برای نوشتن آدم باید همه چیزش “تنظیم” باشد! دو شب است که فشار آبگرمکن بالا رفته است و مدام آب چکه می کند و امشب بدتر شده و آب تقریبا جاری است. از زور سرما دلم نمی خواهد خاموشش کنم. وانگهی مطمئن نیستم خاموشی علاجش کند. برای تنظیم فشار هم فقط باید شیر مربوطه را چرخاند و بست. اما سرک پلاستیکی اش شکسته است! هیچ نوع آچار و انبردست هم در خانه نیست که به این کار بیاید. پاک یادم رفت امروز بخرم. یک کفگیر چوبی را به شیوه آدم های اولیه سوراخ کردم بلکه سر پیچ را بچرخاند. نشد! خریدن جعبه آچار و این نوع وسایل هم اینجا آسان نیست. چون به آسانی در دسترس نیست. جاهای مخصوصی برای فروش آن هست که هر چه فکر می کنم دور و بر خانه یا اداره و در مسیر هر روزه من نیست. حیرانم که از کجا باید پیدا کنم. این صدای یکریز آب آرامشی باقی نمی گذارد که بنویسم. شاید هم کل دستگاه را از کار بیندازد یا دیوار خانه همسایه پایینی نم بردارد. باید آچار نجاتی پیدا کنم. تا دوباره پشت میز کوچک و لپ تاپ که می نشینم همه حواسم پی نوشتن باشد. با یک چای و گاه سیگاری و شامی مختصر و استراحتی مختصرتر معمولا تنظیم می شوم. اما گاه یک چیز کوچک یک اتفاق ساده آرامش را می گیرد. چه قدرتی دارند چیزهای کوچک وقتی از تنظیم خارج شوند.
پ.ن: نه! بود. من ندیده بودم. نه در مسیر هر روزه ام البته اما فقط کمی آنسوتر. با پرس و جو یافتم. بعد هم نامهای آچار و ابزاری را که لازم داشتم پرسیدم و یاد گرفتم یا به یاد آوردم. همیشه آنسوتر چیزی هست. اما حتی اگر دور و بر خانه باشد فقط نیاز آن را آشکار می کند. به خانه که برمی گشتم فکر کردم تا پرسش نباشد تا نیاز نباشد دور و بر خانه و محله نیز کشف نمی شود. چه رسد به جهان. ما جهان را به اندازه پرسش هامان به اندازه کنجکاوی مان می شناسیم.
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و