صفحه اول شرق روز سه شنبه را که ببینی فکر می کنی “مرگ فیلسوف پیچیده” شب پیش اتفاق افتاده است. من نتوانستم روزنامه را به صورت پی دی اف ببینم. می خواستم مطمئن شوم که واقعا این مطلب اصلی صفحه اول نسخه کاغذی است یا صرفا نشر اینترنتی. اگر این واقعا مطلب صفحه اول است به نظرم خطایی جدی است.
نمی دانم حامد یوسفی می دانسته که برای صفحه اول می نویسد یا این تصمیم دیگران بوده که نوشته او در باره ژاک دریدا در اینجا قرار گیرد. هیچ چیزی در این نوشته نشان نمی دهد که برای صفحه اول یک روزنامه پر خواننده ایرانی نوشته شده باشد. بنابرین من خطای نشر آن را در صفحه اول یک خطای سردبیری می بینم.
مرگ فیلسوف پیچیده با هیچ معیاری از معیارهای روزنامه نگاری مطلب صفخه اول نیست. نه فقط به این دلیل ساده که خبری که از آن صحبت می کند کهنه تر از ۲۴ ساعت زمان مابین انتشار دو شماره پشت سرهم روزنامه است بلکه به دلیل نوع ادبیات نوشتاری آن.
مرگ فیلسوف پیچیده ممکن است در نگاه اول لبخند رضایتی بر لبان خواننده و خریدار روزنامه که دریدا را هم می شناسد بیاورد. از این بابت که به این فیلسوف نامدار جای شایسته ای در روزنامه داده شده است. اما این رضایت اولیه نباید سردبیر را فریب دهد. راههای جلب خواننده/خریدار بسیار است. همه آنها هم به این پیچیدگی یا سادگی نیست! وانگهی بجز ارزش آشنایی زدایی خبر – که در این جا با اختصاص صفحه اول به آن صورت گرفته- ارزش های مسلم دیگری هم باید برای گزینه های صفحه اول در نظر گرفته شود. پرسش اصلی این است که خبر صفحه اول موضوع ذهنی چند درصد خوانندگان است و اگر هست زبان و زاویه دید آن با چند درصد از آنها ارتباط برقرار می کند. در چاپ این خبر تحلیلی جواب قانع کننده ای برای این پرسش های ساده که از منظر ارتباطات مهم اند نمی توان تصور کرد.
نوشته حامد یوسفی حتی برای صفحه اندیشه هم نوشته مناقشه برانگیزی است. اما خواننده عادی روزنامه حق دارد در نوشته های اصلی روزنامه و خبرها و تحلیل های آن توقع زبانی روان و خبری و تا حد ممکن شفاف داشته باشد. آیا دبیران و سردبیر روزنامه مطمئن اند که بیشتر خوانندگان ارجاعات این نوشتار را به مفهوم ها و نیز اشخاص “می گیرند”؟ مثلا به ترتیب: دینیا اسمیت، احمد فردید، نظریه پردازی ابهام، دیکانستراکشن، شالوده شکنی، توشیهیکو ایزوتسو، پساساختگرایی، فوکو، لاکان، دولوز، لیوتار، فردینان دوسوسور، سرشت سلبی زبان، تاخیر و تفاوت در سرشت نشانه، و … و …
و چرا اینهمه نام بی معرفی؟ تنها سوسور به عنوان زبانشناس معرفی می شود. آیا در مطلبی برای عامه ولو تحصیلکرده نباید نویسنده تا حد ممکن به ساده سازی و گفتن اصل گفتارها بپردازد و در واقع به زبانی غیرفنی بنویسد؟
و بعد گذشته از مناقشه هایی که می شود در آرای این نوشتار کرد یک سوال اصلی بی جواب مانده است. اگر آن سوال مستقیما مورد نظر قرار می گرفت باز شاید توجیهی برای آمدن این مطلب در صفحه اول می شد دست و پا کرد؛ اما این نوشتار حتی غیر مستقیم هم به آن جواب نمی دهد. خواننده متحیری که می بیند چهار روز پس از مرگ یک فیلسوف غربی مطلبی در باره او زینت بخش صفحه اول یک روزنامه پرخواننده ایرانی می شود از خود می پرسد این فیلسوف چقدر در ایران شناخته شده است و اهمیت اش برای ایرانیان چیست و تاثیرش در جامعه ایرانی چه بوده است. این نوشتار به هیچیک از این سوالهای بحق و اساسی جواب نمی دهد گرچه ظاهرا انتخاب آن برای صفحه اول در اعتنا به چنین اهمیتی بوده است.
اگر شالوده شکنانه نگاه کنیم باید گفت ما ایرانیان با رفتارهایی از این دست گویا می خواهیم نشان دهیم که برای نفس تفکر و نیز اندیشه فلسفی و همچنین مسائل جهان مدرن اهمیت و اولویت قائل ایم اما آنچه در عمل این رفتارها آشکار می کنند این است که ما برای اندیشه و بویژه اندیشه انضمامی ارزشی قائل نیستیم و تظاهر را به جای اندیشه دنبال می کنیم و رواج می دهیم. اندیشه وران وزن کلمات را می شناسند. این درسی است که می توانستیم از دریدا آموخته باشیم.
استاد فلک دولتمند خال
به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و