های بهبود بخشی را معطل و ابتر می گذارد. در این شرایط ناپایدار-از-همه-سو، تنها عاملی که فرد را به پیش می راند بار خود را بستن است و گریختن( انواع گریز به درون و بیرون و مهاجرت انسان و سرمایه و فرار از قاعده پذیری).
در این وضعیت، زمینه ظهور سمج ترین بهره برداران فراهم می شود: فرصت طلبان، سودجویان، زالو صفتان و تمام کسانی که هنرشان از آب گل آلود ماهی گرفتن است (از قاچاقچی کالا و فرهنگ تا مغازه دار بازار و روشنفکر بازاری). قدرت واقعی (نوعی نظم مافیایی) در این وضعیت در دست چنین طرارانی متمرکز است. بار خود را بستن اگر یک مساله فردی باشد صورت اجتماعی آن این می شود که هر کسی به هر جایی می تواند برسد و از هر جایی می تواند سر در آورد! ضابطه از حرکت استعلایی حذف می شود.
آیا برای جامعه آشفته کاری می توان کرد؟ به کدام نیروی اجتماعی باید مدد رساند؟ به سوی کدام آینده باید تعیین مسیر کرد؟ آیا آشفتگی در جوامع ما پایان ناپذیر است؟ یا چرخه از ظهور به کمون و به ظهور مجدد را طی می کند؟ آیا غلبه یک نیروی اجتماعی بر دیگر نیروها در این جوامع ممکن است تا با خود نظمی نوین بیاورد؟ آیا در این بی نظمی فراگیر می توان نظمی در گوشه ای دید یا برقرار کرد؟ چرا و چگونه؟ آسیب شناسی این نوع نظم های محدود اگر باشند چیست؟ امیدوارم در یادداشتی دیگر بتوانم برای این سوالها پاسخی پیشنهاد کنم.
عزیز صاحبدل از من خواسته بود تا با طرح این مساله در سیبستان رای دوستان را نیز بگیرم تا او از آنها نیز بهره برد. پس اگر نظری دارید و نکته ای دریغ نکنید.
پیوندها:
کلیپی در باره ایتالیا که هیچ ایرانی نباید از دست بدهد
وبلاگ ایرانی نهادی برای بی نظمی
بی-مرکزی یا بسیار-مرکزی؟
مدل شناخت “بی مرکزی” در تحلیل جامعه ایران