Search
Close this search box.

طیف رنگین صداهای آسیای میانه

آسیای میانه با همه هنر ثروتمند خود، در غرب شناخته نیست. برنامه کولیسیوم لندن
( به مدخل پیشین: آواز همسایگان نگاه
کنید) فرصتی استثنایی بود برای معرفی این خطه کم شناخته هنر جهان. بخش اول با آواز
زیبای عالم قاسموف ( عکس ۳ در آواز همسایگان) آغاز شد که در صدر خود بند
آغازین اذان را رو به ماه صحنه اجرا کرد تا خورشیدی جای آن را گرفت*. سپس بخش
هایی از لیلی و مجنون فضولی را او و همسرودش بانویی از آذربایجان به زیبایی اجرا
کردند که با تار و دایره همراه بود. قاسموف را بار اول در جشنواره ترانه های شرق در
سمرقند دیده بودم. وقتی می خواند از خود بیخود می شود و نمونه ای عاشیق وار است با
صدایی نفیس.

قرقیزها و اویغورها هنرمندان دو برنامه بعدی بودند. زن زیبایی
با انسامبل صنم (اویغورهای ازبکستان) می رقصید که اندکی بعد با ساز قیچک به
نوازندگان پیوست و به خواندن نیز مشغول شد. او گل سرسبد مجلس بود ( نازوگوم ایوپوا،
عکس ۱، آواز همسایگان). اما زنی قرقیز که می نواخت و آوازی دلربا می خواند (کینجه
کول کوباتوا، عکس ۲ در آواز همسایگان)  از نظر صدا از  دو
سه صدای برتر همه زنان برنامه بود ( به همراه: صاحبه دولتشایوا از بدخشان و
اولجان بای بوسینوا از قزاقستان). از یک نگاه، سهم قابل توجهی از برنامه به صداهای
زنان آسیای میانه اختصاص داشت. در واقع، به جز برنامه افغانها هیچ گروهی نبود که
خواننده زن نداشته باشد.

اولجان بای بوسیونوا

آوازهای قرقیزها کوهستانی است و مرا به یاد آوازهای
چوپانان خراسان می انداخت. زنی در گروه نیز سازی می نواخت که ما در بچگی
همه می نواختیم در مشهد سالهای ۴۰ شمسی. نوعی ساز دهنی که تنها یک فنر
ارتعاشگر دارد. نامش به خراسانی یادم نمی آید اما آهنگ “یره یره” مشهور که با
لهجه مشهدی خوانده می شود با همین ساز نواخته شده است. سازهای این مردم
با سازهای ساده موسیقی میان مردم خراسان شبیه است. یک ساز دهانی دیگر را
هم یکی از مردان گروه می نواخت که – با ارتعاش نخی که بنا به ریتم در یک محفظه چوبی
کشیده می شد- صدایی منحصر به فرد ایجاد می کرد.

در نوعی دوتار نوازی هم
قرقیزها سخت هنرمندند. کامل مردی آن را می نواخت که همزمان قصه اش را هم با
حرکت دست روی بدنه و دسته ساز تعریف می کرد (عکس ۲، آواز همسایگان). نمونه اعلایی
از دستانگویی برای کودکان و بزرگسالان قبیله. این مردان، بنا به سنت، یکی از
نشانه های زبردستی شان و استاد شدنشان در نواختن، آن است که ساز را در حالت
های مختلف می نوازند نه تنها در بغل و به صورت عادی که روی شانه و برعکس. گاه نیز
به جای دست به شوخی ساز را با پا می زنند! این را هم نخست در همان جشنواره سمرقند
از استادی دیگر دیده بودم. اما این یکی شیرینی دیگری داشت و حرکاتش سخت
نشاط انگیز بود و حاضران را به خنده وامی داشت.

برنامه افغانها از
همه افتاده حال تر و مردمی تر بود و آشناتر و نزدیک تر با فرهنگ ما. استادی که
می خواند ( رحیم طخاری) به شیوه استادان نوازنده-خواننده منطقه با ساده
ترین لباس بهترین هنر را عرضه می کرد. اینجا طنین شعر فارسی هم
لطف کار را دوچندان می کرد.

رحیم طخاری خواننده افغان و محمد ولی طبله نواز


تاجیک ها هم طبعا به فارسی خواندند. شعری از حافظ در شش مقام. همان شعر
نامداری که حافظ سمرقند و بخارا را به خال هندوی ترک شیرازی می بخشد. شش مقام
بیشتر وقت ها تک صدایی یا دوصدایی است. اما تازگی اجراهای چند صدایی هم شنیده ام.
این اجرا هم چند صدایی بود. سه خواننده زن و سه خواننده مرد هم تک تک خواندند و هم
با یکدیگر. سخت شنیدنی بود و حالی داشت آن شعر نغز با صدای عالی و بده بستان
کردن و در هم آمیخته شدن صدای خوانندگان. استاد عبدالرشیدوف که رهبر گروه بود ضرب و
حال تازه ای در شش مقام خوانی ایجاد کرده بود که در پایان به رقص و دست افشانی
انجامید.

رقص البته عنصر غالب برنامه نبود اما چند رقص زیبا با
اجرای اویغورها و بدخشانی ها و تاجیک ها همراه بود. این مردم
کمتر  امکان دارد که ترانه خوانی را بدون رقص برگزار کنند.

ماه نسا مجیدوا از بخارا در رقص شش مقام خوانی

“آوازهای آسیای میانه” طیفی از موسیقی چوپانی و مردمی
را تا موسیقی اشرافی  و درباری به نمایش گذاشت. گاه سادگی ترانه ها و شعرها دل
می برد و گاه فاخر بودن موسیقی و لباس و صدا. جمع بزرگی دست کم سه هزار نفره شاهد
این برنامه بودند. بیشتر، مردم شبه قاره و جامعه اسماعیلیان لندن که مردمی مرفه تا
ثروتمندند. اما هیپی مسلک های شرق دوست انگلیسی هم بودند و جمعی از دست اندرکاران
موسیقی و هنرهای صحنه ای. جان بیلی و همسرش هم بودند. آنها هر دو متخصص موسیقی
افغانی اند و بانو ترانه های هراتی را با همان لهجه محلی آموخته و می خواند. حضور
شخص آقاخان هم به مجلس اهمیت دیگری می بخشید. در این وانفسای بی خبری غرب از آُسیای
میانه، حمایت آقاخان و علاقه شخصی او به موسیقی زنده و صحنه ای بسیار مغتنم است.
جای ایرانیان عزیز لندن نشین حتی هنرمندان و موسیقی شناسانشان هم البته کاملا خالی
بود!

یک نکته هم گفتنی است که در این برنامه همه خوانندگان ساز هم می زدند.
این سنت دیرپای منطقه است که از زمان رودکی سابقه دارد. اما عجیب است که امروز در
ایران تقریبا همه خوانندگان موسیقی های اصیل تنها آواز می خوانند و دست به ساز
نیستند. گرچه خنیاگران محلی ساز و آواز را با هم دارند چه در آذربایجان باشند چه در
کردستان و خراسان.

اما حیف بود که برنامه ضبط تلویزیونی نشد. خلاصه شدن
اینهمه نیرو و انرژی برای این کار فقط در یک شب حیف بود. من می دانم که چه
زحمتی دارد دعوت و هماهنگی و آوردن این همه هنرمند از کشورهای مختلف. ضبط
تلویزیونی آن را جاودانه می کرد. اما بدتر از آن این که دعوت چشمگیری هم از
اصحاب رسانه ها و مطبوعات نشده بود. بنابرین حتی انعکاس این شب به یاد ماندنی محدود
بود. و این جای دریغ بسیار دارد. 

* میشل جفرنو  ( M
Jaffrennou ) کارگردان هنری چندرسانه ای و ویدیویی دو اسکرین بزرگ و یک
اسکرین کوچکتر بر فراز آندو طراحی کرده بود که متناسب با هر قوم و کشوری که
برنامه اجرا می کرد طرحی به نمایش می گذاشت؛ مثلا: برای قرقیزها یک چادر شبیه
چادرهای ترکمنی، برای شش مقام خوانها طرحهایی از معماری بخارا، برای افغانها
اتاقی با چراغ جادوی علاء الدین و نگاره دیوی بر دیوار، و برای بدخشانی ها
طرحهایی از کوهستان پامیر.

(عکس: مهدی جامی؛ برای نقل عکس ها اجازه
کتبی ضروری است)
  

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن