زمانی از زبان خاتمی در پاسخ به نامه تند سروش نوشته بودم: می گویید امروز بهترین روزنامه آنست که بسته باشد، بهترین زبان آنست که بریده باشد، بهترین قلم آنست که شکسته باشد، و بهترین متفکر آنست که اصلا نباشد. دانشجو و نماینده، سیاست پیشه و نویسنده همه تاوان استقلال خود را می پردازند و هر کس سر بر آن آستان ندارد آستین را به خون جگر بشوید که نظام ولایت جز مرید مطیع نمی پسندد. اما برادر عزیز این حکایت در صد سال گذشته همیشه صادق بوده چه در ولایت چه در سلطنت و انحصار به دوره ما ندارد. تو گمان می بری که اگر تو به آن کافری ما به آن ایمان داریم؟
از آن زمان نزدیک به ۹ سال گذشته است و وضع ما از آن نگر که مقصد آن نامه بود همچنان همان است که بود. آن زمان سروش بر او تندی می کرد که فرصت سوزی می کند و این زمان این سخن در هزاران ضرب شده است و تکرار می شود. من به این تندی و عتاب بی اعتقاد بوده و هستم امروز بیش از دیروز. آن زمان هنوز سروش می توانست به وطن برود و بیاید. امروز دیگر همان را هم نمی تواند. اما او نیست ولی خاتمی هست. کسی که می تواند انزوا و عزلت و تبعید اختیار کند هزگر مانند آن نیست که در خانه می ماند.
خاتمی هر چه هست نمونه روشن وضعیت اصلاحات در ایران ما ست. او را شخص می بینند و به او حمله می برند اما از چشم من او یک دوره از تاریخ ما ست و سنجه وضع دیروز و امروز اصلاحات ما. او همه آن چیزی است که اصلاحات در کشور ما می توانسته به دست آورد. پیش رفتن و عقب نشستن اش. خواسته ها و دستاوردها و ناکامی هایش. شوق و شور و فسردگی اش. هر چه هست همان است که اصلاحات هست. اصلاحاتی که در خانه مانده و در خانه باید رشد کند اگر بتواند.
وقتی حجاریان ترور شد این مضمون در زبانها می گشت که وضعیت اصلاحات مثل همین سعید حجاریان است. تیر خورده اما نمرده است. بعد ها هم نمی توانست حرف بزند اما فکرش روشن بود. درست مثل خود اصلاحات. اگر سعید حجاریان نماد اصلاحات بود در یک دوره معین خاتمی نماد اصلاحات بوده از آغاز تا امروز.
نمی دانم در باره نوع شناسی سیاستمداران کار و مطالعه ای شده است یا نه. حدس می زنم که در دنیای غیرفارسی زبان کارهایی در این زمینه انجام شده است. اما نسل من با روی هم گذاشتن تجربه نسل قبل از خود می تواند روی هم نوع شناسی سیاستمدار ایرانی را اکنون به دست دهد. برخی آرمانگرایند چون میرحسین و مصدق و برخی یک دنده اند مثل کروبی و خمینی. برخی عملگرایند مثل هاشمی و رضا پهلوی. برخی مصلحت گرایند مثل خاتمی و داریوش همایون. و برخی جباران اند چونان محمدعلیشاه که مجلس را به توپ بست و آزادیخواهان را حبس و زجر کرد و بکشت و خامنه ای که استصواب را بر مجلس و انتخابات حاکم کرد و آزادیخواهان به حبس نشاند و به قتل آورد.
اما شاید از یک بابت خاتمی بسیار شبیه بازرگان باشد. مردی که فحش می خورد اما راهی را می رفت که به آن سرسختانه و صمیمانه اعتقاد داشت. مردی که تا در مسند قدرت بود هیچ کس به او باور نداشت اما او خود چیزی جز باورهایش نبود. وقتی به یاد می آورم دوره دانشجویی خود را در سال اول انقلاب از اینکه آنهمه بیرحم بودیم و مردی به آن بزرگی را قدر نمی دانستیم و رفتن اش را خواهان بودیم شرم می کنم.
مرد سیاست در میان ما اگر برای دزدی نیامده باشد و اگر جباری پیشه نکرده باشد و ثروت و قدرتی را هدف نگرفته باشد و قصد تعالی ملی داشته باشد کاری سخت و طاقت فرسا بر عهده گرفته است.
از اول انقلاب همه فکر می کردیم این تندروی و سرعت و هیجان است که کارسازی می کند. جنگ نتیجه این نوع نگاه بود. یادم نمی رود که در راهروهای دانشکده صحبت از این بود که ما نیاز به یک جنگ داریم تا تصفیه شویم! و این هنوز پاییز ۵۸ بود. ما از جنگ استقبال کردیم.
امروز هم چیز زیادی فرق نکرده است. سیاست ورزی هنوز در حاشیه است. کسی که تندتر شعار می دهد در چشم ها خوشتر می نشیند. آخرین نمونه اش احمدی نژاد است. احمدی نژاد ذات آن تندروی مطلوب ما ست که پیکرینگی یافته است.
بازرگان مردی مذهبی و متدین و متشرع بود. کسی نبود که بتوان به او شک کرد یا او را به سستی در انجام وظیفه و خیانت در مال و رای مردم متهم داشت. مردی بود پاک. با عقایدی جازم در نحوه اداره جامعه. ملی بود. مذهبی بود. اما در آن جامعه تبدار کسی به قدر و قیمت او نمی رسید. ناچار حاشیه نشین شد. سیاست بود که حاشیه نشین می شد. و چیست بعد از سیاست جز فریب و سوءمدیریت و هدر دادن حرث و نسل؟ و همین اتفاق نیفتاد؟
در نوع شناسی سیاستمداران انواع دیگر بسیار است. مثلا نوع سیاستمداری که می گوید و می گریزد مثل بنی صدر و نوع سیاستمداری که می گوید و پای هزینه اش می ایستد و به حبس خانگی می افتد مثل منتظری و موسوی. فرق فارقی است میان آنکه در کشوری زیر سایه رعب و تهدید باید سیاست بورزد و آنکه از زیر سایه رعب و تهدید بیرون شده است و در کشوری آزاد بیانیه می دهد. من همیشه به آنکه در خانه ایستاده و به تلاش خود ولو محدود ادامه می دهد بیشتر اعتنا می کنم.
میلان کوندرا در رمان درخشان بار هستی اش به توصیف سخنرانی دوبچک رهبر اصلاح طلب کمونیست چکسلواکی پس از اشغال پراگ می پردازد. مردی که ربوده شده بود و با تهدید و تحقیر بازگردانده شده بود. مردی که جانی برای حرف زدن نداشت. مردم چشم به دهان او دوخته بودند و او به سکوت های طولانی دچار شده بود. می نویسد ترزا دیگر یادش نمی آمد دوبچک در آن سخنرانی چه گفت. اما آن سکوتهای طولانی میان جملاتش را هرگز از یاد نبرد. در آن سکوتها چیزی بود بیشتر از آنچه گفته بود.
خاتمی امروز در رفتار مانند گفتار دوبچک است.
خاتمی همان عکس کژ و کوژ و لرزانی است که از او بر سر صندوق رای منتشر شده است. او در مقابل هیچ دوربین شفاف و روشنی نایستاده است. هیچ دوربین روشن و شفافی او را نمی بیند. دوربین ها به خامنه ای و مسجدهای از پیش نشان شده اختصاص دارد. عکس رنگ پریده و لرزان خاتمی عکس اصلاحات لرزان است. اصلاحاتی که خبرهایش نادقیق است. که چهره اش ناپیدا ست.
خاتمی همان پیرمرد خنزرپنزری ما ست. می خندد. خنده اش خشک است. او نماد امید ما ست. میزان امید او میزان امیدی است که ما به اصلاحات داریم. ترازوی ناامیدی های ما ست. مردی که آرزوهای ما را حمل می کند. اما سکوت های طولانی می کند. سکوتهای او حرف می زند. مثل همیشه می گوید ما مردمی هستیم که به رهبرانی که صادقانه به ما فکر می کنند تف می کنیم و در مقابل در برابر جبارانی که گردن ما را می مالند تسلیم می مانیم.
من خوشحال ام که خاتمی طوری عمل کرده است که در حبس خانگی نیفتاده است ولی این را هم نمی فهمم که چرا فکر می کنیم بیرون از حبس خانگی وضع او بهتر است؟ شاید اگر به حبس خانگی می رفت برای خودش بهتر بود. از موج ناسزاها آسوده می شد. درست مثل موسوی که تا بیرون بود متهم بود به جنایات عصر طلایی. یعنی که اگر به حبس خانگی نرفته بود امروز در رسانه ها به قتل رسیده بود. پس شاد باشیم که از قتل و لینچ رسانه ها در امان مانده است.
خاتمی اینک وضعی را دارد که ۹ سال پیش هم داشت. چیز تازه ای اتفاق نیفتاده است. آن نامه را با ابیات زیر شروع کرده بودم. تنها امر تازه این است که اصلاحات نیز امروز مصداق همین ابیات شده است: سیاه نامه تر از نامه اصلاح نیست. و این یعنی این نامه خود ما ست. تحقیری که در حق خاتمی روا می داریم تحقیری است که در حق خویش روا می داریم. بزرگداشت او بزرگداشتی است در حق خویش. و اگر به درک او برسیم به درک خود نیز رسیده ایم و گرنه این تاریخ باطل را تکرار کرده ایم که مردان سیاست را کشته ایم و جباران و دزدان را پذیرفته ایم:
سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم / چگونه چون قلمم دود دل به سر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که آب روی شریعت بدین قدر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری / وفای عهد من از خاطرت بدر نرود
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست / که آب روی شریعت بدین قدر نرود
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری / وفای عهد من از خاطرت بدر نرود