بعضی روزها

در راه که می آیم صفحه ای از گاردین را می خوانم در نقد و ستایش جان لاک و تاثیر او بر فرهنگ بریتانیایی. فکر می کنم متفکرانی که بر ما تاثیر گذاشتند کیان بودند؟ ایرانی هم در میانشان بود؟ یا هر که بود فرانسوی بود و با ترجمه های ناقص و ناتمام بر ما تاثیر گذاشت؟ یا اگر ترجمه درستی شد از تفکر پسینی و پیشینی او با خبر نشدیم و هیچگاه او را در ظرف زمانی اش نشناختیم و ندیدیم. یا اگر ایرانی بود بزودی از خجالت اش درآمدیم و انتقام ایستایی خود را از پویایی او گرفتیم. 

فیلم فارنهایت ۹/۱۱ را از ویدیوکلوب محله اجاره می کنم تا در خانه ببینم. فکر می کنم کسی با شجاعت مایکل مور به مسائل ایرانی ما پرداخته است؟ شاید اکبر گنجی اگر فیلمساز می بود. ولی نبود. اگر هم می بود چه کسی می خواست فیلم او را پشتیانی کند و پخش کند و آشکار ستایش کند؟ اصلا تا به حال چند فیلم در نقد فرهنگ مان ساخته ایم؟ یا هر چه ساختیم ستایش از خود بود؟

تلویزیون فیلم نیویورک نیویورک را نمایش می دهد. به جای فارنهایت به تماشای آن می نشینم. وقتی ترانه اواخر فیلم را لیزا مینللی به همین نام نیویورک نیویورک در ستایش آن شهر جادویی می خواند با خود فکر می کنم کسی ترانه زیبایی برای تهران سروده است؟ یا ما از هر چه شهر و دیار و وطن است کنده و بیزار شده ایم؟

برای مهاجری که دلش با وطن است این پرسش ها تمامی ندارد. و ما همچنان هر چه داریم ترک می کنیم تا شاید به جایی برسیم. هر کتاب که داریم حراج می کنیم تا ترجمه های بد را بخریم. هر اندیشه وری را که داریم دور می ریزیم و قدر نمی شناسیم تا از قطار سراسیمگان به سوی پیامبران سرشکسته دنیای نو عقب نمانیم. نه به این می رسیم که هزار پل شکسته در راه ماست که تعمیرش هزار سال طول می برد، نه در خانه امن پدری مانده ایم که بارها به صورتش تف کرده ایم. بعضی روزها راه خانه را گم می کنم. 

پ.ن فارنهایت ۹/۱۱ را رایگان دانلود کنید  – لینک از سردبیر خودم ۲۸ اکتبر
 

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن