خواهر سبیل طلا در مطلبی به زمانه و آق مهدی سیبستان حال داده است. شاید هم ضدحال. بسته به اینکه چطوری متن اش را بخوانید. ولی خب خودش صدر و ذیل مطلب اش را با هم در تناقض قرار داده است. تقصیر کسی نیست. خوبی اش این است که این خواهر ما صداقت دارد. فقط به این نازنین-خواهر بگویم که آنچه من می گویم توصیه این و آن برادر نازنین و غیرنازنین نیست. من حرف خود خودم را می زنم. اینکه از ملاقات با برادران هم ننوشته ام فقط برای این بوده است که اصل دیدار و دریافتهای من از ایران بسیار مهمتر و جدی تر از ملاقات با برادران بوده است. به هر چیزی به اندازه اهمیت اش باید بها داد نه به اندازه ای که مخاطبان آشنا و ناآشنا می پسندند. وگرنه برای آنها که همین ملاقات مهم بوده است به اندازه کفایت توضیحات داده ام. وقت اش برسد برای خوانندگان سیبستان هم می نویسم. اما فعلا حرفهای اساسی تر دارم. بعد هم اینکه نمی خواهم مشاهدات خود را در سایه اوهام برادران قرار دهم. فقط این را از آن ملاقات عرض کنم که به ایشان گفتم شما سخت بگیرید یا مدارا کنید من راهم را عوض نمی کنم. چنانکه در ۱۰ سالی که برای بی بی سی می نوشتم راه دوست-داشته خودم را می رفتم و به این بی اعتنا بودم که بر سر من در ایران چه آورده بودند یا برای سیاست بی بی سی و مدیرانش چه چیز بهتر است. بهترین موضع موضعی است که منطق و استدلال داشته باشد نه بر اساس حب و بغض و یا بفرموده شکل گرفته باشد. من همین ام که نمودم دگر ایشان دانند و خواهر نازنین ما و سایر ناقدان کوبنده گرا. یک نکته دیگر هم اینکه رپ فحاش در زمانه از همان روز اول از سوی دوستان وبلاگی انتقاد شد و کنار گذاشته شد ربطی به برادران ندارد – آدرسهاش را بدهم؟ برچسب هدف وسیله را توجیه می کند هم ارزانی ناقدان محترم و محترمه ای که چون ایشان فکر می کنند. ما تابع سلوک و دریافت ایم و باکی نداریم که از آنچه فکر می کنیم و به آن رسیده ایم بگوییم چه ایشان را خوش آید چه بد. درست مثل شخص خود ایشان که مشهورند به واگفتن آنچه دوست تر می دارند:

سفر اخیر آق مهدی سیبستان به ایران

این آق مهدی سیبستان خودمان که الان چپ و راست مورد حملات و انتقادات کوبنده هست، رادیو زمانه اش را با این فلسفه شروع کرد که وبلاگستان می تواند یک مدل باشد برای به وجود آمدن یک رسانه جدید که از شهروند خبرنگار استفاده می کند.

همان روز من گفتم: "بعله اما به شرط اینکه رسانه جدید برای شهروند خبرنگار صدتا چهار چوب محدود کننده سازمانی نگذارد که شهروند خبر نگار بشود کارمند و برده اهداف سازمانی رسانه که خوب خودش با سیاست های بقای رسانه عجین است." همان روز های اول هم که رادیو زمانه شروع کرده بود به کار آزمایشی من کلی ذوق کردم و در این وبلاگ نوشتم که "آق مهدی سیبستان یک رادیو زده توش می گن کس خوارت." خوب به حمد الّله دیری نپایید که رادیو دارای آیین نامه شد و سه کاف محترم هم از زبان رادیو حذف شدند.

بدون اینکه بخواهم الکی این کانسپت وبلاگ را بستایم و با وجودی اینکه به تمام محدودیت های فردی افراد در یک همچین فضایی کاملاً واقفم و می دانم که نهایتاً وبلاگ ها هیچ تاثیر قابل توجه ای روی اذهان عمومی ندارد و البته دوباره باز آفرینی رژیم های قدرت در جامعه اند، باز هم ترجیح می دهم فضایی را که در آن می توانم بنویسم هرچه را که دل تنگ ام می خواهد.حالا می خواهد در حاشیه باشد هم باشد. اگر معنای جریان اصلی شدن تن دادن به هر چیز است که بنده همیشه حاشیه خواهم ماند.

سفر اخیر آق مهدی سیبستان به ایران و مطالبی که بعد از سفرش نوشت بسیار معنی دار بودند. آق مهدی سیبستانی که با هزار امید و آرزو می خواست رابین هود بازی در بیاورد-پول از هلندی های مدرن شده بگیرد و خرج جهان سومی های عقب افتاده بکند و رادیو زمانه را تبدیل کند به یک رسانه بی طرف که مثل رادیو فردا ارگان تبلیغاتی انقلاب مخملی آمریکایی نباشد، در اولین سفرش به ایران تازه دوزاری اش افتاد که اوضاع از چه قرار است. با اینکه درباره اش ننوشت، شک ندارم که در یکی از این روز های سفر ساعاتی چند را با برادران اطلاعات(فلان فلان شده های بی همه چیز) سپری کرده بوده که مثل همیشه مودب و مهربان به آق مهدی عزیز مان گوشزد کرده اند باید ها و نباید ها را. گفته اند برادر من می خواهی در ایران برنامه داشته باشی و ما فیلترت نکنیم خوب خودت می دانی که چه باید بکنی. آق مهدی عزیز مان هم خوب از اهمیت ارتباط با ایران نوشته است و من می دانم چه می گوید. اما کاش آق مهدی عزیز مان اینقدر مرام داشت که قبول می کرد اخیراً در تمام مطالب اش که در مدح مدرنیته و مدرن کردن ورژن پایتختی نوشته است هدف وسیله را توجیح می کرده. از فواید مدرنیته این هست که رسانه ها می خواهند شخصی ترین افکار انسان را نیز شکل دهند. یعنی با تلوزیون و رادیو هاشان می آیند آخر شب در اتاق خواب من و می گوید: "تهران تهران که می گن جای قشنگیه فقط مردومونش بدن!"

رسانه های جریان اصلی می شوند ارگان تبلیغاتی سیاست هایی که به بقاشان کمک می کند. در آمریکای شمالی ریتینگ شان را بالا می برند و احمق نگاه می دارند تماشاچیان و خوانندگان و شنوندگان عزیزی را که در نهایت باید مارکت گوگولی را بگردانند و چرخ های کاپیتالیسم را بچرخانند و باور کنند که برترند چرا که گردن کلفت جهان اند و آزادند. در کشور های جهان سومی خاور میانه هم رسانه های نیمچه آزاد در تبعید-که پول شان را غربی های انسان دوست می دهند، می شوند پرچم دار اصلاحاتی که قرار نیست صدمه ای جدی به ساختار دیکتاتوری های موجود بزند اما شاید بلکه اگر خدا بخواهد باعث بشود این بربر های جهان سومی مدرن بشوند و آماده حضور چشمگیر در مارکت جهانی برای استفاده از همان رسانه های جریان اصلی ای که هدفی جز تولید استفاده کننده ندارند.

این شده است هدف تمام رسانه های مدرن که نه تنها برای فضای عمومی تعیین و تکلیف می کنند بلکه در خصوصی ترین فضاهای فیزیکی و ذهنی مثل بطن فکر انسان هم می خواهد حضور تبلیغاتی داشته باشند. اینجاست که وبلاگ به عنوان یک رسانه چیز خوبی است. چون مفت است و از هیچ پارلمانی و دولتی و دفتری و دستکی پول و فرمان نمی گیرد، محدودیت اش می شود همان محدودیت های تک تک نویسنده ها، که خوب خود نیز صد البته محصول حمله های تبلیغاتی دیسکورس های موجود در فضای عمومی اند که به لطف رسانه های پولدار تر وارد خصوصی ترین فضای ذهنی انسان و افکارش می شوند.

و البته اگر من روز هابرماس نمی خواندم نمی توانستم همین تحلیل را هم بنویسم. پس زند باد هابرماس و زنده باد بهزاد بلور که حاضر نشده است به محدودیت های سازمانی رسانه بی بی سی در نوشتن وبلاگ روز هفتم تن دهد و در یک نافرمانی مدنی از این به بعد با شعار "کون لقتون" در وبلاگ شخصی خودش خواهد نوشت.

این شما و این بهزاد بلور آن کات:

دروووووووووود

پ.ن: این هرچه دل تنگم می خواهد بنویسم هم کس و شعری بیش نیست البته!! امروز داشتم با سیما حرف می زدم که به من گوشزد کر که اگر بروم و مطالب قبل از وبلاگ نویسی ام را که برای دانشگاه و اینور و آنور نوشته ام بخوانم متوجه می شودم که چقدر مخاطب در نحوه نوشتار نویسنده و چهارچوب فکری ای که برای بیان منظور انتخاب می کند تاثیر دارد. به عبارتی این "آزادی ما هم شبحی بیش نیست" و خلاصه کلام این مخاطبین فارسی زبان انسان را وادار می کنند که همیشه در یک چهار چوب استراکچرالیستی این و آن نتیجه اش می شود فلان بنویسد که ملت سر از کار آدم در بیاورند.
—————————
*نقل از سیبل طلا بدون ویرایش اغلاط املایی (خودتان تصحیح کنید!)

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن