Search
Close this search box.

در سوگ بخارای شریف

می خواستم در باره نکته هایی که دوستان در پای مطلب پیشین مطرح کرده اند چند کلمه ای بنویسم و مثلا بگویم که من با غرب نمی ستیزم و بسی چیزها را در آن می ستایم و قدر می نهم بلکه اصلا با ستیز میانه ندارم ولی کفر بزرگ دوره خویش را خودباختگی می بینم. ولی امروز خبری از بخارا رسید که دنیای اندیشه هایم را به هم ریخت. هر بار که می آیم غرق شوم در این لیت و لعل ها و بگو مگو های ایرانی یکباره حادثه ای پیش می آید که دنیای غالبا فراموش شده آسیای میانه را به رخم می کشد. راستی این است که ما آسیای میانه را که مادر فرهنگ ماست کم به یاد می آوریم. ولی اگر ما به یاد نیاوریم چه کسی از این سرزمین غریب افتاده بی پناه یاد خواهد کرد. ما غرق در گرفتاری مان با غرب ایم.
بخارای ما بخارایی است که از شعر و افسانه و تاریخ می شناسیم اگر بشناسیم. ما هیچ یک بخارا را ندیده ایم و تاریخ امروز و دیروز نزدیک آن را نمی شناسیم. هنوز این سخن ۲۷-۲۸ سال پیش جعفریان معتبر است که همان زمان ها در مجله تماشا خوانده بودم. سرمقاله بود یا مقاله ای سیاسی درست یادم نیست اما سخن هنوز همانطور که خوانده ام به یادم هست و بسیار به آن برگشته و بدان استناد کرده ام. او گفته بود یا از کسی نقل کرده بود که: ما مردم غرب آسیا غرب اروپا را بهتر از غرب آسیا و همسایگان دیوار به دیوار خود می شناسیم. می دانیم که چه رمان تازه یا فیلم تازه حتی درجه سه و چهاری و یا مجله نوی در غرب اروپا در آمده و کدام موج نوی در آن جا اعتبار یافته و حتی چه غذای تازه ای به بازار عرضه شده ولی نمی دانیم نویسنده معتبر و درجه اول همسایه عرب یا فارسی زبان ما کیست و از چه می نویسد. خیال می کنم حتی از روسیه هم با همه چپگرایی ها و چپ نمایی هامان چیز چندانی نمی دانستیم و هنوز هم نمی دانیم.
بخارای شریف نام هفته نامه ای است که برای همه فارسی زبانان آسیای میانه آشناست. روزنامه ترقی خواهی که مقام نخستین نشریه تاجیک زبان را یافته است. از زمان چاپ اولین نسخه آن در ۱۹۱۲ بیشتر از ۹۰ سال می گذرد. بعد از فروپاشی نظام برادر بزرگ احیا شد و بنیاد خوشنام “آفتاب سغدیان” آن را ارگان خود ساخت. حالا خبر می رسد که این تنها نشریه فارسی زبان بخارا دیگر به فارسی نمی نویسد. مدیرش مدعی است برای روی پا ماندن نشریه اش زبان آن را دیگر کرده است. من باور نمی کنم. اما باور دارم که مردم امروز بخارا در تنگدستی غریبی به سر می برند. روزنامه خریدار ندارد گویا. شاید هم حرفی که خریدار داشته باشد نمی زند و نمی زده است. اما برای شهری چون بخارا نشریه فارسی نداشتن معناها دارد. پرسش من این است که اگر فرض گیریم که تنها مشکل بخارای شریف مشکل مالی بوده است چرا ما در ایران از آن بی خبر ماندیم؟ مگر خرج انتشار یک هفته نامه چهار صفحه ای در بخارا چقدر بود که این منبر گرانبها را به ارزانی واگذاشتیم و ختم نشر فارسی را در عزیزترین فرهنگشهر فارسی اعلام کردیم؟ امروز ایران خواه ناخواه مرکز ربان فارسی و پر رونق ترین میدان نشر فارسی است. چرا بی خبر ماندیم از آنچه بر اهل بخارا می رود؟
ایرانیان مقیم اروپا کجایند؟ ثروتمندان ایرانی به کدام فرهنگ پروری مشغول اند؟ انجمن های بی شمار ایرانی به کدام ایران و فرهنگ فارسی توجه دارند؟ نویسندگان ایرانی از کدام تب و تاب و درد و درمان بخارا با خبرند؟ اصلا روی نقشه می توانند آن را نشان دهند؟
ما چشم خود را بسته ایم تا پس از زوال اهل بخارا مرثیه بسراییم؟ ما چگونه مردمی هستیم که از کمک و اقدام که هیچ از شناخت و همدلی با بخارا نیز در ما نشان نیست؟

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن