انقلاب 57 و میراث دهه ۴۰ 

 مختصات این دوره به لحاظ فکری را می‌توانم به‌این ترتیب بشمارم:
۱ ـ غرب ستیزی و تجدد ستیزی
۲ ـ تقدس یافتن انقلاب و انقلابیگری نه به مثابه یک وسیله بلکه به مثابه یک هدف
۳ ـ ضدیت با سرمایه‌داری وآمریکاستیزی
۴ ـ تعریف عدالت به صورت عدالت توزیعی و طرفداری از سوسیالیزم و اقتصاددولتی
۵ ـ تقدس یافتن طبقات سنتی و بحث‌هائی نظیر بازگشت به‌خویش، آنهم از نوع افراطی آن که این محور البته از دل غرب‌ستیزی و تجددستیزی بیرون آمد و پیرو آن طبقات سنتی نوعی تقدس و اصالت پیدا کردند. از همین رهگذر هم روحانیت که هنوز سوء‌عمل‌اش در مشروطیت و در دهه بیست در اذهان پاک نشده و نزد مردم زیر سئوال بود،‌ ناخواسته توسط روشنفکری از قَبلِ اصالت دادن به طبقات سنتی در واقع آب‌کشیده شد.
۶ ـ بازگشت به‌روستا و اصالت دادن به‌عمران روستائی
۷ ـ تعریف استقلال اقتصادی به‌شکل خودکفائی صنعتی و به‌کاربستن آن یک جمله معروف جلال‌آل‌احمد که؛ اگر ما جان ماشین را در شیشه بکنیم، غرب‌زدگی‌امان تمام می‌شود. حال صرف‌نظر از صحت‌وسقم آن تئوری آل‌احمد و راه‌حلی که داده بود، این نتیجه‌گیری هم از مسائل پذیرفته شده روشنفکری دهه ۴۰ ما بود. 

این‌ها به‌نظر من محورهای اصلی بود که در گفتمان انقلابی برجستگی پیدا کرد و برعقل نخبگان جامعه ما سیطره یافت. من در سال ۱۳۵۲ خورشیدی وارد دانشگاه صنعتی شریف شدم و به‌نسلی تعلق دارم که در واقع این تئوری‌ها را به مرحله اجرا درآورد. نسل ما چیزی به‌آن میراث اضافه نکرد، تنها آن‌ها را به اجرا درآورد و حاصل آن هم شد انقلاب، انقلاب اسلامی. البته اسلام‌گراها توانستند پس از پیروزی انقلاب، دور را از دست بقیه بگیرند و سایر رقبای خود را از میدان بدر کنند. اگر چه بین خودشان هم برسر این موضوع که کدام قرائت از اسلام باید حاکم شود، تا همین امروز نیز نزاع جریان دارد. ولی بهرصورت رقبای خود را از صحنه بیرون کردند. 

از گفتگوی بلند مجله تلاش با محسن سازگارا (مصاحبه لینک مستقل ندارد)

مطالب دیگر

استاد فلک دولتمند خال

به لایق شیرعلی خیلی علاقه داشت. در شعر مولوی غرق بود. به نازکی های زندگی مردم خود سخت آگاه بود. گرفتارش بود. میان جنگ و

افسانه هر ملیت یک دولت

صداهای قومیت‌گرایانه در ماه‌های اخیر بیشتر از همیشه شنیده می‌شود؛ صداهایی که رسانه‌ها و سیاست‌های معینی آن را بازتاب می‌دهند و طنین اغراق‌آمیزی به آن